کتاب یادت نرود که

کتاب یادت نرود که نوشته یاسمن خلیلی فرد, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات فارسی، رمان فارسی، ادبیات داستانی

یادت نرود که

رمان "یادت نرود که…" اثری است به قلم "یاسمن خلیلی فرد"، نویسنده ی جوان و خوش آتیه ی کشور که با فضاسازی های قوی و با تکیه بر جزییات، داستانی خواندنی ارائه کرده است. "یاسمن خلیلی فرد" پس از اتمام نگارش این اثر، برای چاپ آن دچار مشکل شد و بین پایان نگارش رمان و زمان چاپ آن وقفه ای چند ساله افتاد. با این وجود، "یادت نرود که…" پس از چاپ با استقبال مخاطبین مواجه شد و در مدت زمان کوتاهی به تجدید چاپ رسید. نوع روایت "یاسمن خلیلی فرد" سلیس و روان بوده و نویسنده با اشراف به سلیقه ی خوانندگان، اثری آفریده که هم مخاطبان عام و هم منتقدین را خشنود ساخته است.

اما در رمان "یادت نرود که…" با دو شخصیت اصلی بیشتر از بقیه مواجه هستیم و شرح احساسات سابق و کنونی این دو، خمیرمایه ی اصلی رمان را تشکیل می دهد. "کیوان کامیاب" و "فروغ شکیبا" دو شخصیت اساسی این داستان هستند که در گذشته رابطه ای عاشقانه بین آن ها در جریان بوده است. حال "کیوان کامیاب" بعد از گذشت پانزده سال، از پاریس به ایران برگشته است و با پیشروی داستان، علت این بازگشت ناگهانی و غیرمنتظره را در خواهیم یافت....

بخشی از متن کتاب

شیشه‌های ماشین بخار گرفته بودند. برف دامنه‌ی کوه‌ها را سفیدپوش کرده بود. کیوان به خیابان‌ها با دقت نگاه می‌کرد. بعضی‌ها را خوب یادش بود و بعضی‌ها را اصلاً نمی‌شناخت. یعنی فروغ کجا زندگی می‌کرد؟ اصلا ایران بود یا نه؟ از کجا باید می دانست؟... سال ها بود با هیچ کس درباره ی او حرف نزده بود. بارها خواسته بود حالش را از فرامرزی یا خسرو این‌ها بپرسد اما نتوانسته بود. خودش هم باورش نمی‌شد که آن‌همه سال از فروغ بی خبر بوده است. یعنی او هم حال کیوان را از کسی نمی پرسید؟ فرامرزی نیم گاهی به او انداخت و گفت:«خیابان‌ها را این طور نگاه نکن که خلوتند. فردا صبح باید ببینی چه غلغله ای می شود.»کیوان حرفی نزد. فرامرزی ادامه داد: «ساعت پنج و شش بعد از ظهر را که نگو. انقدر ترافیک شدید می شود که بهتر است ماشینت را بگذاری و خودت در بری.» وارد خیابان ولی عصر شدند. خیابان موردعلاقه‌اش. خیابان خاطرات. خیابان پیاده‌روی‌های طولانی و رستوران‌های به یادماندنی. درخت ها لخت بودند. برگ چنارها ريخته بود. کناره های جوی‌های آب یخ زده بود. فرامرزی نیم نگاهی به کیوان انداخت:«چیه. تو فکری؟» کیوان به او نگاه کرد:«نه. داشتم خیابان ها را تماشا می کردم.»فرامرزی لبخند زد: «چشمت به خیابان‌هاست اما حواست نه.»و با تردید ادامه داد: «می‌توانم حدس بزنم به چی فکر می‌کنی.» کیوان چشم‌ها را ریز کرد:«به چی؟.......

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
380,000
٪12
334,400 تومان
توضیحات

کتاب یادت نرود که نوشته یاسمن خلیلی فرد, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات فارسی، رمان فارسی، ادبیات داستانی

یادت نرود که

رمان "یادت نرود که…" اثری است به قلم "یاسمن خلیلی فرد"، نویسنده ی جوان و خوش آتیه ی کشور که با فضاسازی های قوی و با تکیه بر جزییات، داستانی خواندنی ارائه کرده است. "یاسمن خلیلی فرد" پس از اتمام نگارش این اثر، برای چاپ آن دچار مشکل شد و بین پایان نگارش رمان و زمان چاپ آن وقفه ای چند ساله افتاد. با این وجود، "یادت نرود که…" پس از چاپ با استقبال مخاطبین مواجه شد و در مدت زمان کوتاهی به تجدید چاپ رسید. نوع روایت "یاسمن خلیلی فرد" سلیس و روان بوده و نویسنده با اشراف به سلیقه ی خوانندگان، اثری آفریده که هم مخاطبان عام و هم منتقدین را خشنود ساخته است.

اما در رمان "یادت نرود که…" با دو شخصیت اصلی بیشتر از بقیه مواجه هستیم و شرح احساسات سابق و کنونی این دو، خمیرمایه ی اصلی رمان را تشکیل می دهد. "کیوان کامیاب" و "فروغ شکیبا" دو شخصیت اساسی این داستان هستند که در گذشته رابطه ای عاشقانه بین آن ها در جریان بوده است. حال "کیوان کامیاب" بعد از گذشت پانزده سال، از پاریس به ایران برگشته است و با پیشروی داستان، علت این بازگشت ناگهانی و غیرمنتظره را در خواهیم یافت....

بخشی از متن کتاب

شیشه‌های ماشین بخار گرفته بودند. برف دامنه‌ی کوه‌ها را سفیدپوش کرده بود. کیوان به خیابان‌ها با دقت نگاه می‌کرد. بعضی‌ها را خوب یادش بود و بعضی‌ها را اصلاً نمی‌شناخت. یعنی فروغ کجا زندگی می‌کرد؟ اصلا ایران بود یا نه؟ از کجا باید می دانست؟... سال ها بود با هیچ کس درباره ی او حرف نزده بود. بارها خواسته بود حالش را از فرامرزی یا خسرو این‌ها بپرسد اما نتوانسته بود. خودش هم باورش نمی‌شد که آن‌همه سال از فروغ بی خبر بوده است. یعنی او هم حال کیوان را از کسی نمی پرسید؟ فرامرزی نیم گاهی به او انداخت و گفت:«خیابان‌ها را این طور نگاه نکن که خلوتند. فردا صبح باید ببینی چه غلغله ای می شود.»کیوان حرفی نزد. فرامرزی ادامه داد: «ساعت پنج و شش بعد از ظهر را که نگو. انقدر ترافیک شدید می شود که بهتر است ماشینت را بگذاری و خودت در بری.» وارد خیابان ولی عصر شدند. خیابان موردعلاقه‌اش. خیابان خاطرات. خیابان پیاده‌روی‌های طولانی و رستوران‌های به یادماندنی. درخت ها لخت بودند. برگ چنارها ريخته بود. کناره های جوی‌های آب یخ زده بود. فرامرزی نیم نگاهی به کیوان انداخت:«چیه. تو فکری؟» کیوان به او نگاه کرد:«نه. داشتم خیابان ها را تماشا می کردم.»فرامرزی لبخند زد: «چشمت به خیابان‌هاست اما حواست نه.»و با تردید ادامه داد: «می‌توانم حدس بزنم به چی فکر می‌کنی.» کیوان چشم‌ها را ریز کرد:«به چی؟.......

مشخصات
  • ناشر
    چشمه
  • نویسنده
    یاسمن خلیلی فرد
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1401
  • نوبت چاپ
    دوازدهم
  • تعداد صفحات
    451
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش