کتاب آتش دل

توضیحات کتاب
رمان آتش دل نوشته تینا عبداللهی، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی

از چشمی نگاه  کردم ،‌طناز پشت در بود . در را باز کردم و گفتم :

به به عروس خانم از این طرفا . طناز رو بغل کردم و به خودم فشردمش ، دیروز دیده بودمش ،‌اما دلم براش تنگ شده بود .

فقط به به عروس خانم ،‌ این رسمشه طنین خانم . طناز از آغوشم بیرون آمد و گفت :

احسان تو چقدر حسودی . خندیدم و دست احسان را فشردم و گفتم :

به به آقا داماد حسود .

به به ، به جمالتون خواهر خانم .

احسان روی یکی از مبلها نشست ،‌ به آشپزخانه رفتم و طناز هم به اتاق مامان . داشتم لیوان های شربت را توی سینی می چیدم که طناز آمد به آشپزخانه و گفت :

مامان خیلی وقته خوابیده ؟

آره دیگه باید بیدار شه .

تابان کجاست ؟

مدرسه فوتبال رفته .

طناز از توی آشپزخانه با صدای بلند گفت :

احسان میخوای بری ،‌ برو .

احسان : شربت نخورم .

طنین : آخی چه مظلوم شدی ،‌نکنه طنین گوشتو پیچونده .

احسان : طنین از حال و روزم خبر نداری ، هر شب اگه منو با کمر بند سیاه نکنه خوابش نمی بره . سینی شربت رو گذاشتم رو میز و گفتم :

چزا مهرتو حلال نمی کنی جونتو آزاد .

احسان : بالباس سفید رفتم باید با کفن برگردم خونه بابام ، اگر حرف طلاق رو پیشش بزنم دندونامو تو دهنم می شکنه .

طناز : خوبه خوبه ،‌اگر کسی ندونه فکر می کنه من مامور قبض روحم .

احسان یک نفس شربتشو سر کشید و گفت :

ببین طنین چطور طعم شیرین زندگی مشترکمون رو داری تلخ می کنی ... من دیگه میرم ، به مامان سلام برسون و بگو من آمدم خواب بود .

باشه ... زود بیا ، دیر نکنی .

چشم خانم ... طنین کاری نداری ؟

خدا به همراهت .

طناز تا پشت در همسرش رو بدرقه کرد ، سریع در و بست و به طرفم دوید .

یه خبر .

برای همین احسانو فرستادی پی نخود سیاه . آره ...

فرنوش اومده .

فرنوش !؟

آره ،‌خواهر احسان ... دیشب درو باز کردم دیدم پشت دره ،‌من که نمی شناختمش ، اما عکسشو دیده بودم و قیافه اش آشنا بود . انتظارشو نداشتم ولی احسان خبر داشت ، ناجنس به من نگفته بود . نمی دونم آدرس مارو از کجا پیدا کرده بود ...

وای طنین چه عفریته ای ،‌اولش چنان با عشوه و ناز حرف میزد که آدم می خواست بخورتش . آمده بود احسان رو علیه حامی بشورونه ولی وقتی دید احسان زیربار نمی ره ،‌جنس جلبشو نشون داد و مثل یه چاله میدونی آپارتی که لنگه نداره چنان داد و بیداد راه انداخته بود بیا و ببین . احسان هم خیلی آروم با خونسردی گفت ،

برو بیرون وگرنه به پلیس زنگ می زنم ...

منم مثل اوسکولا ایستاده بودم و نگاهشون می کردم .

خب کار به کجا کشید ؟

هیچی احسان گفت من هم با تو حرفی ندارم برو وکیل بگیر وکیلتو بفرست ، این دور و برم پیدات شه به جرم مزاحمت ازت شکایت می کنم . پ

س دیشب فیلم داشتی .

آره چه فیلمی اکشن اکشن ، البته صحنه خشونت نداشت کلام خشونت بار داشت . دیگه . هیچی خانم رو با ذلت بیرون کرد ، بعد رفت پای تلفن نشست و با داداش حامیش میتینگ راه انداخت . بعد از تلفن هم نشست پای تلویزیون و فوتبال نگاه کرد .

می دونی بهش چی گفتم ؟

نه نمی دونم .

بهش گفتم اون اوایل طنین اسمتو گذاشته بود آمفوتر ،‌خنثی ... مرد بعد از این همه بگیر و ببند انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه رفتی نشستی پای فوتبال ... هیچی ، اون هم یکی از اون لبخندهایی که آدم آتیش می گیره ،‌ اما نمی تونه کاری بکنه تحویلم داد .

پس فرنوش دنبال ارثیه اش اومده .

آره ... می گفت شما فرزاد رو کشتین ارثشو بالا بکشین ، من هم ارثیه بابامو می گیرم هم ارثیه فرزاد رو تازه باید دیه فرزاد رو بدین وگرنه من پرونده اش رو دوباره به جریان میندازم ...

اگر پرونده فرزاد باز شه پای تو هم گیره نه ؟

نمی دونم بزار ببینم تا کجا پیش میره ، فکر نکنم حامی اجازه بده آبروریزی شه .

فرنوش دست خالی آمد و دست خالی رفت ،‌تنها حسنش این بود که طناز حضوری ملاقاتش کرد . البته این وسط من و طناز در شگفتیم حامی چطور دهن فرنوش رو بست ،‌طناز با همه زرنگیش نتونست از زیر زبون شوهرش بیرون بکشه . خوشحالم که پرونده فرزاد زنده نشد ،‌چون حوصله درگیری نداشتم و تازه به آرامش رسیده بودم .

