کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب نوشته کورمک مکارتی با ترجمه روشنک ضرابى, توسط انتشارات کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی
داستانی تاثیرگذار و هولناک که تاریخی پرهیاهو از کشور آمریکا را به تصویر میکشد؛ کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب اثری تحسینشده به قلم کورمک مک کارتی در ژانر وسترن است که به روایت کشتار بومیان قارهی آمریکا در نیمهی دوم قرن نوزده میپردازد. این کتاب که منتقدان آن را «رمان بزرگ آمریکایی» لقب میدهند، داستان گروهی از شکارچیان است که در مرزهای تگزاس و مکزیک دست به قتل و جنایت زدهاند.
درباره کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب:
کورمک مک کارتی (Cormac McCarthy) در اثر برجستهی خود حال و هوای غرب در دهه 1850 میلادی را ترسیم میکند. کتاب بعد از ظهر خونین (Blood Meridian) همچون سیلی بر صورت شما فرود میآید؛ داستانی که از شما میخواهد چشماندازی از غرب قدیم را تصور و تحمل کنید: پر از جمجمههای سوختهی انسانها، پوستهای آغشته به خون و درختانی که با اجساد نوزادان مرده تزئین شدهاند...
این رمان بر رویدادهای تاریخی استوار است و داستان پسری نوجوان را روایت میکند که هیچ اسمی ندارد. همه او را «بچه» خطاب میکنند. این پسر به گروه غیرقانونی شکارچیان هندی میپیوندد که توسط فرماندار مکزیک استخدام شدهاند تا پوست سر آپاچی را ببرند. سردستهی این شکارچیان قاضی هولدن، نه تنها ظاهرش، بلکه تک تک رفتارهایش عجیب و ترسناک است؛ مثلا این که از هر علم و هنری سر در میآورد، از نواختن ویولن گرفته تا روانشناسی و نجوم. در این گروه همه تشنهی خون هستند.
رمانی که هرچقدر هم تلاش کنید، نادیده گرفتن آن دشوار است؛ صدایی پرشور که نمیتوان آن را نشنید. هر صفحه از کتاب اصالت نویسندهی خود را آشکار میکند. بسیاری بر این عقیده هستند که بعد از ظهر خونین، مهمترین کتاب کورمک مک کارتی است. او تمام مدت از شما میخواهد که شر و بدی را نه برای درک آن، بلکه برای اثبات این که واقعیتی غیرقابل توضیح است، شاهد باشیم. زبان استادانهی او دنیایی را برای ما ترسیم میکند که میان واقعیت و سوررئال جای میگیرد.
این داستان طعم مرگ و خون دارد و به نظر میرسد آقای مک کارتی از این موضوع لذت میبرد! بعد از ظهر خونین در سال 1985 منتشر شده و اثری مهیج و غنی است که نمیتوان از مطالعهی آن دست کشید. جزئیات این کتاب مهم، تا مدتها پس از این که آخرین صفحهی رمان را خواندهاید، به یادتان خواهد ماند. این اثر باعث میشود به تحلیل و واکاوی شخصیتها برآیید و آنها را از لحاظ اخلاقی و فلسفی بررسی کنید. بعد از ظهر خونین کتابی مهم است که شما را به تامل وادار خواهد کرد.
جوایز و افتخارات کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب:
- جزو فهرست 100 رمان برتر انگلیسی زبان به انتخاب مجلهی تایم
- دومین اثر داستانی آمریکایی مهم در 25 سال گذشته، به انتخاب نویسندگان و منتقدان نیویورک تایمز
- لقب «رمان بزرگ آمریکایی» به این اثر داده شده است.
نکوداشتهای کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب:
- یکی از بهترین رمانهای قرن بیستم. (هارولد بلوم، منتقد ادبی آمریکایی)
- بزرگترین رمان آمریکایی در 25 سال گذشته. (الکساندر همن، نویسندهی آمریکایی)
- مک کارتی یک راوی متولد شده است و نوشتههای او خط به خط تاثیرگذار است. (رابرت پن وارن، نویسنده آمریکایی)
- مک کارتی نویسندهایست که باید خوانده شود، تحسین گردد و صادقانه مورد حسادت واقع شود. (رالف الیسون، نویسنده)
کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب مناسب چه کسانی است؟
اگر به رمانهای تاریخی و وسترنی علاقهمند هستید، از مطالعهی کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب غافل نشوید.
با کورمک مک کارتی بیشتر آشنا شویم:
او یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ آمریکاست و اغلب منتقدان مدرن این رماننویس و نمایشنامهنویس توانمند را با ویلیام فاکنر مقایسه میکنند. نکتهی قابل توجه دربارهی کورمک مک کارتی عدم علاقهاش به استفاده از علائم نگارشیست و او اغلب نوشتههایش را بدون استفاده از این قواعد مینویسد.
