کتاب بی باد بی پارو نوشته فریبا وفی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
مجموعه داستان بی باد بی پارو دوازده داستان دارد. داستان هایی از واهمه ها، ترس ها و دغدغه های آدم ها بخصوص زن ها. کتاب با داستان زندگی زن مهاجر شروع می شود و با صحنه داستانی از پرواز پرنده ای بر فراز اقیانوس به پایان می رسد. در این داستان ها، شخصیت ها به دنبال چرایی و گاه به دنبال رهایی اند. آنها گاه با سکوت، گاه با فریاد، گاه با فرار از موقعیت دشوار، گاه با رویارویی شجاعانه و گاه با رویا پردازی به شرایط سخت خود اعتراض می کنند و با کابوس های آزاردهنده و ناکامی های خود خود مقابله می کنند. سفر، رویا، دوستی، مرگ، عشق، عصیان، وفاداری، سوظن و رهایی از تم های این مجموعه است.
یکی همین پرینوش. شوهرش دستش را تا آرنج توی گونی برنج میکرده بلکه شمارهتلفنی، کاغذی چیزی پیدا کند. «انگار مأمور کشف مواد مخدر بود. میخواست کنترلم کنه اما فقط بدویترین شکلش رو بلد بود. هیچوقت نفهمید چهکار میکنم یا توی سرم چی میگذره. اگه میخواست، خیلی ساده بهش میگفتم. چشمش فقط دنبال دستها و پاهام بود که ببینه کجا میرم، چیکار میکنم.» نگار وقتی برگشت ایران، داستانها را برای حمید تعریف کرد. همهاش را یکجا نه؛ گاهگاهی لابهلای حرفی، بحثی، وقت آشپزی یا وقتی باهم قدم میزدند. گاهی داستان در همان لحظهی گفتن، خراب میشد.
دیگر داستان نبود، حرف بیربطی بود که نمیدانست پرینوش چهطور سروتهش را هم آورده بود. بعضی داستانها را میشد همانجور که شنیده بود تعریف کند. بعضیها را از بیخ نگفت. سانسورشان کرد؛ مثل خیلی از داستانهای عشقی یا ماجراهای خصوصی دوستان دیگرش که به حمید نمیگفت. پرینوش به او اعتماد کرده بود. «قلبت مثل قلب زرافه بزرگه، هنوز نمیشناسمت، اما گوشای فیل رو داری.» نگار خندیده بود و جوری نشسته بود که هم خوب گوش بدهد هم خیابان را ببیند. یک ردیف گلوگیاه، ایوان هتل را از پیادهرو جدا میکرد. هوا آفتابی و گرم بود. گاهی نزدیک غروب، باران میزد اما زود بند میآمد. با نزدیک شدن شب، چراغهای دانسینگِ آنطرف خیابان شروع میکرد به چشمک زدن و سالن زیبایی روبهرو که در طول روز کلهی زنهای موطلایی از پنجرهاش پیدا بود، درش را میبست. سفر خواهر پرینوش به ترکیه عقب افتاده بود.
کتاب بی باد بی پارو نوشته فریبا وفی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
مجموعه داستان بی باد بی پارو دوازده داستان دارد. داستان هایی از واهمه ها، ترس ها و دغدغه های آدم ها بخصوص زن ها. کتاب با داستان زندگی زن مهاجر شروع می شود و با صحنه داستانی از پرواز پرنده ای بر فراز اقیانوس به پایان می رسد. در این داستان ها، شخصیت ها به دنبال چرایی و گاه به دنبال رهایی اند. آنها گاه با سکوت، گاه با فریاد، گاه با فرار از موقعیت دشوار، گاه با رویارویی شجاعانه و گاه با رویا پردازی به شرایط سخت خود اعتراض می کنند و با کابوس های آزاردهنده و ناکامی های خود خود مقابله می کنند. سفر، رویا، دوستی، مرگ، عشق، عصیان، وفاداری، سوظن و رهایی از تم های این مجموعه است.
یکی همین پرینوش. شوهرش دستش را تا آرنج توی گونی برنج میکرده بلکه شمارهتلفنی، کاغذی چیزی پیدا کند. «انگار مأمور کشف مواد مخدر بود. میخواست کنترلم کنه اما فقط بدویترین شکلش رو بلد بود. هیچوقت نفهمید چهکار میکنم یا توی سرم چی میگذره. اگه میخواست، خیلی ساده بهش میگفتم. چشمش فقط دنبال دستها و پاهام بود که ببینه کجا میرم، چیکار میکنم.» نگار وقتی برگشت ایران، داستانها را برای حمید تعریف کرد. همهاش را یکجا نه؛ گاهگاهی لابهلای حرفی، بحثی، وقت آشپزی یا وقتی باهم قدم میزدند. گاهی داستان در همان لحظهی گفتن، خراب میشد.
دیگر داستان نبود، حرف بیربطی بود که نمیدانست پرینوش چهطور سروتهش را هم آورده بود. بعضی داستانها را میشد همانجور که شنیده بود تعریف کند. بعضیها را از بیخ نگفت. سانسورشان کرد؛ مثل خیلی از داستانهای عشقی یا ماجراهای خصوصی دوستان دیگرش که به حمید نمیگفت. پرینوش به او اعتماد کرده بود. «قلبت مثل قلب زرافه بزرگه، هنوز نمیشناسمت، اما گوشای فیل رو داری.» نگار خندیده بود و جوری نشسته بود که هم خوب گوش بدهد هم خیابان را ببیند. یک ردیف گلوگیاه، ایوان هتل را از پیادهرو جدا میکرد. هوا آفتابی و گرم بود. گاهی نزدیک غروب، باران میزد اما زود بند میآمد. با نزدیک شدن شب، چراغهای دانسینگِ آنطرف خیابان شروع میکرد به چشمک زدن و سالن زیبایی روبهرو که در طول روز کلهی زنهای موطلایی از پنجرهاش پیدا بود، درش را میبست. سفر خواهر پرینوش به ترکیه عقب افتاده بود.