کتاب فقط ده ساعت نوشته احمد پوری توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
پوری بعد توفیق رمان پرخواننده ی دو قدم این ور خط خود را به عنوان داستان نویس به جامعه ی ادبی ایران معرفی کرد. تازه ترین کتاب پوری، فقط ده ساعت، رمانی است با محوریت مرگ. رمان قصه ی جوانی است مبتلا به سرطان که بسیاری از اطرافیانش را درگیر می کند. بخشی از روایت نوشته ی دوست نزدیک روان درمانگرش است و بخشی دیگر بر اساس دفترچه ی خاطرات مرد بیمار. پوری ساختاری آفریده با فصل های کوتاه که مدام در حال سرک کشیدن هستند به آدم ها و خرده شخصیت هایی که گاه در این فرایند نقشی مهم بازی می کنند. برای همین رمان فقط ده ساعت چند روایت را پیش می برد و چند گره ی داستانی دارد که به تدریج مخاطب را در جریان جهان ذهن ها و سال های دور قرار می دهند، جهان هایی که حلقه ی متصل کننده شان حضور مرگی گرم است انگار... ؛
کامی کنار دکتر ایستاده است که دارد اعداد نتیجهٔ آزمایشم را نگاه میکند و من روبهروی میز دکتر نشستهام. هر دو چشم به ورقه دوختهاند.
کامی دستش را روی عددی میگذارد و میپرسد «این یهکم غیرواقعی نیست؟ نباید اینقدر باشه.»
دکتر تأیید میکند و میگوید «همراه اون دوتا آزمایش دیگه، این رو هم میگیم تکرار کنند. اگه واقعاً این باشه که مشکل ما رو بیشتر میکنه.»
بعد سر بلند میکند و با لبخندی مصنوعی چشم به من میدوزد.
«خب تا اینجای کار خیلی از نتایج راضی نیستم. به نظر میرسه مدتی درگیرمون کنه. اما ما سعی خودمون رو میکنیم. نمیدونم کامران به شما گفته یا نه؛ یکی از بزرگترین درمانهای این وضعیت دشوارْ روحیهست. هر چی به بخشهای مثبت قضیه و امکاناتی که در دست داریم فکر کنید تو درمان به ما کمک خواهید کرد.»
«شیمیدرمانی و پرتودرمانی و این چیزها هم...»
«بذارید سری دوم آزمایشها رو هم بگیریم، بعد. میتونه یکی از اونها یا مجموع اونها و حتا پیوند مغزواستخوان هم باشه. تصمیم در مورد همهٔ اینها باید بعد از آزمایشهای مرحلهٔ دوم گرفته بشه.»
«من این رو از کامی هم پرسیدم، فکر میکنم جواب نهایی رو شما باید بدید؛ اگه بدترین وضعیت پیش بیاد، تا کِی زنده میمونم؟»
«اگه بگم نمیدونم، باورتون نمیشه. تو این بیست سال کارم انقدر با موردهای عجیب و غیرقابلپیشبینی روبهرو شدهم که الآن نمیتونم قاطعانه چیزی بگم. یه خانومی بود که بااطمینان بهش گفتم تا چند سال دیگه امید زنده موندن داره. دو ماه بعد، درست با همون سرطان فوت کرد. مورد دیگهای بود که هم من و هم همکارهای دیگهم بیشتر از سه چهار ماه امید نداشتیم... این مسئله مال دو سال پیشه... هنوز زندهست. حالش هم بد نیست. تحت درمانه اما داره زندگیِ عادیش رو میگذرونه. اینه که بهتره وقت تعیین نکنیم. اینجوری هم شما راحتترید و کمک بیشتری برای بهبود میکنید، هم ما کارِ نسنجیده نمیکنیم. شما خیلی ساده، فکر کنید مریضی سختی گرفتهید، اما قراره معالجه بشید. کامرانجان چند جلسهٔ مشاوره با شما میذاره. این کارها رو اون بهتر از ما بلده، راهنمایی میکنه.»