مک کارتی چندین رمان در ژانر گوتیک جنوبی، پساآخرالزمانی و وسترن به تالیف درآورده است. از زمان تحصیل در دانشگاه و خدمت در نیروی هوایی بود که شروع به نوشتن کرد. مدتی بعد داستانهایش را در مجلات دانشگاهی به چاپ رساند و موفق به کسب جایزهی اینگرام مریل شد. سرانجام، سال 1965 بود که اولین رمان رسمی خود را به چاپ رساند. از مهمترین آثار او که به زبان فارسی منتشر شدهاند میتوان به جایی برای پیرمردها نیست، همه اسبهای زیبا، جاده و گذرگاه اشاره کرد.
در بخشی از کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب میخوانیم:
«از این شروورا خوشم نمیآد.»
«من هم همینطور. من هم همینطور. یهکم من رو تحمل کن. حالا به اونها نگاه کن. یکی از این مردها رو انتخاب کن، هرکدوم رو میخوای. اون مردی که اونجاست. نگاش کن. اونی که کلاه سرش نیست. دیدگاهش رو دربارۀ دنیایی که توش زندگی میکنه میدونی چیه. میتونی اون رو از صورتش، از طرز رفتارش بفهمی. شاید بر این باوره که زندگی آدمها نقاب نیست که بتونن به چهرهشون بزنن. اما آدمها مطابق خواستش رفتار نمیکنن. هیچوقت، نه الان و نه در آینده. این چیزی که وجودش رو در بر گرفته و زندگیش یا مشکلات و سختیهایی که ایجاد شده، مستأصلش کرده و روحش در برابر روحهای آزاد و آدمهای دیگه درست مثل یه آغل در برابر یه خونهست. آیا یه همچین مردی میتونه بگه نفرین و فلاکت رو زندگیش سایه ننداخته؟ و اینکه توی این دنیا قدرت و نیرویی فراتر وجود نداره؟
چطور میتونه افکارش رو تغییر بده، شک کنه و دنبال گرفتن حقش باشه؟ میتونه به این باور داشته باشه که هروقت خواست به زندگیش پایان بده؟ بدون اینکه فکر کنه بهخاطرش تنبیه میشه یا به کسی بدهکاره؟ خدایان جبار و رحیم در سردابههاشون لم دادهن و درحالیکه ما داریم برای ساختن یا نابودی وجودمون فریاد میکشیم، اونها فقط سکوت کردهن و آیا این سکوت پایداره؟ داره با کی حرف میزنه؟ میتونی ببینی؟»
واقعاً مرد زیرلب با خود حرف میزد و با نگاهی فلاکتبار اطراف را نگاه میکرد؛ گویی هیچ دوستی نداشت.
کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب نوشته کورمک مکارتی با ترجمه روشنک ضرابى, توسط انتشارات کوله پشتی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, رمان خارجی, ادبیات داستانی
داستانی تاثیرگذار و هولناک که تاریخی پرهیاهو از کشور آمریکا را به تصویر میکشد؛ کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب اثری تحسینشده به قلم کورمک مک کارتی در ژانر وسترن است که به روایت کشتار بومیان قارهی آمریکا در نیمهی دوم قرن نوزده میپردازد. این کتاب که منتقدان آن را «رمان بزرگ آمریکایی» لقب میدهند، داستان گروهی از شکارچیان است که در مرزهای تگزاس و مکزیک دست به قتل و جنایت زدهاند.
درباره کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب:
کورمک مک کارتی (Cormac McCarthy) در اثر برجستهی خود حال و هوای غرب در دهه 1850 میلادی را ترسیم میکند. کتاب بعد از ظهر خونین (Blood Meridian) همچون سیلی بر صورت شما فرود میآید؛ داستانی که از شما میخواهد چشماندازی از غرب قدیم را تصور و تحمل کنید: پر از جمجمههای سوختهی انسانها، پوستهای آغشته به خون و درختانی که با اجساد نوزادان مرده تزئین شدهاند...
این رمان بر رویدادهای تاریخی استوار است و داستان پسری نوجوان را روایت میکند که هیچ اسمی ندارد. همه او را «بچه» خطاب میکنند. این پسر به گروه غیرقانونی شکارچیان هندی میپیوندد که توسط فرماندار مکزیک استخدام شدهاند تا پوست سر آپاچی را ببرند. سردستهی این شکارچیان قاضی هولدن، نه تنها ظاهرش، بلکه تک تک رفتارهایش عجیب و ترسناک است؛ مثلا این که از هر علم و هنری سر در میآورد، از نواختن ویولن گرفته تا روانشناسی و نجوم. در این گروه همه تشنهی خون هستند.
رمانی که هرچقدر هم تلاش کنید، نادیده گرفتن آن دشوار است؛ صدایی پرشور که نمیتوان آن را نشنید. هر صفحه از کتاب اصالت نویسندهی خود را آشکار میکند. بسیاری بر این عقیده هستند که بعد از ظهر خونین، مهمترین کتاب کورمک مک کارتی است. او تمام مدت از شما میخواهد که شر و بدی را نه برای درک آن، بلکه برای اثبات این که واقعیتی غیرقابل توضیح است، شاهد باشیم. زبان استادانهی او دنیایی را برای ما ترسیم میکند که میان واقعیت و سوررئال جای میگیرد.
این داستان طعم مرگ و خون دارد و به نظر میرسد آقای مک کارتی از این موضوع لذت میبرد! بعد از ظهر خونین در سال 1985 منتشر شده و اثری مهیج و غنی است که نمیتوان از مطالعهی آن دست کشید. جزئیات این کتاب مهم، تا مدتها پس از این که آخرین صفحهی رمان را خواندهاید، به یادتان خواهد ماند. این اثر باعث میشود به تحلیل و واکاوی شخصیتها برآیید و آنها را از لحاظ اخلاقی و فلسفی بررسی کنید. بعد از ظهر خونین کتابی مهم است که شما را به تامل وادار خواهد کرد.
جوایز و افتخارات کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب:
- جزو فهرست 100 رمان برتر انگلیسی زبان به انتخاب مجلهی تایم
- دومین اثر داستانی آمریکایی مهم در 25 سال گذشته، به انتخاب نویسندگان و منتقدان نیویورک تایمز
- لقب «رمان بزرگ آمریکایی» به این اثر داده شده است.
نکوداشتهای کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب:
- یکی از بهترین رمانهای قرن بیستم. (هارولد بلوم، منتقد ادبی آمریکایی)
- بزرگترین رمان آمریکایی در 25 سال گذشته. (الکساندر همن، نویسندهی آمریکایی)
- مک کارتی یک راوی متولد شده است و نوشتههای او خط به خط تاثیرگذار است. (رابرت پن وارن، نویسنده آمریکایی)
- مک کارتی نویسندهایست که باید خوانده شود، تحسین گردد و صادقانه مورد حسادت واقع شود. (رالف الیسون، نویسنده)
کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب مناسب چه کسانی است؟
اگر به رمانهای تاریخی و وسترنی علاقهمند هستید، از مطالعهی کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب غافل نشوید.
با کورمک مک کارتی بیشتر آشنا شویم:
او یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ آمریکاست و اغلب منتقدان مدرن این رماننویس و نمایشنامهنویس توانمند را با ویلیام فاکنر مقایسه میکنند. نکتهی قابل توجه دربارهی کورمک مک کارتی عدم علاقهاش به استفاده از علائم نگارشیست و او اغلب نوشتههایش را بدون استفاده از این قواعد مینویسد.
مک کارتی چندین رمان در ژانر گوتیک جنوبی، پساآخرالزمانی و وسترن به تالیف درآورده است. از زمان تحصیل در دانشگاه و خدمت در نیروی هوایی بود که شروع به نوشتن کرد. مدتی بعد داستانهایش را در مجلات دانشگاهی به چاپ رساند و موفق به کسب جایزهی اینگرام مریل شد. سرانجام، سال 1965 بود که اولین رمان رسمی خود را به چاپ رساند. از مهمترین آثار او که به زبان فارسی منتشر شدهاند میتوان به جایی برای پیرمردها نیست، همه اسبهای زیبا، جاده و گذرگاه اشاره کرد.
در بخشی از کتاب بعد از ظهر خونین یا سرخی غروب در غرب میخوانیم:
«از این شروورا خوشم نمیآد.»
«من هم همینطور. من هم همینطور. یهکم من رو تحمل کن. حالا به اونها نگاه کن. یکی از این مردها رو انتخاب کن، هرکدوم رو میخوای. اون مردی که اونجاست. نگاش کن. اونی که کلاه سرش نیست. دیدگاهش رو دربارۀ دنیایی که توش زندگی میکنه میدونی چیه. میتونی اون رو از صورتش، از طرز رفتارش بفهمی. شاید بر این باوره که زندگی آدمها نقاب نیست که بتونن به چهرهشون بزنن. اما آدمها مطابق خواستش رفتار نمیکنن. هیچوقت، نه الان و نه در آینده. این چیزی که وجودش رو در بر گرفته و زندگیش یا مشکلات و سختیهایی که ایجاد شده، مستأصلش کرده و روحش در برابر روحهای آزاد و آدمهای دیگه درست مثل یه آغل در برابر یه خونهست. آیا یه همچین مردی میتونه بگه نفرین و فلاکت رو زندگیش سایه ننداخته؟ و اینکه توی این دنیا قدرت و نیرویی فراتر وجود نداره؟
چطور میتونه افکارش رو تغییر بده، شک کنه و دنبال گرفتن حقش باشه؟ میتونه به این باور داشته باشه که هروقت خواست به زندگیش پایان بده؟ بدون اینکه فکر کنه بهخاطرش تنبیه میشه یا به کسی بدهکاره؟ خدایان جبار و رحیم در سردابههاشون لم دادهن و درحالیکه ما داریم برای ساختن یا نابودی وجودمون فریاد میکشیم، اونها فقط سکوت کردهن و آیا این سکوت پایداره؟ داره با کی حرف میزنه؟ میتونی ببینی؟»
واقعاً مرد زیرلب با خود حرف میزد و با نگاهی فلاکتبار اطراف را نگاه میکرد؛ گویی هیچ دوستی نداشت.