کتاب ما شروعش می کنیم نوشته کالین هوور ترجمه لیلا دژالون توسط انتشارات آراستگان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات خارجی، رمان خارجی و آموزش راه و رسم زندگی می باشد.
کالین هوور رمان نویس آمریکایی در کتاب ما شروعش می کنیم زندگی لیلی را که شخصیت اصلی کتاب ما تمامش می کنیم بود را ادامه می دهد. وی در کتاب اول به مسئله خشونت خانگی می پردازد و در کتاب دوم از عشق حقیقی و امید صحبت می کند. او به قدری پراحساس است که خواننده را به همدردی وامیدارد.
«با وجود اینکه نزدیک به دو ساعت از برخوردم با اطلس میگذرد، دستهایم هنوز میلرزد. نمیدانم از دستپاچگی میلرزم یا از گرسنگی. آخر از وقتی که از در وارد شدهام، آنقدر مشغول بودهام که غذا نخوردهام. برای هضم اتفاقهای امروز صبح وقت کمی داشتهام، چه برسد صبحانهای را که همراهم است بخورم.
واقعاً این اتفاق افتاد؟ آیا سؤالات من از اطلس آنقدر ناجور بود که تا سال آینده باید خجالت بکشم؟
بااینحال، او ظاهراً دستپاچه نبود. انگار از دیدن من بسیار خوشحال بود، و سپس وقتی من را در آغوش گرفت، احساس کردم بخشی از وجودم که خفته بود ناگهان زنده شد.
اما این اولین باری است که در محل کارم مجبورم به دستشویی بروم و بعد از اینکه همین الآن خودم را در آینه نگاه کردم، دلم میخواهد گریه کنم. لباسم لکه دارد، پیراهنم هویجمالی شده است، لاک ناخنم از ژانویه رفته است.
البته نه اینکه اطلس از من انتظار داشته باشد آدم بیعیبی باشم. موضوع این است که من بارها روبهروشدن با او را تصور کرده بودم، اما در هیچکدام از آن فانتزیها وسط یک صبح پُرمشغله، نیمساعت بعد از خرید غذای بچه برای کودک یازدهماههام، با او برخورد نکرده بودم.
اطلس خیلی خوشتیپ شده بود. بوی عطر خوشایندی داشت.
من احتمالاً بوی شیر مادر میدادم.»
کتاب ما شروعش می کنیم نوشته کالین هوور ترجمه لیلا دژالون توسط انتشارات آراستگان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات خارجی، رمان خارجی و آموزش راه و رسم زندگی می باشد.
کالین هوور رمان نویس آمریکایی در کتاب ما شروعش می کنیم زندگی لیلی را که شخصیت اصلی کتاب ما تمامش می کنیم بود را ادامه می دهد. وی در کتاب اول به مسئله خشونت خانگی می پردازد و در کتاب دوم از عشق حقیقی و امید صحبت می کند. او به قدری پراحساس است که خواننده را به همدردی وامیدارد.
«با وجود اینکه نزدیک به دو ساعت از برخوردم با اطلس میگذرد، دستهایم هنوز میلرزد. نمیدانم از دستپاچگی میلرزم یا از گرسنگی. آخر از وقتی که از در وارد شدهام، آنقدر مشغول بودهام که غذا نخوردهام. برای هضم اتفاقهای امروز صبح وقت کمی داشتهام، چه برسد صبحانهای را که همراهم است بخورم.
واقعاً این اتفاق افتاد؟ آیا سؤالات من از اطلس آنقدر ناجور بود که تا سال آینده باید خجالت بکشم؟
بااینحال، او ظاهراً دستپاچه نبود. انگار از دیدن من بسیار خوشحال بود، و سپس وقتی من را در آغوش گرفت، احساس کردم بخشی از وجودم که خفته بود ناگهان زنده شد.
اما این اولین باری است که در محل کارم مجبورم به دستشویی بروم و بعد از اینکه همین الآن خودم را در آینه نگاه کردم، دلم میخواهد گریه کنم. لباسم لکه دارد، پیراهنم هویجمالی شده است، لاک ناخنم از ژانویه رفته است.
البته نه اینکه اطلس از من انتظار داشته باشد آدم بیعیبی باشم. موضوع این است که من بارها روبهروشدن با او را تصور کرده بودم، اما در هیچکدام از آن فانتزیها وسط یک صبح پُرمشغله، نیمساعت بعد از خرید غذای بچه برای کودک یازدهماههام، با او برخورد نکرده بودم.
اطلس خیلی خوشتیپ شده بود. بوی عطر خوشایندی داشت.
من احتمالاً بوی شیر مادر میدادم.»