کتاب زندگی به روایت چخوف (یک نوول و چند داستان کوتاه) نوشته آنتوان چخوف با ترجمه آرتوش بوداقیان, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
با گذشت افزون بر یک قرن از تاریخ نگارش بسیاری از داستان ها و نمایشنامه های چخوف، نه تنها این آثار طراوت و تازگی خود را از دست نداده اند، بل هنوز مسائل و ماجراهایی که شخصیت ها و قهرمانان آنها را درگیر خود می کنند در بسیاری از کشورها و جوامعی که بی عدالتی و ستم طبقاتی بر آنها حکم فرماست، و جهل و ناآگاهی وخرافات میان توده ها بیداد می کند، به راحتی ملموس و محسوس است. چخوف در حکایت مرد ناشناس و داستانهای دیگر کتاب پیش رو بر غلبه پوچی، ابتذال، انحطاط و خرافات بر جامعه روسیه تزاری می تازد.
بنا به دلایلی که فعلاً وقت گفتنشان نیست، من باید مدتی پیشخدمت یکی از کارمندان پترزبورگ به نام آرلوف میشدم. آرلوف حدود سیوپنج سال داشت و او را گئورگی ایوانیچ میخواندند.
به خاطر پدر آرلوف بود که به خدمتش درآمدم. پدرش یکی از مقامات عالیرتبۀ پترزبورگ و از دشمنان بزرگ و جدی اهداف ما بود. نقشه این بود که من در خانۀ پسر مشغول خدمت شوم و از گفتوگوهایی که میشنیدم و از کاغذها و یادداشتهایی که روی میزش مییافتم به جزئیات نقشهها و نیات پدر پی ببرم.
همهروزه حوالی ساعت ۱۱ صبح زنگ الکتریکی اتاق پیشخدمت به صدا درمیآمد و خبرم میکرد که ارباب از خواب برخاسته است. هنگامیکه لباسهای تمیز و آماده و چکمههای واکسزدهاش را به دست میگرفتم و به اتاق خوابش میرفتم، گئورگی ایوانیچ بیحرکت در بستر نشسته بود و به نظر میرسید قبل از اینکه خوابآلود باشد از خواب خسته شده است؛ چشمهایش را به یک نقطه میدوخت و هیچ از بیدار شدنش احساس رضایت نمیکرد. کمکش میکردم تا لباسهایش را بپوشد. با اکراه و در خاموشی، به لباس پوشیدن تن در میداد، گویی هیچ متوجه حضور من نبود. ...
کتاب زندگی به روایت چخوف (یک نوول و چند داستان کوتاه) نوشته آنتوان چخوف با ترجمه آرتوش بوداقیان, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی, داستان خارجی میباشد.
با گذشت افزون بر یک قرن از تاریخ نگارش بسیاری از داستان ها و نمایشنامه های چخوف، نه تنها این آثار طراوت و تازگی خود را از دست نداده اند، بل هنوز مسائل و ماجراهایی که شخصیت ها و قهرمانان آنها را درگیر خود می کنند در بسیاری از کشورها و جوامعی که بی عدالتی و ستم طبقاتی بر آنها حکم فرماست، و جهل و ناآگاهی وخرافات میان توده ها بیداد می کند، به راحتی ملموس و محسوس است. چخوف در حکایت مرد ناشناس و داستانهای دیگر کتاب پیش رو بر غلبه پوچی، ابتذال، انحطاط و خرافات بر جامعه روسیه تزاری می تازد.
بنا به دلایلی که فعلاً وقت گفتنشان نیست، من باید مدتی پیشخدمت یکی از کارمندان پترزبورگ به نام آرلوف میشدم. آرلوف حدود سیوپنج سال داشت و او را گئورگی ایوانیچ میخواندند.
به خاطر پدر آرلوف بود که به خدمتش درآمدم. پدرش یکی از مقامات عالیرتبۀ پترزبورگ و از دشمنان بزرگ و جدی اهداف ما بود. نقشه این بود که من در خانۀ پسر مشغول خدمت شوم و از گفتوگوهایی که میشنیدم و از کاغذها و یادداشتهایی که روی میزش مییافتم به جزئیات نقشهها و نیات پدر پی ببرم.
همهروزه حوالی ساعت ۱۱ صبح زنگ الکتریکی اتاق پیشخدمت به صدا درمیآمد و خبرم میکرد که ارباب از خواب برخاسته است. هنگامیکه لباسهای تمیز و آماده و چکمههای واکسزدهاش را به دست میگرفتم و به اتاق خوابش میرفتم، گئورگی ایوانیچ بیحرکت در بستر نشسته بود و به نظر میرسید قبل از اینکه خوابآلود باشد از خواب خسته شده است؛ چشمهایش را به یک نقطه میدوخت و هیچ از بیدار شدنش احساس رضایت نمیکرد. کمکش میکردم تا لباسهایش را بپوشد. با اکراه و در خاموشی، به لباس پوشیدن تن در میداد، گویی هیچ متوجه حضور من نبود. ...