کتاب ترلان نوشته فریبا وفی, توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات فارسی، رمان فارسی، داستان های فارسی به چاپ رسیده است.
روزی که فرم استخدام پاسبانی را پر کردند از خودشان نپرسیدند پاسبان چه چیزی می خواهند بشوند. سوال دیگری هم نکردند . شانس استخدام نداشتند. از مدت ها پیش این شانس از ان ها برگشته بود. فرم را پر کردند و درباره یک عالم فرم چاپ شده در دنیا حرف زدند که مشخصات آدم ها را می گرفت و در عوض چیزی به ان ها نمی داد. قد بلندشان بود که این بار در جایی غیر از آشپزخانه و برداشتن اشیا از ارتفاعات منزل، به کار آمد و ان ها را به طرف زندگی تازه ای کشاند. ترلان با یک متر و هفتادو سه سانت قد نفر سوم شد و رعنا با یک سانت کمتر نفر چهارم. بعد به دو آدم درختی بی بار و بر جلوتر از خودشان لبخند زدند. قد کوتاه ها با شکست در اولین آزمون خداحافظی کردند و رفتند تا شاید فرمی را جای دیگری پر کنند و قد بلندها پشت در اتاقی صف کشیدند تا پزشک معاینه شان کند
ارتباط پاسبانی و بکارت را بعدها نفهمیدند و به این ترتیب آزمون های بعده را هم پشت سر گذاشتند، نه با نشاط حاصل از موفقیت که با اضطراب ناشی از گرفتار شدن در چنبره سازمانی که از ان هیچ نمی دانستن.
ترلان سرش را تکان میدهـد. به همیـن سادگی کلمات محکم و آشنای زندگیاش بیمصـرف شده بودند. به درد نوشتـن انشـای سـوزنـاک میخوردند ولـی بـه کـار توضیـح زندگی جـدیـدش نمـیآمدند. زندگـیاش عـوض شـده بود و کلمـاتش نه. کلمات عـاریهی جدیدی را در اختیـارش گذاشتـه بودند امـا آنها مثل مورچههای سیاه از سر و رویش بالا میرفتند، گوشت تنش را گاز میگرفتند و عذابـش مـیدادنـد. بـایـد به رعنا بگوید که کلمات خودش را میخواهد، کلماتـی که مثـل گیاهـانـی ترد و نازک با دستهای خودش پرورده باشد. مال خودش باشد.
کتاب ترلان نوشته فریبا وفی, توسط انتشارات مرکز با موضوع ادبیات فارسی، رمان فارسی، داستان های فارسی به چاپ رسیده است.
روزی که فرم استخدام پاسبانی را پر کردند از خودشان نپرسیدند پاسبان چه چیزی می خواهند بشوند. سوال دیگری هم نکردند . شانس استخدام نداشتند. از مدت ها پیش این شانس از ان ها برگشته بود. فرم را پر کردند و درباره یک عالم فرم چاپ شده در دنیا حرف زدند که مشخصات آدم ها را می گرفت و در عوض چیزی به ان ها نمی داد. قد بلندشان بود که این بار در جایی غیر از آشپزخانه و برداشتن اشیا از ارتفاعات منزل، به کار آمد و ان ها را به طرف زندگی تازه ای کشاند. ترلان با یک متر و هفتادو سه سانت قد نفر سوم شد و رعنا با یک سانت کمتر نفر چهارم. بعد به دو آدم درختی بی بار و بر جلوتر از خودشان لبخند زدند. قد کوتاه ها با شکست در اولین آزمون خداحافظی کردند و رفتند تا شاید فرمی را جای دیگری پر کنند و قد بلندها پشت در اتاقی صف کشیدند تا پزشک معاینه شان کند
ارتباط پاسبانی و بکارت را بعدها نفهمیدند و به این ترتیب آزمون های بعده را هم پشت سر گذاشتند، نه با نشاط حاصل از موفقیت که با اضطراب ناشی از گرفتار شدن در چنبره سازمانی که از ان هیچ نمی دانستن.
ترلان سرش را تکان میدهـد. به همیـن سادگی کلمات محکم و آشنای زندگیاش بیمصـرف شده بودند. به درد نوشتـن انشـای سـوزنـاک میخوردند ولـی بـه کـار توضیـح زندگی جـدیـدش نمـیآمدند. زندگـیاش عـوض شـده بود و کلمـاتش نه. کلمات عـاریهی جدیدی را در اختیـارش گذاشتـه بودند امـا آنها مثل مورچههای سیاه از سر و رویش بالا میرفتند، گوشت تنش را گاز میگرفتند و عذابـش مـیدادنـد. بـایـد به رعنا بگوید که کلمات خودش را میخواهد، کلماتـی که مثـل گیاهـانـی ترد و نازک با دستهای خودش پرورده باشد. مال خودش باشد.