کتاب شب صورتی نوشته مظفر سالاری توسط انتشارات معارف به چاپ رسیده است
موضوع کتاب:داستان های فارسی,ادیبات,رمان
سینا با صدایی که به زور شنیده می شد،شروع کرد به حرف زدن.یکیو چند شب پیش دیدم.این چیز...این گرفتاری از همون وقت...درست از همون لحظه شروع شد.رفتم دنبال رامین.نمی دونم چی شد که خواهرش درو باز کرد. از وقتی کوچولو بود،اونو تابستونا دیده بودم.اسمش نگینه.تازگی ها خونه ی خودمون یا تو کوچه ،چند باری دیده بودمش.عین خیالم نبود.ولی اون شب که درو باز کرد،بدون چادر بود.زمین تا آسمون فرق میکرد.کاش اون شبم چادر سرش بود،می دونی؟چه طور بگم..مثل...مثل...فرشته ها بود..یه فرشته تو لباس صورتی.لباس صورتی که گل های لیمویی داشت.یه فرشته با چشمای سبز که انگار همین حالا از آسمون اومده.باورم نمشد این همون دوست چادری و سر به زیر ریحانه باشه.همون که همیشه آروم و بی سر و صدا می اومد و می رفت.انگار نمی دیدمش...یا تا اون شب ندیده بودمش...
کتاب شب صورتی نوشته مظفر سالاری توسط انتشارات معارف به چاپ رسیده است
موضوع کتاب:داستان های فارسی,ادیبات,رمان
سینا با صدایی که به زور شنیده می شد،شروع کرد به حرف زدن.یکیو چند شب پیش دیدم.این چیز...این گرفتاری از همون وقت...درست از همون لحظه شروع شد.رفتم دنبال رامین.نمی دونم چی شد که خواهرش درو باز کرد. از وقتی کوچولو بود،اونو تابستونا دیده بودم.اسمش نگینه.تازگی ها خونه ی خودمون یا تو کوچه ،چند باری دیده بودمش.عین خیالم نبود.ولی اون شب که درو باز کرد،بدون چادر بود.زمین تا آسمون فرق میکرد.کاش اون شبم چادر سرش بود،می دونی؟چه طور بگم..مثل...مثل...فرشته ها بود..یه فرشته تو لباس صورتی.لباس صورتی که گل های لیمویی داشت.یه فرشته با چشمای سبز که انگار همین حالا از آسمون اومده.باورم نمشد این همون دوست چادری و سر به زیر ریحانه باشه.همون که همیشه آروم و بی سر و صدا می اومد و می رفت.انگار نمی دیدمش...یا تا اون شب ندیده بودمش...