کتاب تمام چیزهایی که می بخشیم نوشته کری لانزدیل ترجمه سارا نجم آبادی توسط انتشارات آموت به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
شخصیت اصلی داستان مردی به نام ایان است که در عکاسی چیره دست و موفق است. او در کنار همسرش علاوه بر عکاسی از طبیعت و حیات وحش از انسان هم در عکاسی هایش استفاده می کند. ایان درست در زمانی که در حال نزدیک شدن به رویاهایش است، نامه ای از نامزد سابق همسرش دریافت می کند که او را دچار تردید می کند. اما این بار باید مراقب باشد تا مانند دفعه قبلی با تصمیم اشتباه خانواده اش از هم نپاشد…
انگشت هایم را در موهایم فرو می برم و نفس خشنی از بینی ام بیرون می دهم. دنبال ایمی به آشپزخانه می روم.
نادیا یک گیلاس نوشیدنی سمت ایمی سر می دهد. ایمی خلال دندانی را که سرش زیتون دارد برمی دارد و تمام نوشیدنی را یک جا سر می کشد. بعد که می بیند من به نوشیدنی ام دست نزده ام، مال مرا هم برمی دارد.
نادیا سعی می کند کمی فضا را تلطیف کند: «انگار خیلی تشنه بودی.» گیلاس خودش را بلند می کند و می گوید: «به سلامتی.» و کمی از نوشیدنی می چشد، دو بار لب هایش را به هم می زند و سر بر می گرداند و نگاهی به ساعت روی مایکروویو می اندازد. «می توانم غذای تایلندی سفارش بدهم.»
«نه، ممنون. ما خودمان برنامه ی شام داریم.» یک دستم را روی پیشخان و دست دیگر را در جیبم می گذارم و به ایمی نگاه می کنم که در حال خوردن نوشیدنی من است و خوشبختانه دومی را آرام تر از اولی می خورد. ایمی گیلاسش را روی پیشخان می گذارد و می گوید: «من گرسنه نیستم.» نادیا با مکثی می گوید: «بسیار خب. پس…» همزن را تکان می دهد. «باز هم نوشیدنی؟»
ایمی سرش را به نشانه ی منفی تکان می دهد و نوشیدنی اش را سر می کشد. «من برای خانه رفتن حاضرم.» کیفش را از روی کاناپه برمی دارد و به کنار در ورودی می رود.
آهی می کشم. مثل این که بالاخره داریم به خانه می رویم.
«من رانندگی می کنم.» پل بینی ام را نیشگونی می گیرم و خودم را دعوت می کنم به صبوری. امشب خیلی به صبر نیاز دارم. نباید باز چیزی از دهانم در برود و ایمی را عصبانی کنم. در واقع باید دقیقا برعکس این کار را بکنم: شانه ای باشم برای گریه کردن و گوشی برای شنیدن…
کتاب تمام چیزهایی که می بخشیم نوشته کری لانزدیل ترجمه سارا نجم آبادی توسط انتشارات آموت به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی
شخصیت اصلی داستان مردی به نام ایان است که در عکاسی چیره دست و موفق است. او در کنار همسرش علاوه بر عکاسی از طبیعت و حیات وحش از انسان هم در عکاسی هایش استفاده می کند. ایان درست در زمانی که در حال نزدیک شدن به رویاهایش است، نامه ای از نامزد سابق همسرش دریافت می کند که او را دچار تردید می کند. اما این بار باید مراقب باشد تا مانند دفعه قبلی با تصمیم اشتباه خانواده اش از هم نپاشد…
انگشت هایم را در موهایم فرو می برم و نفس خشنی از بینی ام بیرون می دهم. دنبال ایمی به آشپزخانه می روم.
نادیا یک گیلاس نوشیدنی سمت ایمی سر می دهد. ایمی خلال دندانی را که سرش زیتون دارد برمی دارد و تمام نوشیدنی را یک جا سر می کشد. بعد که می بیند من به نوشیدنی ام دست نزده ام، مال مرا هم برمی دارد.
نادیا سعی می کند کمی فضا را تلطیف کند: «انگار خیلی تشنه بودی.» گیلاس خودش را بلند می کند و می گوید: «به سلامتی.» و کمی از نوشیدنی می چشد، دو بار لب هایش را به هم می زند و سر بر می گرداند و نگاهی به ساعت روی مایکروویو می اندازد. «می توانم غذای تایلندی سفارش بدهم.»
«نه، ممنون. ما خودمان برنامه ی شام داریم.» یک دستم را روی پیشخان و دست دیگر را در جیبم می گذارم و به ایمی نگاه می کنم که در حال خوردن نوشیدنی من است و خوشبختانه دومی را آرام تر از اولی می خورد. ایمی گیلاسش را روی پیشخان می گذارد و می گوید: «من گرسنه نیستم.» نادیا با مکثی می گوید: «بسیار خب. پس…» همزن را تکان می دهد. «باز هم نوشیدنی؟»
ایمی سرش را به نشانه ی منفی تکان می دهد و نوشیدنی اش را سر می کشد. «من برای خانه رفتن حاضرم.» کیفش را از روی کاناپه برمی دارد و به کنار در ورودی می رود.
آهی می کشم. مثل این که بالاخره داریم به خانه می رویم.
«من رانندگی می کنم.» پل بینی ام را نیشگونی می گیرم و خودم را دعوت می کنم به صبوری. امشب خیلی به صبر نیاز دارم. نباید باز چیزی از دهانم در برود و ایمی را عصبانی کنم. در واقع باید دقیقا برعکس این کار را بکنم: شانه ای باشم برای گریه کردن و گوشی برای شنیدن…