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • ناموجود
ناموجود
توضیحات

توضیحات کتاب
رمان آتش دل نوشته تینا عبداللهی، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی

از چشمی نگاه  کردم ،‌طناز پشت در بود . در را باز کردم و گفتم :

به به عروس خانم از این طرفا . طناز رو بغل کردم و به خودم فشردمش ، دیروز دیده بودمش ،‌اما دلم براش تنگ شده بود .

فقط به به عروس خانم ،‌ این رسمشه طنین خانم . طناز از آغوشم بیرون آمد و گفت :

احسان تو چقدر حسودی . خندیدم و دست احسان را فشردم و گفتم :

به به آقا داماد حسود .

به به ، به جمالتون خواهر خانم .

احسان روی یکی از مبلها نشست ،‌ به آشپزخانه رفتم و طناز هم به اتاق مامان . داشتم لیوان های شربت را توی سینی می چیدم که طناز آمد به آشپزخانه و گفت :

مامان خیلی وقته خوابیده ؟

آره دیگه باید بیدار شه .

تابان کجاست ؟

مدرسه فوتبال رفته .

طناز از توی آشپزخانه با صدای بلند گفت :

احسان میخوای بری ،‌ برو .

احسان : شربت نخورم .

طنین : آخی چه مظلوم شدی ،‌نکنه طنین گوشتو پیچونده .

احسان : طنین از حال و روزم خبر نداری ، هر شب اگه منو با کمر بند سیاه نکنه خوابش نمی بره . سینی شربت رو گذاشتم رو میز و گفتم :

چزا مهرتو حلال نمی کنی جونتو آزاد .

احسان : بالباس سفید رفتم باید با کفن برگردم خونه بابام ، اگر حرف طلاق رو پیشش بزنم دندونامو تو دهنم می شکنه .

طناز : خوبه خوبه ،‌اگر کسی ندونه فکر می کنه من مامور قبض روحم .

احسان یک نفس شربتشو سر کشید و گفت :

ببین طنین چطور طعم شیرین زندگی مشترکمون رو داری تلخ می کنی ... من دیگه میرم ، به مامان سلام برسون و بگو من آمدم خواب بود .

باشه ... زود بیا ، دیر نکنی .

چشم خانم ... طنین کاری نداری ؟

خدا به همراهت .

طناز تا پشت در همسرش رو بدرقه کرد ، سریع در و بست و به طرفم دوید .

یه خبر .

برای همین احسانو فرستادی پی نخود سیاه . آره ...

فرنوش اومده .

فرنوش !؟

آره ،‌خواهر احسان ... دیشب درو باز کردم دیدم پشت دره ،‌من که نمی شناختمش ، اما عکسشو دیده بودم و قیافه اش آشنا بود . انتظارشو نداشتم ولی احسان خبر داشت ، ناجنس به من نگفته بود . نمی دونم آدرس مارو از کجا پیدا کرده بود ...

وای طنین چه عفریته ای ،‌اولش چنان با عشوه و ناز حرف میزد که آدم می خواست بخورتش . آمده بود احسان رو علیه حامی بشورونه ولی وقتی دید احسان زیربار نمی ره ،‌جنس جلبشو نشون داد و مثل یه چاله میدونی آپارتی که لنگه نداره چنان داد و بیداد راه انداخته بود بیا و ببین . احسان هم خیلی آروم با خونسردی گفت ،

برو بیرون وگرنه به پلیس زنگ می زنم ...

منم مثل اوسکولا ایستاده بودم و نگاهشون می کردم .

خب کار به کجا کشید ؟

هیچی احسان گفت من هم با تو حرفی ندارم برو وکیل بگیر وکیلتو بفرست ، این دور و برم پیدات شه به جرم مزاحمت ازت شکایت می کنم . پ

س دیشب فیلم داشتی .

آره چه فیلمی اکشن اکشن ، البته صحنه خشونت نداشت کلام خشونت بار داشت . دیگه . هیچی خانم رو با ذلت بیرون کرد ، بعد رفت پای تلفن نشست و با داداش حامیش میتینگ راه انداخت . بعد از تلفن هم نشست پای تلویزیون و فوتبال نگاه کرد .

می دونی بهش چی گفتم ؟

نه نمی دونم .

بهش گفتم اون اوایل طنین اسمتو گذاشته بود آمفوتر ،‌خنثی ... مرد بعد از این همه بگیر و ببند انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه رفتی نشستی پای فوتبال ... هیچی ، اون هم یکی از اون لبخندهایی که آدم آتیش می گیره ،‌ اما نمی تونه کاری بکنه تحویلم داد .

پس فرنوش دنبال ارثیه اش اومده .

آره ... می گفت شما فرزاد رو کشتین ارثشو بالا بکشین ، من هم ارثیه بابامو می گیرم هم ارثیه فرزاد رو تازه باید دیه فرزاد رو بدین وگرنه من پرونده اش رو دوباره به جریان میندازم ...

اگر پرونده فرزاد باز شه پای تو هم گیره نه ؟

نمی دونم بزار ببینم تا کجا پیش میره ، فکر نکنم حامی اجازه بده آبروریزی شه .

فرنوش دست خالی آمد و دست خالی رفت ،‌تنها حسنش این بود که طناز حضوری ملاقاتش کرد . البته این وسط من و طناز در شگفتیم حامی چطور دهن فرنوش رو بست ،‌طناز با همه زرنگیش نتونست از زیر زبون شوهرش بیرون بکشه . خوشحالم که پرونده فرزاد زنده نشد ،‌چون حوصله درگیری نداشتم و تازه به آرامش رسیده بودم .

مشخصات
  • ناشر
    نشرعلی
  • نویسنده
    تینا عبداللهی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1398
  • نوبت چاپ
    ششم
  • تعداد صفحات
    672
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش