کتاب هتل آنایورت

کتاب هتل آنایورت نوشته یوسف آتیلگان ترجمه عین له غریب توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی

زبرجد ، آخرین عضو زنده مانده از یک خانواده مرفه عثمانی ، صاحب هتل آنایورت است که در نزدیکی ایستگاه راه آهن مستقر شده است. یک فرد درونگرای تنها و میانسال . زندگی ساده او توسط وظایف اداری روزانه و رابطه جنسی معمول و با خدمتکار هتل تعریف می شود. یک روز ، یک زن زیبا از پایتخت می آید که شب را در آن هتل سپری کند. او قول بازگشت در "هفته ی آینده" را نیز می دهد و ناگهان وجود مکانیکی زبرجد ، به طرز چشمگیر و غیرقابل برگشتی تغییر می کند. حضور زن اسرارآمیز او را هیجان زده کرده است و او در انتظار بازگشت زن زندگی خود را آغاز می کند. اما یک هفته می گذرد ، و سپس دیگری ، و هرچه خیال های او بیشتر وسواس گونه می شود ، زبرجد به تدریج چنگک هایش در واقعیت را از دست می دهد.

هتل آنایورت به عنوان رمان سال در زمان انتشارش در سال 1973 مورد تحسین قرار گرفت ، منتقدان از سبک تجربی ، عمق روانشناختی شدید آن و توصیف جنجالی از وسواس جنسی زبرجد حیرت زده شدند. با آنکه یوسف آتلیگان پیش از این به شهرت ادبی قابل توجهی دست یافته بود ، هتل آنایورت شهرت او را به عنوان یکی از مدرنیست های برتر ترکیه تضمین کرد.

 هتل آنایورت

بخشی از متن کتاب

... ن چای خواسته بود؛ می شه برام یه استکان چای بیارید؟ لطفا! اما او در قوری سه نفره برای زن چای برده بود. سینی کوچک در دست به آرامی در زده بود؛ بفرمایید! لبه ی تخت تکیه داده بود. پالتوش را از تن درآورده و ژاکت یک دست سیاه و گردن آویز نقره اش با حلقه های… یک آن نگاه شان گره خورده بود؛ زحمت تون دادم! تا آمده بود چیزی بگوید زن آدرس آن روستا را پرسیده بود و او…؛ پس اگه ممکنه فردا هشت صبح بیدارم کنید، لطفا! و انگار حرفی معمولی و دم دستی بگوید، اضافه کرده بود کارت شناسایی همرام نیست. صبح فردا تا به اتاق پا گذاشت بویش را به وضوح شنید و در را به سرعت روی خود بست.
چراغ لابی را خاموش کرد. ساعت را دست گرفت و پاورچین پاورچین از پلکانی با کف پوش مشمایی به سمت دو اتاق زیرشیروانی بالا رفت. یکی از دو اتاق زیرشیروانی ( همیشه بوی تند عرق می داد، آن که برای پیشخدمت بود، زن میان سالی که بسیار می خوابید، زود می خوابید و دیر بیدار می شد ) برای او بود و دیگری برای پیشخدمت. هر صبح باید تلوتلوخوران به اتاق پیشخدمت می رفت و او را از خواب سنگینش بیدار می کرد و هر شب ( خواب آلوده به اتاق او سر می زد؛ دمی کنار او که در خواب گران بود درنگ می کرد و دقیقه ای بر سروصورتش دقیق می شد. زن خوابالود فریاد می زد « هوووششش! سگ کثیف! »
بی پروا در اتاق پیشخدمت را باز کرد و چراغ را روشن. روی پستی وبلندی های لحاف هیچ تکانی دیده نمی شد. پاهای زن از لحاف بیرون افتاده بود؛ پاشنه های پینه بسته اش به سیاهی می زد. چراغ را خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت. به اتاقش برگشت و با لباس روی تخت دراز کشید و منتظر ساعت شش صبح ماند؛ ممکن بود ساعت زنگ نزند، ممکن بود…. تا خود صبح چشم روی هم نگذاشت.
... همونی که اون روز… روزی که من اومدم، همون لحظه‌ای که اومدم تو، رفت بیرون.»
«اون؟ اون رفت، دیروز صبح.»
«رفت؟! کجا رفت؟»
«من…، نمی‌دونم.»
نگفت، دربارهٔ آن روستا با افسر بازنشستهٔ ارتش حرفی نزد، لزومی نداشت.
بر عکسِ معکوس خود در آینه آن‌قدر خیره ماند که حولهٔ هتل که از رخت‌آویزِ کنار آینه آویزان بود، توجهش را جلب کرد. هنوز حوله را به‌خوبی ندیده بود که حواسش به لولهٔ سُربیِ گاز که زیر سقف بود جلب شد و چراغ رنگ‌ورورفته‌ای که سرِ شاخه‌ای از آن لوله بود و تابلوِ راستش که قاب زمختی داشت؛ مبل راحتیِ پت‌وپهنی که سرتاپاش به انواع تزئینات مزین بود و رویش زنی پت‌وپهن در میان تور و حریر و پرنیان و پر طاووس دراز کشیده بود و دو زن سیاه‌پوست جوان و قبراق در دو سمتش مشغول خدمت بودند و با بادبزن‌های بزرگ…. دندان‌پزشک در همان نگاه اول گفته بود «جلال‌وجبروتِ این استعمارگر کثافت رو نگاه توروخدا!» سال‌ها پیش پدرش از بازار عتیقه‌فروش‌ها خریده بودش، خودش به دیوارِ آن اتاق نصبش کرده و به او گفته بود «زبرجد، پسرم! فرداروز که من مُردم این اتاق رو به هر کسی ندی ها! هر هتلی باید یه اتاق این‌طوری داشته باشه؛ یه اتاق برای مسافرهای خاص، خب؟!» 
  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
150,000
٪7
139,500 تومان
توضیحات

