کتاب یک استکان چای تلخ نوشته سیدعلی شجاعی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، فیلمنامه
فیلمنامه در مراسم ختم شروع میشود، زمانی که منوچهر پسر مرد فوت شده در حال تسلیت گفتن به دیگران است و دختر ۱۸ سالهاش چای میآورد. اعضای خانواده به ظاهر عزادار هستند اما درحقیقت منتظر نشستهاند تا همه چیز تمام شود و اموال پدرشان که یک تاجر ثروتمند و قدیمی چای است را بین خودشان تقسیم کنند. اما اوضاع آنطور که فکر میکنند پیش نمیرود. پدر سالها قبل تمام داراییهای خودش را به نام مردی زده است که اعضای خانواده او را نمیشناسند. روایت ما را به گذشته میبرد، به ۱۸ سال قبل تا ماجرای این اتفاق را ببینیم.
سیما دست روی دهنی گوشی میگذارد و تلفن را به سمت منوچهر دراز میکند.
سیما: زنعمو میخواد تسلیت بگه
دوربین با سارا میچرخد در پذیرایی بزرگ خانه ویلایی و کمی آنسوتر، سارا برای عمهاش مهشید چای میگذارد. مهشید، دختر بزرگ و فرزند دوم متوفی حدود چهل ساله، مطلقه و آرایشگر است. او هم با چشمانی خیس و دستمالی که مدام بینیاش را میگیرد و فینفین میکند، مشغول صحبت با موبایل است. در چهره مهشید بیش از هر چیز مژههای مصنوعی و گونههای تزریقی و مصنوعی به چشم میآید.
مهشید: .آره..همین بعد از ظهر. چه میدونم والا. همون قلبش دیگه. هزار بار بهش گفتیم رعایت کن، کمتر کار کن، کمتر بدو، کمتر حرص بخور؛ مگه گوش کرد؟ تهاش هم شد این...
مهشید لحظهای سکوت میکند و فقط حرفهای آنسوی خط را میشنود.
مهشید: فدات..مرسی.نه بابا چه کاری؟ هستن همه. تو فقط مشتریهای منو چند روزی دست بگیر. نه فدات. تا چهل کدومه؟ من بمونم خونه پوسیدم. آره بابا روانی میشم. میام از اول هفته بعد. نه.فدات.
دوربین باز با سارا میچرخد و به همراهیاش سمت هال خانه میرود که مازیار پسر کوچک متوفی و سی ساله با نامزدش پری بیست و هفت، هشت ساله، دورتر از بقیه نشستهاند. سارا سینی چای را روی میز میگذارد و میرود.
داخلی. هال خانه. ادامه
پری مشغول موبایل است و تند مسیج تایپ میکند و مازیار هم با کارخانه مشغول حرف زدن.
مازیار: ... چرا نمیشه؟ صبح پنج راه بیفتین، ده میرسین.دو سه تا اتوبوس بشین بسه. همین که گفتم. خدافظ.
مازیار گوشی را روی میز میاندازد و رو به پری.
مازیار: مردیکه نفهم! میگه تشییع رو بندازین پس فردا که همه کارخونه بیان.
مازیار صدایش را کلفت میکند و ادای کسی را که با او تلفنی حرف میزده، درمیآورد.
مازیار: خیلی باشکوهه اگه یه دفعه پونزده تا اتوبوس از کارگرای اون مرحوم.
کتاب یک استکان چای تلخ نوشته سیدعلی شجاعی توسط انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، فیلمنامه
فیلمنامه در مراسم ختم شروع میشود، زمانی که منوچهر پسر مرد فوت شده در حال تسلیت گفتن به دیگران است و دختر ۱۸ سالهاش چای میآورد. اعضای خانواده به ظاهر عزادار هستند اما درحقیقت منتظر نشستهاند تا همه چیز تمام شود و اموال پدرشان که یک تاجر ثروتمند و قدیمی چای است را بین خودشان تقسیم کنند. اما اوضاع آنطور که فکر میکنند پیش نمیرود. پدر سالها قبل تمام داراییهای خودش را به نام مردی زده است که اعضای خانواده او را نمیشناسند. روایت ما را به گذشته میبرد، به ۱۸ سال قبل تا ماجرای این اتفاق را ببینیم.
سیما دست روی دهنی گوشی میگذارد و تلفن را به سمت منوچهر دراز میکند.
سیما: زنعمو میخواد تسلیت بگه
دوربین با سارا میچرخد در پذیرایی بزرگ خانه ویلایی و کمی آنسوتر، سارا برای عمهاش مهشید چای میگذارد. مهشید، دختر بزرگ و فرزند دوم متوفی حدود چهل ساله، مطلقه و آرایشگر است. او هم با چشمانی خیس و دستمالی که مدام بینیاش را میگیرد و فینفین میکند، مشغول صحبت با موبایل است. در چهره مهشید بیش از هر چیز مژههای مصنوعی و گونههای تزریقی و مصنوعی به چشم میآید.
مهشید: .آره..همین بعد از ظهر. چه میدونم والا. همون قلبش دیگه. هزار بار بهش گفتیم رعایت کن، کمتر کار کن، کمتر بدو، کمتر حرص بخور؛ مگه گوش کرد؟ تهاش هم شد این...
مهشید لحظهای سکوت میکند و فقط حرفهای آنسوی خط را میشنود.
مهشید: فدات..مرسی.نه بابا چه کاری؟ هستن همه. تو فقط مشتریهای منو چند روزی دست بگیر. نه فدات. تا چهل کدومه؟ من بمونم خونه پوسیدم. آره بابا روانی میشم. میام از اول هفته بعد. نه.فدات.
دوربین باز با سارا میچرخد و به همراهیاش سمت هال خانه میرود که مازیار پسر کوچک متوفی و سی ساله با نامزدش پری بیست و هفت، هشت ساله، دورتر از بقیه نشستهاند. سارا سینی چای را روی میز میگذارد و میرود.
داخلی. هال خانه. ادامه
پری مشغول موبایل است و تند مسیج تایپ میکند و مازیار هم با کارخانه مشغول حرف زدن.
مازیار: ... چرا نمیشه؟ صبح پنج راه بیفتین، ده میرسین.دو سه تا اتوبوس بشین بسه. همین که گفتم. خدافظ.
مازیار گوشی را روی میز میاندازد و رو به پری.
مازیار: مردیکه نفهم! میگه تشییع رو بندازین پس فردا که همه کارخونه بیان.
مازیار صدایش را کلفت میکند و ادای کسی را که با او تلفنی حرف میزده، درمیآورد.
مازیار: خیلی باشکوهه اگه یه دفعه پونزده تا اتوبوس از کارگرای اون مرحوم.