کتاب در آغوش نور 7 (بازگشت از سوی نور) نوشته سارا هینز ترجمه فریده مهدوی دامغانی توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع فلسفه، روانشناسی، حکمت و عرفان به چاپ رسیده است.
این کتاب به ارائه تجربیات افرادی اختصاص یافته است که مرگ را پشت سر گذاشته اند و باری دیگر روحشان به کالبد برگشته است و کسانی که به نوعی با عالم دیگر ارتباط برقرار کرده اند، تجربیاتی که این جلد از مجموعه در آغوش نور در خود جای داده است پیرامون افرادی است که با ارواحی ملاقات داشته اند که هنوز پا به زمین نگذاشته اند، ارواحی که در انتظار تولد در این عالم خاکی بوده اند.
آن هنگام که فرزند نخستینم آلن، تازه دو سالگیاش را پشت سر گذاشته بود. خواهر پدربزرگش لیدیا بدرود حیات گفت. نمیدانستم باید با چه شیوهای درباره مرگ عمه پدرم با او سخن بگویم در حالی که شهامتم را ذخیره میکردم؛ زیرا در این امور، بیاندازه بیتجربه بودم گفتم؛ آلن عزیزم... عمه لیدا دیگر بار به بهشت بازگشته است به نزد پدر آسمانی پیش از آن که چیز بیشتری بیان کنم از من پرسید چه کسی او را برد؟... گفتم: احتمالا کسی که با او آشنایی داشته است او با لبخند گفت: آه میدانم منظورت چیست پدربزرگ لارک نیز آن هنگام که قرار بود پیش تو بیایم، مرا با خود به این جا آورد. احتمالا وقتی که بمیرم. باز هم او به دنبالم خواهد آمد. آن هنگام، پسرم آلن، به توصیف قیافه پدرم کلارک که دوازده سال پیش از آن از دنیا رفته بود پرداخت. پسرم هیچ عکسی از پدرم ندیده بود
همواره در این اندیشه به سر برده بودم که موجودی بی اهمیت هستم. به عنوان مادری جوان، همواره به صحبت سایر زنان گوش فرا می دادم که نقل می کردند چگونه از عالم بالا به ملاقاتشان می آمدند، تا به اشکال گوناگون، به دعاهایشان پاسخ گویند. با خود احساس می کردم که هرگز به قدر کافی خوب نیستم تا روحی از عالم بالا به دیدنم بیاید… اما روحی به راستی به ملاقاتم آمد. آن هم به کرات… همچنان که فرزندانم قدم به عالم هستی می نهادند…
کتاب در آغوش نور 7 (بازگشت از سوی نور) نوشته سارا هینز ترجمه فریده مهدوی دامغانی توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع فلسفه، روانشناسی، حکمت و عرفان به چاپ رسیده است.
این کتاب به ارائه تجربیات افرادی اختصاص یافته است که مرگ را پشت سر گذاشته اند و باری دیگر روحشان به کالبد برگشته است و کسانی که به نوعی با عالم دیگر ارتباط برقرار کرده اند، تجربیاتی که این جلد از مجموعه در آغوش نور در خود جای داده است پیرامون افرادی است که با ارواحی ملاقات داشته اند که هنوز پا به زمین نگذاشته اند، ارواحی که در انتظار تولد در این عالم خاکی بوده اند.
آن هنگام که فرزند نخستینم آلن، تازه دو سالگیاش را پشت سر گذاشته بود. خواهر پدربزرگش لیدیا بدرود حیات گفت. نمیدانستم باید با چه شیوهای درباره مرگ عمه پدرم با او سخن بگویم در حالی که شهامتم را ذخیره میکردم؛ زیرا در این امور، بیاندازه بیتجربه بودم گفتم؛ آلن عزیزم... عمه لیدا دیگر بار به بهشت بازگشته است به نزد پدر آسمانی پیش از آن که چیز بیشتری بیان کنم از من پرسید چه کسی او را برد؟... گفتم: احتمالا کسی که با او آشنایی داشته است او با لبخند گفت: آه میدانم منظورت چیست پدربزرگ لارک نیز آن هنگام که قرار بود پیش تو بیایم، مرا با خود به این جا آورد. احتمالا وقتی که بمیرم. باز هم او به دنبالم خواهد آمد. آن هنگام، پسرم آلن، به توصیف قیافه پدرم کلارک که دوازده سال پیش از آن از دنیا رفته بود پرداخت. پسرم هیچ عکسی از پدرم ندیده بود
همواره در این اندیشه به سر برده بودم که موجودی بی اهمیت هستم. به عنوان مادری جوان، همواره به صحبت سایر زنان گوش فرا می دادم که نقل می کردند چگونه از عالم بالا به ملاقاتشان می آمدند، تا به اشکال گوناگون، به دعاهایشان پاسخ گویند. با خود احساس می کردم که هرگز به قدر کافی خوب نیستم تا روحی از عالم بالا به دیدنم بیاید… اما روحی به راستی به ملاقاتم آمد. آن هم به کرات… همچنان که فرزندانم قدم به عالم هستی می نهادند…