کتاب همه می میرند نوشته سیمون دوبوار ترجمه مهدی سحابی توسط انتشارات آسیم به چاپ رسیده است.
قرن چهاردهم میلادی است. رایموندو فوسکا بر شهر کارمونا در ایتالیا فرمان میراند، اما سروری بر این شهر کوچک که «چون قارچی بر فراز کوهی سنگی نشسته» او را راضی نمیکند. جنگهای پی در پی، که با هدف بزرگتر و آباد کردن کارمونا در میگیرد، افقهای هر چه گستردهتری را در برابر چشمان فوسکا میگشاید.
همچنین، نیروهای تازهای سر بر میآورند که در برابرشان نه تنها کارمونا و فلورانس ـشهر آرزویی فوسکا بلکه حتی ایتالیا کوچک و ناتوان میشود. اکنون، سرنوشت انسانها و شهرها سرنوشتی جهانی شده است؛ برای دگرگون کردن جهان باید آن را سراسر به دست گرفت. اما کار جهان دشوار است و زندگی کوتاه مردمان خاکی از پس آن برنمیآید.
باید زندگی جاوید یافت. ... اما در زمان بیکرانه هیچ کاری نمیماند که ارزش آغازیدن، کوشیدن و به پایان رسانیدن را داشته باشد. زمان، که هر لحظهاش برای انسانهای میرا ارزشی یگانه دارد، برای فوسکا خط پایانناپذیری میشود که او در امتدادش سرگردان و یله است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل، ادبیات داستانی، رمان خارجی میباشد.
همه آنچه جستجو میکرده پوچ و تباه میشود. انسانهایی که دوست میدارد میمیرند و خاک میشوند. و مرگ عزیز، مرگی که زیبایی گلها از اوست، شیرینی جوانی از اوست، مرگی که به کار و کردار انسان، به سخاوت و بیباکی و جانفشانی و از خودگذشتگی او معنی میدهد، مرگی که همه ارزش زندگی بسته به اوست، از فوسکا میگریزد. او به بتی سنگی ماننده است که پنداشته میشود همه چیز را میداند و میبیند، بر همه چیز فرمان میراند و سرنوشت هر آنچه هست وابسته به اوست. اما در ذات سنگیاش هیچ احساسی نمیتپد و هیچ چیز بر او اثر نمیگذارد. با این جهان و با مردمان خاکی آن بیگانه است، بیگانه همچون سنگی که از دوردستهای کهکشان فرو افتاده باشد. دل سنگیاش تپش و جوشش زندگی میرا و گذرای انسانها را درنمییابد، انسانهایی که «سنگ نیستند، میخواهند سرنوشتشان کار خودشان باشد. روزی همه میمیرند اما پیش از مردن زندگی میکنند.»
کتاب همه می میرند نوشته سیمون دوبوار ترجمه مهدی سحابی توسط انتشارات آسیم به چاپ رسیده است.
قرن چهاردهم میلادی است. رایموندو فوسکا بر شهر کارمونا در ایتالیا فرمان میراند، اما سروری بر این شهر کوچک که «چون قارچی بر فراز کوهی سنگی نشسته» او را راضی نمیکند. جنگهای پی در پی، که با هدف بزرگتر و آباد کردن کارمونا در میگیرد، افقهای هر چه گستردهتری را در برابر چشمان فوسکا میگشاید.
همچنین، نیروهای تازهای سر بر میآورند که در برابرشان نه تنها کارمونا و فلورانس ـشهر آرزویی فوسکا بلکه حتی ایتالیا کوچک و ناتوان میشود. اکنون، سرنوشت انسانها و شهرها سرنوشتی جهانی شده است؛ برای دگرگون کردن جهان باید آن را سراسر به دست گرفت. اما کار جهان دشوار است و زندگی کوتاه مردمان خاکی از پس آن برنمیآید.
باید زندگی جاوید یافت. ... اما در زمان بیکرانه هیچ کاری نمیماند که ارزش آغازیدن، کوشیدن و به پایان رسانیدن را داشته باشد. زمان، که هر لحظهاش برای انسانهای میرا ارزشی یگانه دارد، برای فوسکا خط پایانناپذیری میشود که او در امتدادش سرگردان و یله است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل، ادبیات داستانی، رمان خارجی میباشد.
همه آنچه جستجو میکرده پوچ و تباه میشود. انسانهایی که دوست میدارد میمیرند و خاک میشوند. و مرگ عزیز، مرگی که زیبایی گلها از اوست، شیرینی جوانی از اوست، مرگی که به کار و کردار انسان، به سخاوت و بیباکی و جانفشانی و از خودگذشتگی او معنی میدهد، مرگی که همه ارزش زندگی بسته به اوست، از فوسکا میگریزد. او به بتی سنگی ماننده است که پنداشته میشود همه چیز را میداند و میبیند، بر همه چیز فرمان میراند و سرنوشت هر آنچه هست وابسته به اوست. اما در ذات سنگیاش هیچ احساسی نمیتپد و هیچ چیز بر او اثر نمیگذارد. با این جهان و با مردمان خاکی آن بیگانه است، بیگانه همچون سنگی که از دوردستهای کهکشان فرو افتاده باشد. دل سنگیاش تپش و جوشش زندگی میرا و گذرای انسانها را درنمییابد، انسانهایی که «سنگ نیستند، میخواهند سرنوشتشان کار خودشان باشد. روزی همه میمیرند اما پیش از مردن زندگی میکنند.»