کتاب اهریمن (مجموعه کتابهای گردونه خورشید 2) نوشته نرگس مومنی توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمانی ایرانی به چاپ رسیدهاست.
اهریمن، ادامه ی جلد پیشین از مجموعه ی گردونه ی خورشید است که زندگی اهریمن و اطرافیانش را به تصویر کشیده است. این اثر، داستانی غیرواقعی از ایران باستان است، داستانی از حوادث زندگی، شور دلدادگی و… که شیرین و خواندنی است. کتاب نبردی سخت با نیروهای اسطوره ای و رویارویی پهلوانان با دشمنان سرزمینشان را روایت می کند. هامون با تمام دل خوری و کینه هایش، جلودار لشکریان است و به نابودی آنها می اندیشد. هوردخت عقب نشینی را ننگ می داند، اما نمی داند این راه، مسیری دشوار است و با سنگلاخ های بسیاری همراه است.
پهلوان تیرداد بعد از نیمروز، کمی بیرون از خانه وقت گذراند و دیگر تا هنگام شب، کسی در این باره سخنی نگفت، در حالی که این خاموشی برای لیانا سخت و دور از تاب و توانش بود. نمی توانست دختر دلبندش را دلگیر ببیند؛ یا اینکه همسرش را از خود ناامید بداند. از سویی اندیشیدن به خطری که در کمین یگانه فرزندش بود، او را لرزان و هراسان می کرد و قدرت هرگونه ایستادگی را از او می ستاند؛ نبرد با دیوان هرگز در توان یک دختر جوان نبود و او را به سرای نیستی می کشاند. شاید باید به دلگیری او خشنود می شد تا به نبودنش؛ اما این فقط رنج خود نبود که با آن بسازد و دم نیاورد؛ سهم بیشتر این رنج و اندوه به هوردخت می رسید که از همینک پذیرای آن گشته بود. برایش سخت بود که آزار دیدن او را با دیگر شهر، که فقط آئین خانه داری را می آموخته اند، نمی دید. همان گونه که خود سال ها باور کرده بود که نمی شود مانند دیگر مردم اندیشید و برای خود زندگی کرد. پس سرنوشت دخترش نیز نمی توانست خالی از افت و خیز باشد. هوردخت زندگی را به گونه ای دیگر می نگریست؛ هدف خویش را نیز برگزیده بود و این جلوداری ها سرخورده اش می کرد. خیلی باید خودخواه می بود که خشنود به فرمان پذیری اش شود و به شرم و ناامیدی او نیندیشد.
گویا باید بخت خویش را نیز باور می کرد تا بیم جان همسر و فرزند، جنون را فرجام کارش نسازد. زمانش شده بود که به ناچار به این رهایی تن دهد؛ آنان انتظار یاری و همراهی او را داشتند و او در تاریکی ترس به سر می برد. باید پذیرای این سرنوشت می شد و در کنار آن دو باقی می ماند. هرچند که اندک امیدی هم به هامون داشت تا او را به ماندن و نجنگیدن خرسند کند.پس دل مرده و نالان پای آتشدان ایستاد و برای زمانی بسیار، به راز و نیاز پرداخت.
کتاب اهریمن (مجموعه کتابهای گردونه خورشید 2) نوشته نرگس مومنی توسط انتشارات ذهن آویز با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمانی ایرانی به چاپ رسیدهاست.
اهریمن، ادامه ی جلد پیشین از مجموعه ی گردونه ی خورشید است که زندگی اهریمن و اطرافیانش را به تصویر کشیده است. این اثر، داستانی غیرواقعی از ایران باستان است، داستانی از حوادث زندگی، شور دلدادگی و… که شیرین و خواندنی است. کتاب نبردی سخت با نیروهای اسطوره ای و رویارویی پهلوانان با دشمنان سرزمینشان را روایت می کند. هامون با تمام دل خوری و کینه هایش، جلودار لشکریان است و به نابودی آنها می اندیشد. هوردخت عقب نشینی را ننگ می داند، اما نمی داند این راه، مسیری دشوار است و با سنگلاخ های بسیاری همراه است.
پهلوان تیرداد بعد از نیمروز، کمی بیرون از خانه وقت گذراند و دیگر تا هنگام شب، کسی در این باره سخنی نگفت، در حالی که این خاموشی برای لیانا سخت و دور از تاب و توانش بود. نمی توانست دختر دلبندش را دلگیر ببیند؛ یا اینکه همسرش را از خود ناامید بداند. از سویی اندیشیدن به خطری که در کمین یگانه فرزندش بود، او را لرزان و هراسان می کرد و قدرت هرگونه ایستادگی را از او می ستاند؛ نبرد با دیوان هرگز در توان یک دختر جوان نبود و او را به سرای نیستی می کشاند. شاید باید به دلگیری او خشنود می شد تا به نبودنش؛ اما این فقط رنج خود نبود که با آن بسازد و دم نیاورد؛ سهم بیشتر این رنج و اندوه به هوردخت می رسید که از همینک پذیرای آن گشته بود. برایش سخت بود که آزار دیدن او را با دیگر شهر، که فقط آئین خانه داری را می آموخته اند، نمی دید. همان گونه که خود سال ها باور کرده بود که نمی شود مانند دیگر مردم اندیشید و برای خود زندگی کرد. پس سرنوشت دخترش نیز نمی توانست خالی از افت و خیز باشد. هوردخت زندگی را به گونه ای دیگر می نگریست؛ هدف خویش را نیز برگزیده بود و این جلوداری ها سرخورده اش می کرد. خیلی باید خودخواه می بود که خشنود به فرمان پذیری اش شود و به شرم و ناامیدی او نیندیشد.
گویا باید بخت خویش را نیز باور می کرد تا بیم جان همسر و فرزند، جنون را فرجام کارش نسازد. زمانش شده بود که به ناچار به این رهایی تن دهد؛ آنان انتظار یاری و همراهی او را داشتند و او در تاریکی ترس به سر می برد. باید پذیرای این سرنوشت می شد و در کنار آن دو باقی می ماند. هرچند که اندک امیدی هم به هامون داشت تا او را به ماندن و نجنگیدن خرسند کند.پس دل مرده و نالان پای آتشدان ایستاد و برای زمانی بسیار، به راز و نیاز پرداخت.