کتاب آبتین

کتاب آبتین نوشته سیدسعید هاشمی  توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: زبان و ادبیات فارسی، رمان فارسی، داستان های فارسی

اصغر مرد بی‌کار و بداخلاق و بی‌ادبی است که سه فرزند دارد و همسرش زمان زایمان فرزند چهارمش مرده است. هفت سال از مرگ همسرش زمان گذشته و  او برای سفری تفریحی به همراه بچه‌هایش به مشهد رفته است. مادربزرگ بچه‌ها در خانه است که نامه‌ای در خانه می‌آید. مادربزرگ نامه را باز می‌کند و می‌فهمد فرزند دخترش در زمان مرگ زنده مانده و اصغر او را تحویل نگرفته است و او را به پرورشگاه برده‌اند. آبتین پسرک کوچکی است که حالا باید به مدرسه برود و پرورشگاه از آن‌ها خواسته او را تحویل بگیرند و هزینه این سال‌ها را پرداخت کنند. مادربزرگ این موضوع را به اصغر می‌‌گوید و او می‌گوید سال‌هاست نامه می‌گرفته اما حاضر نیست پول بدهد و دلش نمی‌خواهد این بچه را به‌خانه بیاورد. مادربزرگ عصبانی می‌شود و خودش به پرورشگاه می‌رود اما می‌فهمد بچه را فقط به پدرش تحویل می‌دهند و یک مشکل دیگر هم هست. از وقتی آبتین را به پرورشگاه آورده‌اند او به یکی از کارمندان آن‌جا به اسم خانم دیهیمی وابسته است و نمی‌توان آن‌ها را از هم جدا کرد. این کتاب داستان زندگی پسرک کوچکی است که بی‌آنکه بداند چرا از خانواده‌اش دور شده است و تنها بزرگ شده است. 

بخشی از متن کتاب

گلدان‌ها در انتظار آب له له می‌زدند برگ‌هایشان به هوای گرم تابستان کم طاقت بودند. پنجره را باز کرد تا هوای ماندۀ اتاق عوض شود. کیف‌دستی و چادرش را لب پنجره گذاشت. اول به گلدا‌ن‌ها ِ آب داد، بعد آب آکواریوم را عوض کرد. آب آکواریوم کِدر شده بود. حال آدم را به‌هم می‌زد. شفاف شد. تمیز شد. ماهی‌ها کیف کردند و دنبال هم انداختند. غذا هم برایشان ریخت. یک برگ کاهو هم انداخت توی آب تا ماهی‌ها، هم از موجودات ریز آن تغذیه کنند و هم زیرش قایم‌موشک بازی کنند. بعد رفت سراغ قفس پرنده‌ها. قفسشان را تمیز کرد. برایشان آب و دانه ریخت. پرنده‌ها را که می‌دید یاد نوه‌هایش می‌افتاد. همیشه فکر می‌کرد پرنده‌ها شبیه نوه‌هایش هستند. دلش برای نوه‌هایش تنگ شده بود.

آرزو کرد کاش زودتر از مشهد برگردند. بعد هم طبق معمول رفت لب طاقچه، روبروی عکس قاب شدۀ دخترش. عینکش را از توی کیفدستی درآو رد و به چشم زد. خندۀ عکس را دید و دوباره شروع کرد به گریه کردن. باز هم همان حرفهای همیشگی توی دلش: دخترم... همدمم... عزیزم...

طفلی توی این دنیا هیچی ندید. فقط زجر کشید. سایۀ پدر که ندید. تو خونۀ باباش فقط قالی بافت. کار کرد. درس خوند. تو خونۀ شوهر بداخالقی دید. غر شنید. بچه‌های شیطونش‌و بزرگ کرد...

دستمالش را درآورد و اشک‌هایش را پاک کرد. دست کشید روی شیشۀ قاب و غبار خیالی را از آن زدود. غبار نداشت. هر روز روی آن دست می‌کشید. گاهی با دستمال نمدار تمیزش می‌کرد:

چه‌قدر مظلوم رفتی مادر! چهقدر بی‌سر و صدا رفتی! هیچکس قَدرتو ندونست...

