کتاب مواجهه با مرگ نوشته براین مگی ترجمه مجتبی عبدالله نژاد توسط انتشارات فرهنگ نشرنو به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، روانکاوی، مواجهه با زندگی، مواجهه با مرگ
براین مگی، فیلسوف و شاعر و نویسنده و سیاستمدار مشهور انگلیسی، در رمان «مواجهه با مرگ» انسان را در روایتی جذاب و تکاندهنده به مواجهه با زندگی و عشق و مرگ میکشاند. رمانی غریب از کسی که او را با گفتگوها و آثار فلسفیاش میشناسیم.
جان اسمیت روزنامهنگار یک سالی است که در خاورمیانه است. او ناگهان یک روز صبح متوجه میشود روی گردنش چند تا غده درآمده. پزشک معالجش توصیه می کند فوری برگردد انگلستان که معاینه شود. ولی جان موضوع را جدی نمیگیرد. او خیال دارد ازدواج کند و وقتی به انگلستان برمیگردد این موضوع را با مادرش درمیان میگذارد و به دنبال درمان بیماریاش میرود. دکترها حدس میزنند که او به بیماری هاجکین مبتلا است ( نوعی سرطان خون که در آن غدد لنفاوی شروع به رشد بیرویه میکنند) اما به درخواست مادر جان، این بیماری کشنده را از او مخفی میکنند:
«من قبلاً افراد زیادی را دیدهام که با شنیدن خبر مرگ خودشان قبل از اینکه واقعاً مرگشان فرارسیده باشد، مرده بودند. شماها خیال نکنم این طور تجربهای داشته باشید. مهم نیست که آدم خودش چه ادعایی میکند و چه جور عقایدی دارد. در عمل هیچ کس طاقت شنیدن خبر مرگ خودش را ندارد. اگر بفهمد که بهزودی قرار است بمیرد، نابود میشود.»
جان یک ماه در بیمارستان میخوابد و به کار بازمیگردد بدون این که بداند در بدنش چه اتفاقی دارد میافتد. او در بیروت با دختری به اسم آیوا آشنا میشود و عاشق او میشود، ازدواج میکند و به استقبال زندگی شگفت انگیز و کوتاهش میرود.
براین مگی در این اثر میخواهد بگوید فقط مرگ است که میتواند به زندگی معنا بدهد و ترس و تاسف از کرگ یعنی تأسف و ناراضی بودن از موجودیت فردی. پس مرگ نهتنها بدبیاری و فاجعهای نیست بلکه پیششرط زندگی معنادار است.
کتاب مواجهه با مرگ نوشته براین مگی ترجمه مجتبی عبدالله نژاد توسط انتشارات فرهنگ نشرنو به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، روانکاوی، مواجهه با زندگی، مواجهه با مرگ
براین مگی، فیلسوف و شاعر و نویسنده و سیاستمدار مشهور انگلیسی، در رمان «مواجهه با مرگ» انسان را در روایتی جذاب و تکاندهنده به مواجهه با زندگی و عشق و مرگ میکشاند. رمانی غریب از کسی که او را با گفتگوها و آثار فلسفیاش میشناسیم.
جان اسمیت روزنامهنگار یک سالی است که در خاورمیانه است. او ناگهان یک روز صبح متوجه میشود روی گردنش چند تا غده درآمده. پزشک معالجش توصیه می کند فوری برگردد انگلستان که معاینه شود. ولی جان موضوع را جدی نمیگیرد. او خیال دارد ازدواج کند و وقتی به انگلستان برمیگردد این موضوع را با مادرش درمیان میگذارد و به دنبال درمان بیماریاش میرود. دکترها حدس میزنند که او به بیماری هاجکین مبتلا است ( نوعی سرطان خون که در آن غدد لنفاوی شروع به رشد بیرویه میکنند) اما به درخواست مادر جان، این بیماری کشنده را از او مخفی میکنند:
«من قبلاً افراد زیادی را دیدهام که با شنیدن خبر مرگ خودشان قبل از اینکه واقعاً مرگشان فرارسیده باشد، مرده بودند. شماها خیال نکنم این طور تجربهای داشته باشید. مهم نیست که آدم خودش چه ادعایی میکند و چه جور عقایدی دارد. در عمل هیچ کس طاقت شنیدن خبر مرگ خودش را ندارد. اگر بفهمد که بهزودی قرار است بمیرد، نابود میشود.»
جان یک ماه در بیمارستان میخوابد و به کار بازمیگردد بدون این که بداند در بدنش چه اتفاقی دارد میافتد. او در بیروت با دختری به اسم آیوا آشنا میشود و عاشق او میشود، ازدواج میکند و به استقبال زندگی شگفت انگیز و کوتاهش میرود.
براین مگی در این اثر میخواهد بگوید فقط مرگ است که میتواند به زندگی معنا بدهد و ترس و تاسف از کرگ یعنی تأسف و ناراضی بودن از موجودیت فردی. پس مرگ نهتنها بدبیاری و فاجعهای نیست بلکه پیششرط زندگی معنادار است.