کتاب دو قدم این ور خط نوشته احمد پوری توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
راوی کتاب عاشق شاعری به نام آخماتوآ است و همواره شعرهای او را میخواند بالاخره امکانی برایش فراهم میشود که در زمان سفر کند و نامه ای را به شاعر محبوبش برساند او در مکان و زمان سفر میکند، به اعماق تاریخ میرود و با شاعر محبوبش دیدار میکند. کتاب دو قدم اینور خط روایتی است که از واقعگرایی وارد غیرواقعگرایی میشود و فضایی واقعی و خیالی را در کنار هم میسازد. این داستان با دیالوگ بین شخصیتها پیش میرود.
ـ دقیقاً. فکر میکردم شاید صحنهٔ آن خیابان و آن کافه را سالها پیش در فیلمی دیدهام که آهنگ متنش شبیه همین آهنگ بود و الان دارم آن تصویرها را از گوشهٔ ذهنم بیرون میکشم.
مرد لاغراندام آه کوتاهی میکشد و با لبخند به فنجان قهوهاش که هنوز نیمهپر است خیره میشود:
ـ همیشه همینطور بوده. بشر خواسته جوابی برای سؤالاتش پیدا کند. وقتی هم اینکار ممکن نبوده، سعی کرده خودش را به جوابی سردستی قانع کند. در واقع خودش را توجیه کند. دلیلش واضح است. وقتی به نقطهای میرسیم که توان درک هستی را نداریم، هول برمان میدارد. در برهوتی تاریک و بیانتها دنبال نور میگردیم و دست آخر، حتا اگر شده نوری ضعیف برای خودمان درست میکنیم و نفسی به آسودگی میکشیم و برمیگردیم سر زندگی خودمان.
دارد با خودش صحبت میکند. نگاهش به من نیست و صدایش آرام است. یکمرتبه در چشمانم خیره میشود:
ـ خُب، بالاخره این موسیقی و رویای شما به کجا رسید؟
راستی به کجا رسید؟ هیچجا. هنوز هم با من است و هربار با شنیدنش پرت میشوم به همان کافه، همان خیابان و همان تصاویر روشن. جسارت یافتهام. اولینبار است که بدون ترس از مسخره شدن دربارهٔ این چیزها صحبت میکنم. دیگر محافظهکاری نمیکنم. همیشه وقتی اینها را به اطرافیانم، مخصوصاً گیتی میگویم، سعی میکنم قبل از آنکه نصیحتم کنند بهنحوی بگویم به این چیزها اعتقادی ندارم. اما مرد لاغراندام، درِ خانهای را بهرویم گشوده که میتوانم بیواهمه در آن قدم بگذارم و اتاقها و پستوهایش را وارسی کنم.
کتاب دو قدم این ور خط نوشته احمد پوری توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
راوی کتاب عاشق شاعری به نام آخماتوآ است و همواره شعرهای او را میخواند بالاخره امکانی برایش فراهم میشود که در زمان سفر کند و نامه ای را به شاعر محبوبش برساند او در مکان و زمان سفر میکند، به اعماق تاریخ میرود و با شاعر محبوبش دیدار میکند. کتاب دو قدم اینور خط روایتی است که از واقعگرایی وارد غیرواقعگرایی میشود و فضایی واقعی و خیالی را در کنار هم میسازد. این داستان با دیالوگ بین شخصیتها پیش میرود.
ـ دقیقاً. فکر میکردم شاید صحنهٔ آن خیابان و آن کافه را سالها پیش در فیلمی دیدهام که آهنگ متنش شبیه همین آهنگ بود و الان دارم آن تصویرها را از گوشهٔ ذهنم بیرون میکشم.
مرد لاغراندام آه کوتاهی میکشد و با لبخند به فنجان قهوهاش که هنوز نیمهپر است خیره میشود:
ـ همیشه همینطور بوده. بشر خواسته جوابی برای سؤالاتش پیدا کند. وقتی هم اینکار ممکن نبوده، سعی کرده خودش را به جوابی سردستی قانع کند. در واقع خودش را توجیه کند. دلیلش واضح است. وقتی به نقطهای میرسیم که توان درک هستی را نداریم، هول برمان میدارد. در برهوتی تاریک و بیانتها دنبال نور میگردیم و دست آخر، حتا اگر شده نوری ضعیف برای خودمان درست میکنیم و نفسی به آسودگی میکشیم و برمیگردیم سر زندگی خودمان.
دارد با خودش صحبت میکند. نگاهش به من نیست و صدایش آرام است. یکمرتبه در چشمانم خیره میشود:
ـ خُب، بالاخره این موسیقی و رویای شما به کجا رسید؟
راستی به کجا رسید؟ هیچجا. هنوز هم با من است و هربار با شنیدنش پرت میشوم به همان کافه، همان خیابان و همان تصاویر روشن. جسارت یافتهام. اولینبار است که بدون ترس از مسخره شدن دربارهٔ این چیزها صحبت میکنم. دیگر محافظهکاری نمیکنم. همیشه وقتی اینها را به اطرافیانم، مخصوصاً گیتی میگویم، سعی میکنم قبل از آنکه نصیحتم کنند بهنحوی بگویم به این چیزها اعتقادی ندارم. اما مرد لاغراندام، درِ خانهای را بهرویم گشوده که میتوانم بیواهمه در آن قدم بگذارم و اتاقها و پستوهایش را وارسی کنم.