کتاب مطرود و دو داستان دیگر نوشته ساموئل بکت با ترجمه مهدی نوید, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل، ادبیات داستانی، رمان خارجی
در این کتاب سه داستان مطرود، پایان و مُسکّن از ساموئل بکت، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرلندی و برنده نوبل ادبی سال ۱۹۶۹ میخوانید. او به دلیل این که در قالب رمانها و نوشتههایش در فقر معنوی انسان امروزی به دنبال عروج او میگردد، برنده نوبل ادبی شد. آثار سامويل بکت نسبت به وضعیت انسان بدبینانهاند و معمولا با قریحهای طنزپردازانه نیز همراهاند که آنها را تلطیف میکند. او در آثارش در پی نشان دادن این موضوع است که سفر انسان در این دنیا با تمام سختیها، ناکامیها و رنجهایش ارزش زیستن و تلاش را دارد. در داستانهای این کتاب با مردم فلکزدهای طرف هستیم که از زندگی کردن با دیگران عاجزند و نمیتوانند در انزوای مطلق نیز به سربرند. بکت در این داستانها میگوید بشر به ناچار محتاج دیگران است و این نیاز که چاره هم ندارد بر نفرت او میافزاید.
شهر را درست نمیشناختم، شهر محل تولدم و محل اولین گامهایم در این جهان، و بعد گامهای دیگرم، آنچنان پُرشمار که گمان میکردم همهٔ ردپاهایم گم شده، اما اشتباه میکردم. چه کم بیرون میرفتم! گهگاه پشت پنجره میرفتم، پردهها را کنار میزدم و بیرون را تماشا میکردم. اما بعد تندی برمیگشتم به کنج اتاق، به سوی تختخواب. در این هوایی که محاطم کرده بود احساس ناخوشی میکردم، احساس گمگشتگی در برابر هرجومرج چشماندازهای بیشمار. اما همچنان میدانستم در این برهه چهطور عمل کنم، در مواقعی که کاملاً ضروری بود. اما اول چشم چرخاندم به سوی آسمان، همان جا که به ما مدد میرساند، که هیچ مسیری در آن نیست، که انسان در آن آزادانه پرسه میزند، همچون در برهوت، و هیچچیز سد نگاهت نمیشود، هر جا که چشم بگردانی، مگر حدودوثغور خودِ نگاه. سرِ آخر ملالآور میشود. بچه که بودم گمان میکردم زندگی وسط دشت چه خوب است، و رفتم به خلنگزار لونِبورک۱ با فکر دشت رفتم به خلنگزار. خلنگزارهای نزدیکتر دیگری هم بود، اما صدایی مدام بهام میگفت، خلنگزار لونِبورک به کارت میآید. بهحتم عامل ۲lüne در این ماجرا مؤثر بود. از قرار معلوم خلنگزار لونِبورک بههیچوجه رضایتبخش نبود، بههیچوجه. ناامید به خانه آمدم، و درعینحال آسودهخاطر. بله، نمیدانم چرا، اما هیچوقت ناامید نشدهام، اغلب در روزهای نخست ناامید میشدم، بدون آنکه همزمان، یا اندکی بعد، آسودگی خاطر انکارناپذیری احساس کنم.......
کتاب مطرود و دو داستان دیگر نوشته ساموئل بکت با ترجمه مهدی نوید, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل، ادبیات داستانی، رمان خارجی
در این کتاب سه داستان مطرود، پایان و مُسکّن از ساموئل بکت، نویسنده و نمایشنامهنویس ایرلندی و برنده نوبل ادبی سال ۱۹۶۹ میخوانید. او به دلیل این که در قالب رمانها و نوشتههایش در فقر معنوی انسان امروزی به دنبال عروج او میگردد، برنده نوبل ادبی شد. آثار سامويل بکت نسبت به وضعیت انسان بدبینانهاند و معمولا با قریحهای طنزپردازانه نیز همراهاند که آنها را تلطیف میکند. او در آثارش در پی نشان دادن این موضوع است که سفر انسان در این دنیا با تمام سختیها، ناکامیها و رنجهایش ارزش زیستن و تلاش را دارد. در داستانهای این کتاب با مردم فلکزدهای طرف هستیم که از زندگی کردن با دیگران عاجزند و نمیتوانند در انزوای مطلق نیز به سربرند. بکت در این داستانها میگوید بشر به ناچار محتاج دیگران است و این نیاز که چاره هم ندارد بر نفرت او میافزاید.
شهر را درست نمیشناختم، شهر محل تولدم و محل اولین گامهایم در این جهان، و بعد گامهای دیگرم، آنچنان پُرشمار که گمان میکردم همهٔ ردپاهایم گم شده، اما اشتباه میکردم. چه کم بیرون میرفتم! گهگاه پشت پنجره میرفتم، پردهها را کنار میزدم و بیرون را تماشا میکردم. اما بعد تندی برمیگشتم به کنج اتاق، به سوی تختخواب. در این هوایی که محاطم کرده بود احساس ناخوشی میکردم، احساس گمگشتگی در برابر هرجومرج چشماندازهای بیشمار. اما همچنان میدانستم در این برهه چهطور عمل کنم، در مواقعی که کاملاً ضروری بود. اما اول چشم چرخاندم به سوی آسمان، همان جا که به ما مدد میرساند، که هیچ مسیری در آن نیست، که انسان در آن آزادانه پرسه میزند، همچون در برهوت، و هیچچیز سد نگاهت نمیشود، هر جا که چشم بگردانی، مگر حدودوثغور خودِ نگاه. سرِ آخر ملالآور میشود. بچه که بودم گمان میکردم زندگی وسط دشت چه خوب است، و رفتم به خلنگزار لونِبورک۱ با فکر دشت رفتم به خلنگزار. خلنگزارهای نزدیکتر دیگری هم بود، اما صدایی مدام بهام میگفت، خلنگزار لونِبورک به کارت میآید. بهحتم عامل ۲lüne در این ماجرا مؤثر بود. از قرار معلوم خلنگزار لونِبورک بههیچوجه رضایتبخش نبود، بههیچوجه. ناامید به خانه آمدم، و درعینحال آسودهخاطر. بله، نمیدانم چرا، اما هیچوقت ناامید نشدهام، اغلب در روزهای نخست ناامید میشدم، بدون آنکه همزمان، یا اندکی بعد، آسودگی خاطر انکارناپذیری احساس کنم.......