کتاب قایقی در بیشه نوشته پائولا ماستروکولا با ترجمه فائزه ذبیحی نوری, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی، داستان خارجی، ادبیات داستانی میباشد.
تو هیچ چیزی از من نمی دانستی، بابا! هیچ چیز! شاید چون فقط با دریا حرف می زدی و این باعث می شد از دنیا چیزی ندانی. کاش گاهی هم دریایت را به دنیای من پیوند می زدی.
به خاطر تراموا نیست. باید پنج سال هر روز صبح سر ساعت هفت سوار تراموا شوم، ولی چندان برایم مهم نیست.
آنچه برایم مهم است تمام چیزهایی است که قبل از آن اتفاق می افتد؛ هنگامی که هنوز در تاریکی خانه به سر میبرم و نمی توانم حتی چراغ را روشن کنم، مبادا مادرم بیدار شود. چون شب ها دیر به رختخواب میرود، بهتر است این کار را نکنم. آنچه برایم مهم است حمام کردن با آب سرد است، چون هنوز آب گرم کن راه نیفتاده. باید شیر را در ماهیتابه بریزم و دقت کنم وقتی گرم می شود جوش نیاید، و گرنه تمامش روی آتش میریزد و قطعاً بوی بد شیر سوخته را نمی توان وصف کرد.
خاله السا با کمال میل صبحانه ام را آماده می کند، ولی چون خیلی چاق است، اگر زود از جایش بلند شود، سرش گیج می رود و ممکن است تعادلش را از دست بدهد. مادرم به من گوشزد می کند «تو که نمی خوای خاله السا بیفته، درسته؟!»
با شیر داغ برایم سوپ درست می کند؛ نان را بر می دارم، تکه تکه می کنم، کمی در سوپ شناور می کنم تا نرم شود و بعد آن تکه ها را می خورم. آخرین چیزی که برایم مهم است همین سوپ خوردن در تنهایی و تحمل تاریکی و سرمای خانه است. به نظرم تنها منم که چنین زندگی رقت انگیزی دارم.
کتاب قایقی در بیشه نوشته پائولا ماستروکولا با ترجمه فائزه ذبیحی نوری, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی، داستان خارجی، ادبیات داستانی میباشد.
تو هیچ چیزی از من نمی دانستی، بابا! هیچ چیز! شاید چون فقط با دریا حرف می زدی و این باعث می شد از دنیا چیزی ندانی. کاش گاهی هم دریایت را به دنیای من پیوند می زدی.
به خاطر تراموا نیست. باید پنج سال هر روز صبح سر ساعت هفت سوار تراموا شوم، ولی چندان برایم مهم نیست.
آنچه برایم مهم است تمام چیزهایی است که قبل از آن اتفاق می افتد؛ هنگامی که هنوز در تاریکی خانه به سر میبرم و نمی توانم حتی چراغ را روشن کنم، مبادا مادرم بیدار شود. چون شب ها دیر به رختخواب میرود، بهتر است این کار را نکنم. آنچه برایم مهم است حمام کردن با آب سرد است، چون هنوز آب گرم کن راه نیفتاده. باید شیر را در ماهیتابه بریزم و دقت کنم وقتی گرم می شود جوش نیاید، و گرنه تمامش روی آتش میریزد و قطعاً بوی بد شیر سوخته را نمی توان وصف کرد.
خاله السا با کمال میل صبحانه ام را آماده می کند، ولی چون خیلی چاق است، اگر زود از جایش بلند شود، سرش گیج می رود و ممکن است تعادلش را از دست بدهد. مادرم به من گوشزد می کند «تو که نمی خوای خاله السا بیفته، درسته؟!»
با شیر داغ برایم سوپ درست می کند؛ نان را بر می دارم، تکه تکه می کنم، کمی در سوپ شناور می کنم تا نرم شود و بعد آن تکه ها را می خورم. آخرین چیزی که برایم مهم است همین سوپ خوردن در تنهایی و تحمل تاریکی و سرمای خانه است. به نظرم تنها منم که چنین زندگی رقت انگیزی دارم.