کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان نوشته بهروز بوچانی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی، رمان های فارسی، داستان فارسی، رمان مستند
مهتاب بود، در مسیری ناشناخته، آسمان رنگ دلهره ی بزرگی به خود گرفته بود. دو کامیون جاده ی جنگلی پر پیچ و خم و پرسنگلاخی را با سرنشینانی مضطرب و هراسان و نعره های اگزوزهایی ترسناک و سرعتی غیرهادی می پیمودند. دورتادور ماشین ها را چادرهایی مشکی بسته بودند و تنها می توانستیم ستاره های درخشان آسمان را ببینیمو زن ها و و مردها کنار هم نشسته بودند و بچه ها روی پاهای آن ها.... گاهی یکی از سرنشینان کفلش را روی کفه ی چوبی کامیون تکان می داد تا در ماهیچه های خسته اش خونی تازه جریان یابد و باسن کوفته اش برای ادامه ی مسیر جانی بگیرد. شش ساعت بود که همان طور بی حرکت پشتم را به دیواره ی چوبی کامیون تکیه داده بودم غرغرهای پسر بی دندان در گوشم می پیچید که با آن دهان پوکش به سرتاپای قاچاقچی ها ناسزا می گفت. سه ماه آزگار در به دری و گرسنگی در اندونزی کلافه مان کرده بودف تا این که قرار بود بالاخره از طریق این جاده ی جنگلی پای مان به اقیانوس برسید....
کتاب هیچ دوستی به جز کوهستان نوشته بهروز بوچانی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی، رمان های فارسی، داستان فارسی، رمان مستند
مهتاب بود، در مسیری ناشناخته، آسمان رنگ دلهره ی بزرگی به خود گرفته بود. دو کامیون جاده ی جنگلی پر پیچ و خم و پرسنگلاخی را با سرنشینانی مضطرب و هراسان و نعره های اگزوزهایی ترسناک و سرعتی غیرهادی می پیمودند. دورتادور ماشین ها را چادرهایی مشکی بسته بودند و تنها می توانستیم ستاره های درخشان آسمان را ببینیمو زن ها و و مردها کنار هم نشسته بودند و بچه ها روی پاهای آن ها.... گاهی یکی از سرنشینان کفلش را روی کفه ی چوبی کامیون تکان می داد تا در ماهیچه های خسته اش خونی تازه جریان یابد و باسن کوفته اش برای ادامه ی مسیر جانی بگیرد. شش ساعت بود که همان طور بی حرکت پشتم را به دیواره ی چوبی کامیون تکیه داده بودم غرغرهای پسر بی دندان در گوشم می پیچید که با آن دهان پوکش به سرتاپای قاچاقچی ها ناسزا می گفت. سه ماه آزگار در به دری و گرسنگی در اندونزی کلافه مان کرده بودف تا این که قرار بود بالاخره از طریق این جاده ی جنگلی پای مان به اقیانوس برسید....