کتاب نه شنیدن نردبان موفقیت نوشته آندریا والتس، ریچارد فنتون با ترجمه علیرضا خاکساران، توسط انتشارات آموخته با موضوع بازاریابی، موفقیت در فروش, یک شروع عالی به چاپ رسیده است.
کتابی حاضر داستانی تخیلی دربارهی چهار روز فراموش نشدنی از زندگی اریک جیمز براتون است که همسری فوقالعاده، برادری عالی و فروشندهی معمولی دستگاههای کپی می باشد.
این داستان تا حدود زیادی با الهام از تجربهی شخصی ریچارد نوشته شده.
ریچارد خاطرات دوران کودکیاش را به این شکل نقل میکند:
وقتی بچه بودم، رؤیاهای مختلفی داشتم. در سالهای اولیهی کودکیام رؤیای تبدیل شدن به بازیکن حرفهای بیسبال، نویسنده و رانندهی رالی و غیره را در سرم میپروراندم. و البته مانند بیشتر پسران نوجوان، عاشق دایناسور بودم و ساعتها باغچهی حیاط پشتی خانهمان را میکَندم و به دنبال فسیل میگشتم.
یک روز در سن هشت سالگی مجموعهی دایناسورهای پلاستیکیام را برداشتم و در زیرزمین خانهمان، آنها را روی میز چیدم. کل همسایهها را دعوت کردم تا به حرفهایم دربارهی دایناسورها گوش کنند. تا جایی که یادم میآید، بابت بلیت ورودی از هر نفر پنج سِنت گرفتم.
همینطور که مردم در حال خروج از زیرزمینمان بودند، یکی از والدینم به طرفم آمد و گفت: «واقعاً یک سخنران حرفهای هستی!». با اینکه نمیدانستم سخنرانی حرفهای یعنی چه، ولی این حرف خیلی به دلم نشست. در اوایل هشت سالگی، رؤیایم را کشف کرده بودم.
کتاب نه شنیدن نردبان موفقیت نوشته آندریا والتس، ریچارد فنتون با ترجمه علیرضا خاکساران، توسط انتشارات آموخته با موضوع بازاریابی، موفقیت در فروش, یک شروع عالی به چاپ رسیده است.
کتابی حاضر داستانی تخیلی دربارهی چهار روز فراموش نشدنی از زندگی اریک جیمز براتون است که همسری فوقالعاده، برادری عالی و فروشندهی معمولی دستگاههای کپی می باشد.
این داستان تا حدود زیادی با الهام از تجربهی شخصی ریچارد نوشته شده.
ریچارد خاطرات دوران کودکیاش را به این شکل نقل میکند:
وقتی بچه بودم، رؤیاهای مختلفی داشتم. در سالهای اولیهی کودکیام رؤیای تبدیل شدن به بازیکن حرفهای بیسبال، نویسنده و رانندهی رالی و غیره را در سرم میپروراندم. و البته مانند بیشتر پسران نوجوان، عاشق دایناسور بودم و ساعتها باغچهی حیاط پشتی خانهمان را میکَندم و به دنبال فسیل میگشتم.
یک روز در سن هشت سالگی مجموعهی دایناسورهای پلاستیکیام را برداشتم و در زیرزمین خانهمان، آنها را روی میز چیدم. کل همسایهها را دعوت کردم تا به حرفهایم دربارهی دایناسورها گوش کنند. تا جایی که یادم میآید، بابت بلیت ورودی از هر نفر پنج سِنت گرفتم.
همینطور که مردم در حال خروج از زیرزمینمان بودند، یکی از والدینم به طرفم آمد و گفت: «واقعاً یک سخنران حرفهای هستی!». با اینکه نمیدانستم سخنرانی حرفهای یعنی چه، ولی این حرف خیلی به دلم نشست. در اوایل هشت سالگی، رؤیایم را کشف کرده بودم.