کتاب هتل آنایورت نوشته یوسف آتیلگان ترجمه عین له غریب توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی

زبرجد ، آخرین عضو زنده مانده از یک خانواده مرفه عثمانی ، صاحب هتل آنایورت است که در نزدیکی ایستگاه راه آهن مستقر شده است. یک فرد درونگرای تنها و میانسال . زندگی ساده او توسط وظایف اداری روزانه و رابطه جنسی معمول و با خدمتکار هتل تعریف می شود. یک روز ، یک زن زیبا از پایتخت می آید که شب را در آن هتل سپری کند. او قول بازگشت در "هفته ی آینده" را نیز می دهد و ناگهان وجود مکانیکی زبرجد ، به طرز چشمگیر و غیرقابل برگشتی تغییر می کند. حضور زن اسرارآمیز او را هیجان زده کرده است و او در انتظار بازگشت زن زندگی خود را آغاز می کند. اما یک هفته می گذرد ، و سپس دیگری ، و هرچه خیال های او بیشتر وسواس گونه می شود ، زبرجد به تدریج چنگک هایش در واقعیت را از دست می دهد.

هتل آنایورت به عنوان رمان سال در زمان انتشارش در سال 1973 مورد تحسین قرار گرفت ، منتقدان از سبک تجربی ، عمق روانشناختی شدید آن و توصیف جنجالی از وسواس جنسی زبرجد حیرت زده شدند. با آنکه یوسف آتلیگان پیش از این به شهرت ادبی قابل توجهی دست یافته بود ، هتل آنایورت شهرت او را به عنوان یکی از مدرنیست های برتر ترکیه تضمین کرد.