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
45,000 تومان
توضیحات

کتاب آبتین نوشته سیدسعید هاشمی  توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: زبان و ادبیات فارسی، رمان فارسی، داستان های فارسی

اصغر مرد بی‌کار و بداخلاق و بی‌ادبی است که سه فرزند دارد و همسرش زمان زایمان فرزند چهارمش مرده است. هفت سال از مرگ همسرش زمان گذشته و  او برای سفری تفریحی به همراه بچه‌هایش به مشهد رفته است. مادربزرگ بچه‌ها در خانه است که نامه‌ای در خانه می‌آید. مادربزرگ نامه را باز می‌کند و می‌فهمد فرزند دخترش در زمان مرگ زنده مانده و اصغر او را تحویل نگرفته است و او را به پرورشگاه برده‌اند. آبتین پسرک کوچکی است که حالا باید به مدرسه برود و پرورشگاه از آن‌ها خواسته او را تحویل بگیرند و هزینه این سال‌ها را پرداخت کنند. مادربزرگ این موضوع را به اصغر می‌‌گوید و او می‌گوید سال‌هاست نامه می‌گرفته اما حاضر نیست پول بدهد و دلش نمی‌خواهد این بچه را به‌خانه بیاورد. مادربزرگ عصبانی می‌شود و خودش به پرورشگاه می‌رود اما می‌فهمد بچه را فقط به پدرش تحویل می‌دهند و یک مشکل دیگر هم هست. از وقتی آبتین را به پرورشگاه آورده‌اند او به یکی از کارمندان آن‌جا به اسم خانم دیهیمی وابسته است و نمی‌توان آن‌ها را از هم جدا کرد. این کتاب داستان زندگی پسرک کوچکی است که بی‌آنکه بداند چرا از خانواده‌اش دور شده است و تنها بزرگ شده است. 

بخشی از متن کتاب

گلدان‌ها در انتظار آب له له می‌زدند برگ‌هایشان به هوای گرم تابستان کم طاقت بودند. پنجره را باز کرد تا هوای ماندۀ اتاق عوض شود. کیف‌دستی و چادرش را لب پنجره گذاشت. اول به گلدا‌ن‌ها ِ آب داد، بعد آب آکواریوم را عوض کرد. آب آکواریوم کِدر شده بود. حال آدم را به‌هم می‌زد. شفاف شد. تمیز شد. ماهی‌ها کیف کردند و دنبال هم انداختند. غذا هم برایشان ریخت. یک برگ کاهو هم انداخت توی آب تا ماهی‌ها، هم از موجودات ریز آن تغذیه کنند و هم زیرش قایم‌موشک بازی کنند. بعد رفت سراغ قفس پرنده‌ها. قفسشان را تمیز کرد. برایشان آب و دانه ریخت. پرنده‌ها را که می‌دید یاد نوه‌هایش می‌افتاد. همیشه فکر می‌کرد پرنده‌ها شبیه نوه‌هایش هستند. دلش برای نوه‌هایش تنگ شده بود.

آرزو کرد کاش زودتر از مشهد برگردند. بعد هم طبق معمول رفت لب طاقچه، روبروی عکس قاب شدۀ دخترش. عینکش را از توی کیفدستی درآو رد و به چشم زد. خندۀ عکس را دید و دوباره شروع کرد به گریه کردن. باز هم همان حرفهای همیشگی توی دلش: دخترم... همدمم... عزیزم...

طفلی توی این دنیا هیچی ندید. فقط زجر کشید. سایۀ پدر که ندید. تو خونۀ باباش فقط قالی بافت. کار کرد. درس خوند. تو خونۀ شوهر بداخالقی دید. غر شنید. بچه‌های شیطونش‌و بزرگ کرد...

دستمالش را درآورد و اشک‌هایش را پاک کرد. دست کشید روی شیشۀ قاب و غبار خیالی را از آن زدود. غبار نداشت. هر روز روی آن دست می‌کشید. گاهی با دستمال نمدار تمیزش می‌کرد:

چه‌قدر مظلوم رفتی مادر! چهقدر بی‌سر و صدا رفتی! هیچکس قَدرتو ندونست...

مشخصات
  • ناشر
    کتابستان معرفت
  • نویسنده
    سیدسعید هاشمی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1399
  • نوبت چاپ
    اول
  • تعداد صفحات
    162
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش