کتاب عادت می کنیم نوشته زویا پیرزاد, توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات فارسی، داستان های فارسی، رمان های فارسی به چاپ رسیده است.
آرزو به زانتیا سفید نگاه کرد که می خواست جلو لبنیات فروشی پارک کند. زیر لب گفت "شرط می بندم گند بزنی ، پسرجان" و آرنج روی لبه ی پنجره و دست روی فرمان منتظر ماند. راننده ی ریش بزی رفت ، آمد عقب، رفت جلو، ،مد عقب و از خبر جا پارک گذشت. آرزو زد دنده عقب، دست گذاشت روی پشتی صندلی بغل و به پشت سر نگاه کرد. جوان ریش بزی داشت نگاه می کرد. مردی دم در لبنیاتی کیک و شیرکاکائو می خورد و نگاه می کرد. جیغ لاستیک ها درآمد و رنو پارک شد.
مرد کیک و شیر به دست بلند گفت" بابا، دست فرمون" و رو به راننده ی زانیتا داد زد "یادبگیر، جوجه". پس جوان شیشه را کشید پایین، گاز داد آمد رد شد و گفت " رنو توی قوطی کبریت هم پارک شده.
آرزو پیاده شد. یک دستش کیف مستطیل سیاهی بود که دو سگکش به زور بسته شده بود، دست دیگر سررسید جلد چرمی و تلفن همراه . قد متوسط داشت و پالتو خاکستری راسته پوشیده بود. رفت طرف مغازه ای دو دهنه با تابلوی چوبی زنگ و رفته . روی تابلو با خط نستعلیق نوشته شده بود: بنگاه معاملات ملکی صارم و پسر.
چرا خرید از آژانس کتاب؟
خرید از آژانس کتاب به شما این اطمینان را میدهد که نسخه اصلی و بهروز کتاب عادت می کنیم را دریافت خواهید کرد. ما با ارائه خدمات سریع، ارسال امن و قیمت مناسب، تجربه خریدی آسان و مطمئن را برای شما فراهم میآوریم.
برای خرید این کتاب و مشاهده کتابهای دیگر، به فروشگاه آنلاین آژانس کتاب مراجعه کنید.
کتاب عادت می کنیم نوشته زویا پیرزاد, توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات فارسی، داستان های فارسی، رمان های فارسی به چاپ رسیده است.
آرزو به زانتیا سفید نگاه کرد که می خواست جلو لبنیات فروشی پارک کند. زیر لب گفت "شرط می بندم گند بزنی ، پسرجان" و آرنج روی لبه ی پنجره و دست روی فرمان منتظر ماند. راننده ی ریش بزی رفت ، آمد عقب، رفت جلو، ،مد عقب و از خبر جا پارک گذشت. آرزو زد دنده عقب، دست گذاشت روی پشتی صندلی بغل و به پشت سر نگاه کرد. جوان ریش بزی داشت نگاه می کرد. مردی دم در لبنیاتی کیک و شیرکاکائو می خورد و نگاه می کرد. جیغ لاستیک ها درآمد و رنو پارک شد.
مرد کیک و شیر به دست بلند گفت" بابا، دست فرمون" و رو به راننده ی زانیتا داد زد "یادبگیر، جوجه". پس جوان شیشه را کشید پایین، گاز داد آمد رد شد و گفت " رنو توی قوطی کبریت هم پارک شده.
آرزو پیاده شد. یک دستش کیف مستطیل سیاهی بود که دو سگکش به زور بسته شده بود، دست دیگر سررسید جلد چرمی و تلفن همراه . قد متوسط داشت و پالتو خاکستری راسته پوشیده بود. رفت طرف مغازه ای دو دهنه با تابلوی چوبی زنگ و رفته . روی تابلو با خط نستعلیق نوشته شده بود: بنگاه معاملات ملکی صارم و پسر.