کتاب حالا یک نفش راحت بکش نوشته راکی کاپور با ترجمه الهه علوی توسط انتشارات داهی با موضوع روانشناسی، روابط بین اشخاص به چاپ رسیده است.
بایرون موریسون دقیقاً میداند که این احساس که بدترین دشمن خودتان هستید چقدر میتواند ناامیدکننده باشد. او سالهاست که همهچیز را خراب میکند؛ از سلامتیاش گرفته تا روابط و موفقیت حرفهایاش. البته این طور نبوده که نمیخواسته تغییر کند، بلکه دقیقاً میدانست چه کاری انجام دهد تا زندگی مطلوبش را بسازد. با این حال، همیشه در یک چرخۀ بیپایان گیر میافتاد، انگیزهاش را از دست میداد، از مسیر خارج میشد یا کاری را انجام میداد که تمام تلاشهایش را نقش بر آب میکرد.
سرانجام خسته شد و تصمیم گرفت کشف کند که دلیل تمام اینها چیست و متوجه شد که بزرگترین مانع سر راه موفقیتش … خودش بود. این صدای ویرانگر خودش بود که باعث میشد بیش از حد به هر چیزی فکر کند و به خودش شک کند. تمام افکار و ترسهایش را در ذهنش نگه میداشت. الگوها و رفتارهایش او را گیر انداخته بود. بنابراین تصمیم گرفت کار متفاوتی انجام دهد. تصمیم گرفت دست بکشد، نه از اهداف و رؤیاهایش، بلکه از کنترل شدن توسط ترس. او زندگی کردن در گذشته را رها کرد، از مقایسۀ خودش با دیگران، از سختگیری با خودش و از به تعویق انداختن شادی خودش دست کشید. و مؤثر واقع شد. او سرانجام توانست حرفهاش را به سطح بالاتری برساند، آغوش خودش را به روی روابط مرتبطتر باز کند، زندگیاش را به بهترین شکل خود برساند و خوشبختی را در درونش پیدا کند.
کتاب حالا یک نفش راحت بکش نوشته راکی کاپور با ترجمه الهه علوی توسط انتشارات داهی با موضوع روانشناسی، روابط بین اشخاص به چاپ رسیده است.
بایرون موریسون دقیقاً میداند که این احساس که بدترین دشمن خودتان هستید چقدر میتواند ناامیدکننده باشد. او سالهاست که همهچیز را خراب میکند؛ از سلامتیاش گرفته تا روابط و موفقیت حرفهایاش. البته این طور نبوده که نمیخواسته تغییر کند، بلکه دقیقاً میدانست چه کاری انجام دهد تا زندگی مطلوبش را بسازد. با این حال، همیشه در یک چرخۀ بیپایان گیر میافتاد، انگیزهاش را از دست میداد، از مسیر خارج میشد یا کاری را انجام میداد که تمام تلاشهایش را نقش بر آب میکرد.
سرانجام خسته شد و تصمیم گرفت کشف کند که دلیل تمام اینها چیست و متوجه شد که بزرگترین مانع سر راه موفقیتش … خودش بود. این صدای ویرانگر خودش بود که باعث میشد بیش از حد به هر چیزی فکر کند و به خودش شک کند. تمام افکار و ترسهایش را در ذهنش نگه میداشت. الگوها و رفتارهایش او را گیر انداخته بود. بنابراین تصمیم گرفت کار متفاوتی انجام دهد. تصمیم گرفت دست بکشد، نه از اهداف و رؤیاهایش، بلکه از کنترل شدن توسط ترس. او زندگی کردن در گذشته را رها کرد، از مقایسۀ خودش با دیگران، از سختگیری با خودش و از به تعویق انداختن شادی خودش دست کشید. و مؤثر واقع شد. او سرانجام توانست حرفهاش را به سطح بالاتری برساند، آغوش خودش را به روی روابط مرتبطتر باز کند، زندگیاش را به بهترین شکل خود برساند و خوشبختی را در درونش پیدا کند.