کتاب فقط ده ساعت نوشته احمد پوری توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
پوری بعد توفیق رمان پرخواننده ی دو قدم این ور خط خود را به عنوان داستان نویس به جامعه ی ادبی ایران معرفی کرد. تازه ترین کتاب پوری، فقط ده ساعت، رمانی است با محوریت مرگ. رمان قصه ی جوانی است مبتلا به سرطان که بسیاری از اطرافیانش را درگیر می کند. بخشی از روایت نوشته ی دوست نزدیک روان درمانگرش است و بخشی دیگر بر اساس دفترچه ی خاطرات مرد بیمار. پوری ساختاری آفریده با فصل های کوتاه که مدام در حال سرک کشیدن هستند به آدم ها و خرده شخصیت هایی که گاه در این فرایند نقشی مهم بازی می کنند. برای همین رمان فقط ده ساعت چند روایت را پیش می برد و چند گره ی داستانی دارد که به تدریج مخاطب را در جریان جهان ذهن ها و سال های دور قرار می دهند، جهان هایی که حلقه ی متصل کننده شان حضور مرگی گرم است انگار... ؛
کامی کنار دکتر ایستاده است که دارد اعداد نتیجهٔ آزمایشم را نگاه میکند و من روبهروی میز دکتر نشستهام. هر دو چشم به ورقه دوختهاند.
کامی دستش را روی عددی میگذارد و میپرسد «این یهکم غیرواقعی نیست؟ نباید اینقدر باشه.»
دکتر تأیید میکند و میگوید «همراه اون دوتا آزمایش دیگه، این رو هم میگیم تکرار کنند. اگه واقعاً این باشه که مشکل ما رو بیشتر میکنه.»
بعد سر بلند میکند و با لبخندی مصنوعی چشم به من میدوزد.
«خب تا اینجای کار خیلی از نتایج راضی نیستم. به نظر میرسه مدتی درگیرمون کنه. اما ما سعی خودمون رو میکنیم. نمیدونم کامران به شما گفته یا نه؛ یکی از بزرگترین درمانهای این وضعیت دشوارْ روحیهست. هر چی به بخشهای مثبت قضیه و امکاناتی که در دست داریم فکر کنید تو درمان به ما کمک خواهید کرد.»
«شیمیدرمانی و پرتودرمانی و این چیزها هم...»
«بذارید سری دوم آزمایشها رو هم بگیریم، بعد. میتونه یکی از اونها یا مجموع اونها و حتا پیوند مغزواستخوان هم باشه. تصمیم در مورد همهٔ اینها باید بعد از آزمایشهای مرحلهٔ دوم گرفته بشه.»
«من این رو از کامی هم پرسیدم، فکر میکنم جواب نهایی رو شما باید بدید؛ اگه بدترین وضعیت پیش بیاد، تا کِی زنده میمونم؟»
«اگه بگم نمیدونم، باورتون نمیشه. تو این بیست سال کارم انقدر با موردهای عجیب و غیرقابلپیشبینی روبهرو شدهم که الآن نمیتونم قاطعانه چیزی بگم. یه خانومی بود که بااطمینان بهش گفتم تا چند سال دیگه امید زنده موندن داره. دو ماه بعد، درست با همون سرطان فوت کرد. مورد دیگهای بود که هم من و هم همکارهای دیگهم بیشتر از سه چهار ماه امید نداشتیم... این مسئله مال دو سال پیشه... هنوز زندهست. حالش هم بد نیست. تحت درمانه اما داره زندگیِ عادیش رو میگذرونه. اینه که بهتره وقت تعیین نکنیم. اینجوری هم شما راحتترید و کمک بیشتری برای بهبود میکنید، هم ما کارِ نسنجیده نمیکنیم. شما خیلی ساده، فکر کنید مریضی سختی گرفتهید، اما قراره معالجه بشید. کامرانجان چند جلسهٔ مشاوره با شما میذاره. این کارها رو اون بهتر از ما بلده، راهنمایی میکنه.»