کتاب مثل یک راهب فکر کن نوشته جی شتی با ترجمه حسین گازر, توسط انتشارات کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی, روانشناسی شخصیت, تحلیل و رشد شخصیت
اگر بخواهید بسکتبال را حرفهای یاد بگیرید، باید سراغ مایکل جردن بروید؛ اگر مایلید وسیلهای اختراع کنید، باید دنبال ایلان ماسک بگردید؛ حتی میتوانید دربارهٔ بیانسه مطالعه کنید تا رمز اجرای زندهٔ خوب را یاد بگیرید. حال اگر بنا باشد مغزتان را پرورش دهید که آرام و هدفمند باشد، چه میکنید؟ یک راهب، متخصص این کار است. راهبی بندیکتی، به نام برادر دیوید اشتایندل راست میگوید: «راهب کسی است که آگاهانه تصمیم میگیرد همواره در لحظه زندگی کند.»
قبل از هرچه به یاد داشته باشید هیچکس راهب به دنیا نیامده است. راهبان افرادی با پیشینههای گوناگوناند و به انتخاب خود پا در این مسیر گذاشتهاند. متیو ریکارد، «خوشحالترین مرد دنیا»، پیش از راهب شدن زیستشناس بود. اندی پادیکامب، سازندهٔ نرمافزار مراقبه با نام هداسپیس، پیش از راهب شدن در سیرک کار میکرد. اما آنها راه شاد بودن و سالم زندگی کردن را یاد گرفتهاند.
یکی از اهداف نویسنده در تألیف این کتاب تلاش برای آشنا کردن مخاطب با خرد و آموزههای باستانی راهبان است. میلیونها سال است که این افراد باور دارند بخشش برای بخشنده خیر به همراه دارد، کمک به دیگران شادیآفرین است که در کتاب به آنها پرداخته شده است.
خواندن کتاب مثل یک راهب فکر کن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به یک زندگی شاد پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب مثل یک راهب فکر کن
جامعهشناسی به نام چارلز هورتون کولی، در سال ۱۹۰۲، نوشت: «من آنچه که میپندارم نیستم، آنچه تو نیز میپنداری نیستم. من آنچه هستم که فکر میکنم تو فکر میکنی هستم.»
اجازه دهید این نقلقول کمی سردرگمتان کند!
هویت ما در گروی آنچه است که دیگران درباره ما میاندیشند، یا دقیقتر بگویم آنچه که ما خیال میکنیم دیگران درباره ما فکر میکنند. نهتنها تصویر ما از خویشتن تحتتأثیر تصور دیگران از ماست، بلکه بیشتر تلاشهایمان در راستای رشد، در مسیر رسیدن به آن تصویر ایدئال است. اگر بفهمیم در نظر شخصی که تحسینش میکنیم، ثروت موفقیت است، تمام تلاشمان را میکنیم تا با ثروتمند شدن او را تحتتأثیر قرار دهیم. اگر بدانیم یکی از دوستانمان ما را از روی ظاهرمان قضاوت میکند، بیشتر به خود میرسیم. ماریا در فیلم داستان وست ساید با پسری ملاقات میکند که شیفتهٔ زیبایی اوست. نام آهنگ بعدی او چیست؟ «من زیبا هستم.»
دنیل دِیلوئیس از سال ۱۹۹۸ در شش فیلم بازی کرد و سه بار برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر شد. او برای ایفای هر نقش خود را عمیقاً در قالب شخصیت داستان غرق میکرد. برای بازی در نقش بیلِ قصاب در فیلم دارودستهٔ نیویورکیها، ساختهٔ مارتین اسکورسیزی، مدتها تمرین قصابی میکرد؛ حتی خارج از صحنهٔ فیلمبرداری، انگلیسی را با لهجهٔ غلیظ ایرلندی حرف میزد و چند بازیگر سیرک استخدام کرده بود تا به او پرتاب کردنِ چاقو را آموزش دهند و این تازه شروع داستان است. او لباسهای قرننوزدهمی میپوشید و در قالب نقشش در خیابانهای رم قدم میزد، با غریبهها جروبحث میکرد و دعوا راه میانداخت. او به لطف همین لباسها ذاتالریه گرفت!
دیلوئیس از روش بازیگری متد استفاده میکرد. در این روش هنرپیشه تا جایی که ممکن است شبیه شخصیت فیلم زندگی میکند تا با او یکی شود. البته این توانایی و هنر باورکردنی نیست. این روش آنچنان هنرپیشه را مجذوب نقش میکند که گویی شخصیت موردنظر خارج از صحنهٔ نمایش زنده شده و زندگی میکند. دیلوئیس سالها بعد در مصاحبه با ایندیپندنت گفت: «میدونم که دیوونه شده بودم، کاملاً دیوونه و این موضوع جسم و روانم رو بهم ریخته بود.»
کتاب مثل یک راهب فکر کن نوشته جی شتی با ترجمه حسین گازر, توسط انتشارات کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی, روانشناسی شخصیت, تحلیل و رشد شخصیت
اگر بخواهید بسکتبال را حرفهای یاد بگیرید، باید سراغ مایکل جردن بروید؛ اگر مایلید وسیلهای اختراع کنید، باید دنبال ایلان ماسک بگردید؛ حتی میتوانید دربارهٔ بیانسه مطالعه کنید تا رمز اجرای زندهٔ خوب را یاد بگیرید. حال اگر بنا باشد مغزتان را پرورش دهید که آرام و هدفمند باشد، چه میکنید؟ یک راهب، متخصص این کار است. راهبی بندیکتی، به نام برادر دیوید اشتایندل راست میگوید: «راهب کسی است که آگاهانه تصمیم میگیرد همواره در لحظه زندگی کند.»
قبل از هرچه به یاد داشته باشید هیچکس راهب به دنیا نیامده است. راهبان افرادی با پیشینههای گوناگوناند و به انتخاب خود پا در این مسیر گذاشتهاند. متیو ریکارد، «خوشحالترین مرد دنیا»، پیش از راهب شدن زیستشناس بود. اندی پادیکامب، سازندهٔ نرمافزار مراقبه با نام هداسپیس، پیش از راهب شدن در سیرک کار میکرد. اما آنها راه شاد بودن و سالم زندگی کردن را یاد گرفتهاند.
یکی از اهداف نویسنده در تألیف این کتاب تلاش برای آشنا کردن مخاطب با خرد و آموزههای باستانی راهبان است. میلیونها سال است که این افراد باور دارند بخشش برای بخشنده خیر به همراه دارد، کمک به دیگران شادیآفرین است که در کتاب به آنها پرداخته شده است.
خواندن کتاب مثل یک راهب فکر کن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به یک زندگی شاد پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب مثل یک راهب فکر کن
جامعهشناسی به نام چارلز هورتون کولی، در سال ۱۹۰۲، نوشت: «من آنچه که میپندارم نیستم، آنچه تو نیز میپنداری نیستم. من آنچه هستم که فکر میکنم تو فکر میکنی هستم.»
اجازه دهید این نقلقول کمی سردرگمتان کند!
هویت ما در گروی آنچه است که دیگران درباره ما میاندیشند، یا دقیقتر بگویم آنچه که ما خیال میکنیم دیگران درباره ما فکر میکنند. نهتنها تصویر ما از خویشتن تحتتأثیر تصور دیگران از ماست، بلکه بیشتر تلاشهایمان در راستای رشد، در مسیر رسیدن به آن تصویر ایدئال است. اگر بفهمیم در نظر شخصی که تحسینش میکنیم، ثروت موفقیت است، تمام تلاشمان را میکنیم تا با ثروتمند شدن او را تحتتأثیر قرار دهیم. اگر بدانیم یکی از دوستانمان ما را از روی ظاهرمان قضاوت میکند، بیشتر به خود میرسیم. ماریا در فیلم داستان وست ساید با پسری ملاقات میکند که شیفتهٔ زیبایی اوست. نام آهنگ بعدی او چیست؟ «من زیبا هستم.»
دنیل دِیلوئیس از سال ۱۹۹۸ در شش فیلم بازی کرد و سه بار برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر شد. او برای ایفای هر نقش خود را عمیقاً در قالب شخصیت داستان غرق میکرد. برای بازی در نقش بیلِ قصاب در فیلم دارودستهٔ نیویورکیها، ساختهٔ مارتین اسکورسیزی، مدتها تمرین قصابی میکرد؛ حتی خارج از صحنهٔ فیلمبرداری، انگلیسی را با لهجهٔ غلیظ ایرلندی حرف میزد و چند بازیگر سیرک استخدام کرده بود تا به او پرتاب کردنِ چاقو را آموزش دهند و این تازه شروع داستان است. او لباسهای قرننوزدهمی میپوشید و در قالب نقشش در خیابانهای رم قدم میزد، با غریبهها جروبحث میکرد و دعوا راه میانداخت. او به لطف همین لباسها ذاتالریه گرفت!
دیلوئیس از روش بازیگری متد استفاده میکرد. در این روش هنرپیشه تا جایی که ممکن است شبیه شخصیت فیلم زندگی میکند تا با او یکی شود. البته این توانایی و هنر باورکردنی نیست. این روش آنچنان هنرپیشه را مجذوب نقش میکند که گویی شخصیت موردنظر خارج از صحنهٔ نمایش زنده شده و زندگی میکند. دیلوئیس سالها بعد در مصاحبه با ایندیپندنت گفت: «میدونم که دیوونه شده بودم، کاملاً دیوونه و این موضوع جسم و روانم رو بهم ریخته بود.»