مایا کیلگور بیست و سه ساله و هنوز در حال کشف زندگی خود است.

کانر هارکنس سی و هشت ساله است و مایا نمی‌تواند از فکر کردن به او دست بردارد.

اینقدر کلیشه‌ای است که تقریباً قلبش را منفجر می‌کند: مرد مسن‌تر و زن جوان‌تر؛ مرد موفق در بیوتکنولوژی و دانشجوی فارغ‌التحصیل در حال تقلا؛ بهترین دوست برادر و دختری که او حتی نمی‌دانست وجود دارد. همانطور که کانر دوست دارد به او یادآوری کند، پویایی قدرت بیش از حد نامتعادل است. هر رابطه‌ای بین آنها از جهات زیادی مشکل‌ساز خواهد بود و مایا باید فقط او را فراموش کند. به هر حال، کانر به وضوح نشان داده است که می‌خواهد مایا از زندگی‌اش برود.

اما همه چیز آنطور که به نظر می‌رسد نیست—و کلیشه‌ها گاهی اوقات به پیچش‌های داستانی تبدیل می‌شوند.

وقتی برادر مایا تصمیم می‌گیرد در تائورمینا ازدواج کند، او و کانر بیش از یک هفته در یک ویلای رمانتیک سیسیلی با هم گیر می‌افتند. آنجا، در ساحل زیبای ایونی، بین خرابه‌های باستانی، غذاهای لذیذ و غارهای طبیعی، مایا متوجه می‌شود که کانر ممکن است چیزی را از او پنهان کند. و همانطور که عروسی شروع به از کنترل خارج شدن می‌کند، مایا تصمیم می‌گیرد که یک رابطه تابستانی ممکن است دقیقاً همان چیزی باشد که او نیاز دارد—حتی اگر یک رابطه مشکل‌ساز باشد.