 هتل آنایورت

بخشی از متن کتاب

... ن چای خواسته بود؛ می شه برام یه استکان چای بیارید؟ لطفا! اما او در قوری سه نفره برای زن چای برده بود. سینی کوچک در دست به آرامی در زده بود؛ بفرمایید! لبه ی تخت تکیه داده بود. پالتوش را از تن درآورده و ژاکت یک دست سیاه و گردن آویز نقره اش با حلقه های… یک آن نگاه شان گره خورده بود؛ زحمت تون دادم! تا آمده بود چیزی بگوید زن آدرس آن روستا را پرسیده بود و او…؛ پس اگه ممکنه فردا هشت صبح بیدارم کنید، لطفا! و انگار حرفی معمولی و دم دستی بگوید، اضافه کرده بود کارت شناسایی همرام نیست. صبح فردا تا به اتاق پا گذاشت بویش را به وضوح شنید و در را به سرعت روی خود بست.
چراغ لابی را خاموش کرد. ساعت را دست گرفت و پاورچین پاورچین از پلکانی با کف پوش مشمایی به سمت دو اتاق زیرشیروانی بالا رفت. یکی از دو اتاق زیرشیروانی ( همیشه بوی تند عرق می داد، آن که برای پیشخدمت بود، زن میان سالی که بسیار می خوابید، زود می خوابید و دیر بیدار می شد ) برای او بود و دیگری برای پیشخدمت. هر صبح باید تلوتلوخوران به اتاق پیشخدمت می رفت و او را از خواب سنگینش بیدار می کرد و هر شب ( خواب آلوده به اتاق او سر می زد؛ دمی کنار او که در خواب گران بود درنگ می کرد و دقیقه ای بر سروصورتش دقیق می شد. زن خوابالود فریاد می زد « هوووششش! سگ کثیف! »
بی پروا در اتاق پیشخدمت را باز کرد و چراغ را روشن. روی پستی وبلندی های لحاف هیچ تکانی دیده نمی شد. پاهای زن از لحاف بیرون افتاده بود؛ پاشنه های پینه بسته اش به سیاهی می زد. چراغ را خاموش کرد و از اتاق بیرون رفت. به اتاقش برگشت و با لباس روی تخت دراز کشید و منتظر ساعت شش صبح ماند؛ ممکن بود ساعت زنگ نزند، ممکن بود…. تا خود صبح چشم روی هم نگذاشت.
... همونی که اون روز… روزی که من اومدم، همون لحظه‌ای که اومدم تو، رفت بیرون.»
«اون؟ اون رفت، دیروز صبح.»
«رفت؟! کجا رفت؟»
«من…، نمی‌دونم.»
نگفت، دربارهٔ آن روستا با افسر بازنشستهٔ ارتش حرفی نزد، لزومی نداشت.
بر عکسِ معکوس خود در آینه آن‌قدر خیره ماند که حولهٔ هتل که از رخت‌آویزِ کنار آینه آویزان بود، توجهش را جلب کرد. هنوز حوله را به‌خوبی ندیده بود که حواسش به لولهٔ سُربیِ گاز که زیر سقف بود جلب شد و چراغ رنگ‌ورورفته‌ای که سرِ شاخه‌ای از آن لوله بود و تابلوِ راستش که قاب زمختی داشت؛ مبل راحتیِ پت‌وپهنی که سرتاپاش به انواع تزئینات مزین بود و رویش زنی پت‌وپهن در میان تور و حریر و پرنیان و پر طاووس دراز کشیده بود و دو زن سیاه‌پوست جوان و قبراق در دو سمتش مشغول خدمت بودند و با بادبزن‌های بزرگ…. دندان‌پزشک در همان نگاه اول گفته بود «جلال‌وجبروتِ این استعمارگر کثافت رو نگاه توروخدا!» سال‌ها پیش پدرش از بازار عتیقه‌فروش‌ها خریده بودش، خودش به دیوارِ آن اتاق نصبش کرده و به او گفته بود «زبرجد، پسرم! فرداروز که من مُردم این اتاق رو به هر کسی ندی ها! هر هتلی باید یه اتاق این‌طوری داشته باشه؛ یه اتاق برای مسافرهای خاص، خب؟!» 
مشخصات
  • ناشر
    چشمه
  • نویسنده
    یوسف آتیلگان
  • مترجم
    عین له غریب
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1400
  • نوبت چاپ
    چهارم
  • تعداد صفحات
    177
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش