کتاب به سوی بیکرانگی نوشته عباس عاشوری نژاد، توسط انتشارات دانژه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، خودشناسی، روان درمانی، یادداشت هایی در جست و جوی انسان و زندگی
مطالب کتابی که می خوانید خواننده را از اسارت دیروز و فردا رها می کند. ازگذشته عبور می دهد و با نگاه به آینده، تلاش می کند امروز ما را گرمی میبخشد. از هرجای کتاب که شروع کنید، به خواندن اد امه کتاب تشویق میشوید. مطالعه این کتاب خواننده را به تامل وادار می کند، امید میبخشد و در نتیجه موجب رضامندی میگردد.
زندگی کوتاه است، بسیار کوتاه تر از آن چه فکرش را می کنیم. در این مدت کوتاه، خیلی چیزها را باید بیاموزیم و اگر نه، همین مدت کوتاه نیز، به هدر می رود و ما می مانیم و یک عمر پشیمانی و آرزوهای برنیامده و حسرت های جانکاه.
در این مدت کوتاه زندگی، باید مراقب خیلی چیزها باشیم: مراقب حرف هایمان، برخوردهایمان، نگاهمان، احساس مان و خیلی چیزهای دیگر. چیزهایی که در مجموع، خوشبختی و یا بدبختی ما را رقم می زند.
باور داشته باشیم که زندگی با همه ی هیاهویش، در نهایت، ردپایی بیش نیست، ردپایی ماندگار در این جهان بی انتها. بنابراین بکوشیم تا ردپایی قشنگ از خود به یادگار بگذاریم. چرا که ردپای ما، چه نیک و چه بد و هرچند هم کم رنگ، تا ابدیت برجای می ماند.
خسروشکیبایی با آن صدای نافذش می گفت:
«همیشه یادمان باشد که نگفته ها را می توان گفت ولی گفته ها را نمی توان پس گرفت…
چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ، شکست با کوزه است…
دلها خیلی زود از حرف ها می شکنند! مراقب گفتارمان باشیم…
با یک نابینا می شود آهنگ گوش کرد، با یک کر و لال می شود شطرنج بازی کرد، با یک معلول ذهنی می شود رقصید، با یک بیمار سرطانی می شود از زندگی گفت، با یک آدم نشسته روی ویلچر می شود قدم زد ولی با یک آدم بی احساس، نمی شود حرف زد، نه بازی کرد، نه قدم زد و نه شاد زندگی کرد!!!
یک ضرب المثل چینی می گوید برنج سرد را می توان خورد، چای سرد را می توان نوشید اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد…
مهم نیست کف پاتو شستی یا نه؟! حتا مهم نیست کف پات نرمه یا زبر. اما این مهمه که وقتی از زندگی کسی رد می شی؛ «رد پای قشنگی از خودت به جا بگذاری
کتاب به سوی بیکرانگی نوشته عباس عاشوری نژاد، توسط انتشارات دانژه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، خودشناسی، روان درمانی، یادداشت هایی در جست و جوی انسان و زندگی
مطالب کتابی که می خوانید خواننده را از اسارت دیروز و فردا رها می کند. ازگذشته عبور می دهد و با نگاه به آینده، تلاش می کند امروز ما را گرمی میبخشد. از هرجای کتاب که شروع کنید، به خواندن اد امه کتاب تشویق میشوید. مطالعه این کتاب خواننده را به تامل وادار می کند، امید میبخشد و در نتیجه موجب رضامندی میگردد.
زندگی کوتاه است، بسیار کوتاه تر از آن چه فکرش را می کنیم. در این مدت کوتاه، خیلی چیزها را باید بیاموزیم و اگر نه، همین مدت کوتاه نیز، به هدر می رود و ما می مانیم و یک عمر پشیمانی و آرزوهای برنیامده و حسرت های جانکاه.
در این مدت کوتاه زندگی، باید مراقب خیلی چیزها باشیم: مراقب حرف هایمان، برخوردهایمان، نگاهمان، احساس مان و خیلی چیزهای دیگر. چیزهایی که در مجموع، خوشبختی و یا بدبختی ما را رقم می زند.
باور داشته باشیم که زندگی با همه ی هیاهویش، در نهایت، ردپایی بیش نیست، ردپایی ماندگار در این جهان بی انتها. بنابراین بکوشیم تا ردپایی قشنگ از خود به یادگار بگذاریم. چرا که ردپای ما، چه نیک و چه بد و هرچند هم کم رنگ، تا ابدیت برجای می ماند.
خسروشکیبایی با آن صدای نافذش می گفت:
«همیشه یادمان باشد که نگفته ها را می توان گفت ولی گفته ها را نمی توان پس گرفت…
چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ، شکست با کوزه است…
دلها خیلی زود از حرف ها می شکنند! مراقب گفتارمان باشیم…
با یک نابینا می شود آهنگ گوش کرد، با یک کر و لال می شود شطرنج بازی کرد، با یک معلول ذهنی می شود رقصید، با یک بیمار سرطانی می شود از زندگی گفت، با یک آدم نشسته روی ویلچر می شود قدم زد ولی با یک آدم بی احساس، نمی شود حرف زد، نه بازی کرد، نه قدم زد و نه شاد زندگی کرد!!!
یک ضرب المثل چینی می گوید برنج سرد را می توان خورد، چای سرد را می توان نوشید اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد…
مهم نیست کف پاتو شستی یا نه؟! حتا مهم نیست کف پات نرمه یا زبر. اما این مهمه که وقتی از زندگی کسی رد می شی؛ «رد پای قشنگی از خودت به جا بگذاری