کتاب باده کهن نوشته اسماعیل فصیح توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی به چاپ رسیده است.
دکتر کیومرث آدمیت، متخصص بیماریهای قلب و عروق، که برای بازگشایی بیمارستان شرکت ملی نفت آبادان و راه اندازی بخش قلب و عروق به تازگی از آمریکا به آبادان آمده و به دور از اعتقادات مذهبی بیشتر وقت خود را صرف علم و فساد می کند، پس از آشنایی با یکی از تکنیسینهای نسبتا جوان یکی از آزمایشگاههای شهر، کم کم دلبسته ی او می شود و تحت تاثیر عقاید مذهبی اش قرار می گیرد. روح دکتر به مرور زمان دچار تحولاتی می شود که او را به اسلام نزدیک تر می کند.
«آدم باید به جایی برسه كه نفس كشیدن هم با عشق به خداوند باشه و در هر نفس او را ستایش كنه. من احساس می كنم شما راه افتادی. و در واقع سرنوشتی در انتظار من و شماست كه شما را تكان میده.»
«مگه ما قراره امشب علاوه بر عشق كار دیگری هم بكنیم؟»
«منزلگه عشق ما دل احباب است
در قصه ی عشق هزاران باب است
عشق با معنای یگانگی اش شروع خیلی چیزهاست. بهترین آنها هم به خدا رسیدنه.»
«چقدر به خداوند فكر می كنی… من كمی حسودیم میشه. زنی گفتند، شوهری گفتند.»
«من به خدا فكر نمی كنم. من با خدا هستم.»
«پس من چی؟ الان كه پیش بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر هستی.»
«خدا درون شما هست. فقط شما «كشف» نكردی.»
«وای باز عود كردیم به عارضه مزمن و لاعلاج من خنگ…»
پری لبخند زد، دستهایش را بسوی او دراز كرد. «بیا خنگ راه وار من… شكر كن.»
«تا چند وقت پیش كه من توی جهنم بودم، ما اسم این را گذاشته بودیم شیطونی.»
«اون گذشته ها بود آقای دكتر آدمیت. جایی كه ما الان هستیم یا سرانجام شما خواهی رسید، ابلیس و شیطان و بقیه نابودند.»
کتاب باده کهن نوشته اسماعیل فصیح توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان ایرانی به چاپ رسیده است.
دکتر کیومرث آدمیت، متخصص بیماریهای قلب و عروق، که برای بازگشایی بیمارستان شرکت ملی نفت آبادان و راه اندازی بخش قلب و عروق به تازگی از آمریکا به آبادان آمده و به دور از اعتقادات مذهبی بیشتر وقت خود را صرف علم و فساد می کند، پس از آشنایی با یکی از تکنیسینهای نسبتا جوان یکی از آزمایشگاههای شهر، کم کم دلبسته ی او می شود و تحت تاثیر عقاید مذهبی اش قرار می گیرد. روح دکتر به مرور زمان دچار تحولاتی می شود که او را به اسلام نزدیک تر می کند.
«آدم باید به جایی برسه كه نفس كشیدن هم با عشق به خداوند باشه و در هر نفس او را ستایش كنه. من احساس می كنم شما راه افتادی. و در واقع سرنوشتی در انتظار من و شماست كه شما را تكان میده.»
«مگه ما قراره امشب علاوه بر عشق كار دیگری هم بكنیم؟»
«منزلگه عشق ما دل احباب است
در قصه ی عشق هزاران باب است
عشق با معنای یگانگی اش شروع خیلی چیزهاست. بهترین آنها هم به خدا رسیدنه.»
«چقدر به خداوند فكر می كنی… من كمی حسودیم میشه. زنی گفتند، شوهری گفتند.»
«من به خدا فكر نمی كنم. من با خدا هستم.»
«پس من چی؟ الان كه پیش بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر هستی.»
«خدا درون شما هست. فقط شما «كشف» نكردی.»
«وای باز عود كردیم به عارضه مزمن و لاعلاج من خنگ…»
پری لبخند زد، دستهایش را بسوی او دراز كرد. «بیا خنگ راه وار من… شكر كن.»
«تا چند وقت پیش كه من توی جهنم بودم، ما اسم این را گذاشته بودیم شیطونی.»
«اون گذشته ها بود آقای دكتر آدمیت. جایی كه ما الان هستیم یا سرانجام شما خواهی رسید، ابلیس و شیطان و بقیه نابودند.»