کتاب جایی که شکست خوردهای به دنبال شادی نباش نوشته بیهان بوداک با ترجمه فائزه پورعلی، کیارش ملکی توسط انتشارات نسل نواندیش با موضوع روانشناسی، موفقیت ، راه و رسم زندگی، مثبت نگری به چاپ رسیده است.
برای فهم انسانها هرقدر به آنها نزدیک شوی، همهچیز برایت پیچیده میشود و هرقدر از آنها دور شوی، همهچیز در نظرت سادهتر میشود؛ برای مثال، وقتی بسیار نزدیک شده و حتی تکانشهای کوچک احساسی او را هم حس میکنی، پی به حسادتی میبری که زیر این رفتارها پنهان است، یا به رؤیاهایی که بر باد رفتهاند، احساساتی چون نگرانی وجود دارند. وقتی از دور نگاه میکنی، موجودی را میبینی که میخواهد زنده بماند و نسلش ادامه یابد. هردو دیدگاه برای شناختن و فهم انسان بسیار بااهمیت هستند. زمانیکه تلاش میکنیم انسانهایی را که با آنها رابطة احساسی نداریم، بفهمیم، فاصلهمان از آنها را بهخوبی تعیین میکنیم، به آنها بهصورت سوژه نگاه میکنیم و دربارهشان به نتیجهگیریهای درستی میرسیم. نقطة کلیدی، تعیین درست فاصلهمان از آنها است.
انسان گاهی منشأ مشکلاتش هرقدر هم پیش چشمانش باشد، ممکن است متوجه نشود؛ چون بهقدری از نزدیک به خود نگاه میکند که در درون احساسات خود غرق میشود. با تجربة پانزدهساله در حوزة کاریام، متوجه شدم آن چیزی که انسانها در اولین جلسة رواندرمانی از آن بهعنوان منشأ مشکلاتشان یاد میکنند، غالباً صحیح نیست. هرقدر که انسان به خودش نزدیک میشود، بهخصوص در مواقع سختی، یا تماماً خودش را مقصر میداند یا دیگران را، اما بهندرت تقصیر در یک جبهه قرار میگیرد. در اساسِ آن هم، قالبهای فکری و رفتاری خودمان سهیم هستند. گاهی هرکاری هم بکنیم، از کنترل ما خارج است. این دنیای بیرون از ما است که تعیینکنندة تجربیاتی است که در زندگی به آنها برمیخوریم. باز هم همانطورکه کمی قبل به آن اشاره کردم، از منظری بسیار نزدیک به مسائل خود نگاه کردن، نهتنها باعث حل شدن آنها نخواهد شد، بلکه رفتهرفته به ایجاد تأثیراتی منفی منجر خواهد داد.
کتاب جایی که شکست خوردهای به دنبال شادی نباش نوشته بیهان بوداک با ترجمه فائزه پورعلی، کیارش ملکی توسط انتشارات نسل نواندیش با موضوع روانشناسی، موفقیت ، راه و رسم زندگی، مثبت نگری به چاپ رسیده است.
برای فهم انسانها هرقدر به آنها نزدیک شوی، همهچیز برایت پیچیده میشود و هرقدر از آنها دور شوی، همهچیز در نظرت سادهتر میشود؛ برای مثال، وقتی بسیار نزدیک شده و حتی تکانشهای کوچک احساسی او را هم حس میکنی، پی به حسادتی میبری که زیر این رفتارها پنهان است، یا به رؤیاهایی که بر باد رفتهاند، احساساتی چون نگرانی وجود دارند. وقتی از دور نگاه میکنی، موجودی را میبینی که میخواهد زنده بماند و نسلش ادامه یابد. هردو دیدگاه برای شناختن و فهم انسان بسیار بااهمیت هستند. زمانیکه تلاش میکنیم انسانهایی را که با آنها رابطة احساسی نداریم، بفهمیم، فاصلهمان از آنها را بهخوبی تعیین میکنیم، به آنها بهصورت سوژه نگاه میکنیم و دربارهشان به نتیجهگیریهای درستی میرسیم. نقطة کلیدی، تعیین درست فاصلهمان از آنها است.
انسان گاهی منشأ مشکلاتش هرقدر هم پیش چشمانش باشد، ممکن است متوجه نشود؛ چون بهقدری از نزدیک به خود نگاه میکند که در درون احساسات خود غرق میشود. با تجربة پانزدهساله در حوزة کاریام، متوجه شدم آن چیزی که انسانها در اولین جلسة رواندرمانی از آن بهعنوان منشأ مشکلاتشان یاد میکنند، غالباً صحیح نیست. هرقدر که انسان به خودش نزدیک میشود، بهخصوص در مواقع سختی، یا تماماً خودش را مقصر میداند یا دیگران را، اما بهندرت تقصیر در یک جبهه قرار میگیرد. در اساسِ آن هم، قالبهای فکری و رفتاری خودمان سهیم هستند. گاهی هرکاری هم بکنیم، از کنترل ما خارج است. این دنیای بیرون از ما است که تعیینکنندة تجربیاتی است که در زندگی به آنها برمیخوریم. باز هم همانطورکه کمی قبل به آن اشاره کردم، از منظری بسیار نزدیک به مسائل خود نگاه کردن، نهتنها باعث حل شدن آنها نخواهد شد، بلکه رفتهرفته به ایجاد تأثیراتی منفی منجر خواهد داد.