کتاب عقده سیندرلا نوشته کولت داولینگ ترجمه سلامت رنجبر توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، روانشناسی زنان، زنان و فمینیسم، جنبه های اجتماعی
داستان سیندرلا داستانی آشنا برای همهی خوانندگان است؛ داستان دختری که بعد از مرگ مادر و ازدواج مجدد پدر، مورد بیمهری نامادری و خواهران ناتنی خود است و پس از مرگ پدر بهصورت مستخدم بی جیره و مواجب. بار تمامکارهای سخت و سنگین و تمامنشدنی خانه را بر دوش ناتوان خود دارد. او پیوسته در این آرزو است که روزی مرد جوان شایستهای از راه برسد و خواستار او شود و به درد و رنج او پایان دهد. این آرزو در شکلی فانتزی به واقعیت میپیوندد.
اما «عقدهی سیندرلا» یک سندروم و عارضهای روانی - رفتاری است که کنایهای منفی نگرا به ساختار داستان فراگیر سیندرلا است. هرچند در دهههای اخیر نقدها متعددی به داستان سیندرلا و تأثیرات مخرب «سیندرلا پروری» از سوی منتقدان شده، اما در چند سال گذشته این انتقادها صورت جدیتری به خود گرفته و از اثرات منفی این داستان بهظاهر ساده، در رفتار فردی و روانشناسی اجتماعی بهعنوان «عقدهی سیندرلا» و نوعی عارضه در تشدید وابستگی و مانعی در جهت توانمندی و اعتمادبهنفس دختران یاد میشود. نویسندهی این کتاب معتقد است که بهرغم دستاوردهای بیشماری که زنان طی قرن اخیر بهویژه دههی گذشته به دست آوردهاند به دلیل اشاعهی آثاری چون سیندرلا و نظایر آن بسیاری از دختران جوان گرفتار «عقدهی سیندرلا» هستند. این دختران از واب سگی شدید و عدم اعتمادبهنفس، ضعف برنامهریزی اقتصادی، عدم تمایل به مشارکت فعال سیاسی و اجتماعی، ابتلا به افسردگی و تمایل به اندوه زدگی رنج میبرند.
سالهای دراز در این تصور بودم که پدرم مسبب اصلی مشکلات من است. تا اینکه پس از سیسالگی کمکم دریافتم بخشی از تضاد باطنیام که از زمان نوجوانیام رشد یافته بود. ناشی از مادرم بوده است. مادرم آدم معتدلی بود. هرگز بر ما خشم نمیگرفت و هر زمان من و برادرم از مدرسه بازمیگشتیم. انتظار ما را میکشید. دختربچه که بودم، مرا به کلاس باله میبرد و بعد که به سن نوجوانی رسیدم، اصرار داشت هرروز پیانو تمرین کنم. کنارم مینشست و بهدقت یکمیزان شمار میشمرد. خواب قیلولهی بعدازظهرش را هرگز فراموش نمیکرد؛ تنها فرصتی بود که بتواند واقعیت تلخ زندگی روزانه را فراموش کند. او مستعد دردهای دائمی چون سردرد. آبریزش بینی و کوفتگی ناشی از خستگی مفرط بود. ازنظر ظاهری چیزی غیرعادی در زندگی او وجود نداشت. او یک نمونه از میلیونها «کدبانو- مادر» زمانهی خود بود. باوجوداین هنوز هم دردهای مبهم و خفیفی او را رنج میدهند. امروز فکر میکنم که بسیاری از آنها ناشی از خشم فروخورده و سرکوبشدهی او بود.
کتاب عقده سیندرلا نوشته کولت داولینگ ترجمه سلامت رنجبر توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: روانشناسی، روانشناسی زنان، زنان و فمینیسم، جنبه های اجتماعی
داستان سیندرلا داستانی آشنا برای همهی خوانندگان است؛ داستان دختری که بعد از مرگ مادر و ازدواج مجدد پدر، مورد بیمهری نامادری و خواهران ناتنی خود است و پس از مرگ پدر بهصورت مستخدم بی جیره و مواجب. بار تمامکارهای سخت و سنگین و تمامنشدنی خانه را بر دوش ناتوان خود دارد. او پیوسته در این آرزو است که روزی مرد جوان شایستهای از راه برسد و خواستار او شود و به درد و رنج او پایان دهد. این آرزو در شکلی فانتزی به واقعیت میپیوندد.
اما «عقدهی سیندرلا» یک سندروم و عارضهای روانی - رفتاری است که کنایهای منفی نگرا به ساختار داستان فراگیر سیندرلا است. هرچند در دهههای اخیر نقدها متعددی به داستان سیندرلا و تأثیرات مخرب «سیندرلا پروری» از سوی منتقدان شده، اما در چند سال گذشته این انتقادها صورت جدیتری به خود گرفته و از اثرات منفی این داستان بهظاهر ساده، در رفتار فردی و روانشناسی اجتماعی بهعنوان «عقدهی سیندرلا» و نوعی عارضه در تشدید وابستگی و مانعی در جهت توانمندی و اعتمادبهنفس دختران یاد میشود. نویسندهی این کتاب معتقد است که بهرغم دستاوردهای بیشماری که زنان طی قرن اخیر بهویژه دههی گذشته به دست آوردهاند به دلیل اشاعهی آثاری چون سیندرلا و نظایر آن بسیاری از دختران جوان گرفتار «عقدهی سیندرلا» هستند. این دختران از واب سگی شدید و عدم اعتمادبهنفس، ضعف برنامهریزی اقتصادی، عدم تمایل به مشارکت فعال سیاسی و اجتماعی، ابتلا به افسردگی و تمایل به اندوه زدگی رنج میبرند.
سالهای دراز در این تصور بودم که پدرم مسبب اصلی مشکلات من است. تا اینکه پس از سیسالگی کمکم دریافتم بخشی از تضاد باطنیام که از زمان نوجوانیام رشد یافته بود. ناشی از مادرم بوده است. مادرم آدم معتدلی بود. هرگز بر ما خشم نمیگرفت و هر زمان من و برادرم از مدرسه بازمیگشتیم. انتظار ما را میکشید. دختربچه که بودم، مرا به کلاس باله میبرد و بعد که به سن نوجوانی رسیدم، اصرار داشت هرروز پیانو تمرین کنم. کنارم مینشست و بهدقت یکمیزان شمار میشمرد. خواب قیلولهی بعدازظهرش را هرگز فراموش نمیکرد؛ تنها فرصتی بود که بتواند واقعیت تلخ زندگی روزانه را فراموش کند. او مستعد دردهای دائمی چون سردرد. آبریزش بینی و کوفتگی ناشی از خستگی مفرط بود. ازنظر ظاهری چیزی غیرعادی در زندگی او وجود نداشت. او یک نمونه از میلیونها «کدبانو- مادر» زمانهی خود بود. باوجوداین هنوز هم دردهای مبهم و خفیفی او را رنج میدهند. امروز فکر میکنم که بسیاری از آنها ناشی از خشم فروخورده و سرکوبشدهی او بود.