کتاب ستون دنیایم باش نوشته جنیفر نیون با ترجمه فرانک معنوی, توسط انتشارات میلکان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات انگلیس, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان انگلیسی قرن ۲۰
چشمهایم دوباره به برادر کوچیکم می افته.«مردم به دلایل زیادی عوضی هستن. بعضی وقتا اونا صرفا آدمای عوضیای هستن.بعضی وقتا یه سری افراد سر اونا عوضی بازی درآوردن و اونا هم با این که متوجه نمیشن،این تربیت عوضیوار رو برمیدارن و وارد اجتماع میشن و با بقیه همین رفتار رو میکنن.بعضی وقتا اونا عوضیان،چون میترسن.بعضی وقتا اونا تصمیم میگیرن که با بقیه عوضی باشن تا بثیه باهاشون عوضی نباشن.پس این یهجور عوضی بازی دفاعیه.» و من خیلی چیزا ردبارهش میدونم.« کی سر تو عوضی بازی در آورده؟
من آدم آشغالی نیستم، ولی قراره یه کار آشغالی بکنم، و تو ازم متنفر میشی و بعضیهای دیگه هم ازم متنفر میشن، ولی بههرحال، میخوام برای مراقبت از تو و همینطور خودم، این کارو بکنم.این شاید به نظر یه بهونه بیاد، ولی من یه مریضی دارم به اسم پروسوپاگنوزیا، ادراکپریشی چهرههاـ که یعنی نمیتونم چهرهها رو تشخیص بدم، حتا چهرهٔ آدمایی که عاشقشونم، حتا چهرهٔ مادرم. حتا چهرهٔ خودم.تصور کن وارد یه اتاقی پر از غریبهها شی، آدمایی که برات هیچ مفهومی ندارن، چون اسم و گذشتهشون رو نمیدونی.
کتاب ستون دنیایم باش نوشته جنیفر نیون با ترجمه فرانک معنوی, توسط انتشارات میلکان به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات انگلیس, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان انگلیسی قرن ۲۰
چشمهایم دوباره به برادر کوچیکم می افته.«مردم به دلایل زیادی عوضی هستن. بعضی وقتا اونا صرفا آدمای عوضیای هستن.بعضی وقتا یه سری افراد سر اونا عوضی بازی درآوردن و اونا هم با این که متوجه نمیشن،این تربیت عوضیوار رو برمیدارن و وارد اجتماع میشن و با بقیه همین رفتار رو میکنن.بعضی وقتا اونا عوضیان،چون میترسن.بعضی وقتا اونا تصمیم میگیرن که با بقیه عوضی باشن تا بثیه باهاشون عوضی نباشن.پس این یهجور عوضی بازی دفاعیه.» و من خیلی چیزا ردبارهش میدونم.« کی سر تو عوضی بازی در آورده؟
من آدم آشغالی نیستم، ولی قراره یه کار آشغالی بکنم، و تو ازم متنفر میشی و بعضیهای دیگه هم ازم متنفر میشن، ولی بههرحال، میخوام برای مراقبت از تو و همینطور خودم، این کارو بکنم.این شاید به نظر یه بهونه بیاد، ولی من یه مریضی دارم به اسم پروسوپاگنوزیا، ادراکپریشی چهرههاـ که یعنی نمیتونم چهرهها رو تشخیص بدم، حتا چهرهٔ آدمایی که عاشقشونم، حتا چهرهٔ مادرم. حتا چهرهٔ خودم.تصور کن وارد یه اتاقی پر از غریبهها شی، آدمایی که برات هیچ مفهومی ندارن، چون اسم و گذشتهشون رو نمیدونی.