رمان ماکاموشی 17 سبیل هایت را بپا استیلتن نوشته جرونیمو استیلتن با ترجمه فریبا چاوشی و تصویرگر لری کیز, توسط انتشارات هوپا به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, ادبیات کودک و نوجوان، طنز، معمایی، ماجراجویانه
داستان کودک و نوجوان, رمان خارجی, رده سنی ۸ تا ۱۲ سال
بخشی از رمان
به دقت نگاهی به داورهای مسابقه انداختم. چه اسم های عجیب و غریبی داشتند!… و چه پوزه های ترسناکی! شکنجه دُم زل زد بهم. «آقای استیلتن! بهمون بگو شغلت چیه؟» گلویم را صاف کردم و گفتم: «اوم… من ناشر و نویسنده هستم. سردبیر محبوب ترین روزنامه ی نیوموش سیتی ام، جریده ی جوندگان.» مجری مسابقه پوزخندی زد و گفت: «شنیده ام که این اواخر کاروکاسبی ت خیلی خوب نیست،
آقای استیلتن! به خاطر همین اومدی سراغ بازی کوچیک ما؟ پول لازم داری؟ یا فقط بدبخت و بیچاره شده ای؟ هه هه هه!» صورتم سرخ شد. این دیگر چه جور سوالی بود؟ نگاهی به شف تی پنجه انداختم. شف دو تا شستش را به نشانه ی موفقیت برایم بالا گرفت و بی صدا، با حرکت دهانش گفت: «یک میلیون دلار.» اعتماد به نفسم یک خرده بیشتر شد. جواب دادم: «دلیل شرکت کردنم توی این مسابقه کاملا شخصیه، ترجیح می دم توی دلم نگهش دارم، البته اگه مشکلی نداشته باشی.» شکنجه دم خرناسی کشید.
از اینکه نرفته بود روی اعصابم، ناامید شده بود. گفت: «معلومه که ندارم. بریم سر سوال ها. لابد می دونی که یک جواب غلط مساویه با رها شدن فنر تله موش. وقتی تله بیفته، دمت رو نیشگون می گیره یا حتی ممکنه قطعش کنه!» تمام بدنم به رعشه افتاد. سبیل هایم بی اختیار می لرزید. تماشاگرها کِرکِر خندیدند.
رمان ماکاموشی 17 سبیل هایت را بپا استیلتن نوشته جرونیمو استیلتن با ترجمه فریبا چاوشی و تصویرگر لری کیز, توسط انتشارات هوپا به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل, ادبیات کودک و نوجوان، طنز، معمایی، ماجراجویانه
داستان کودک و نوجوان, رمان خارجی, رده سنی ۸ تا ۱۲ سال
بخشی از رمان
به دقت نگاهی به داورهای مسابقه انداختم. چه اسم های عجیب و غریبی داشتند!… و چه پوزه های ترسناکی! شکنجه دُم زل زد بهم. «آقای استیلتن! بهمون بگو شغلت چیه؟» گلویم را صاف کردم و گفتم: «اوم… من ناشر و نویسنده هستم. سردبیر محبوب ترین روزنامه ی نیوموش سیتی ام، جریده ی جوندگان.» مجری مسابقه پوزخندی زد و گفت: «شنیده ام که این اواخر کاروکاسبی ت خیلی خوب نیست،
آقای استیلتن! به خاطر همین اومدی سراغ بازی کوچیک ما؟ پول لازم داری؟ یا فقط بدبخت و بیچاره شده ای؟ هه هه هه!» صورتم سرخ شد. این دیگر چه جور سوالی بود؟ نگاهی به شف تی پنجه انداختم. شف دو تا شستش را به نشانه ی موفقیت برایم بالا گرفت و بی صدا، با حرکت دهانش گفت: «یک میلیون دلار.» اعتماد به نفسم یک خرده بیشتر شد. جواب دادم: «دلیل شرکت کردنم توی این مسابقه کاملا شخصیه، ترجیح می دم توی دلم نگهش دارم، البته اگه مشکلی نداشته باشی.» شکنجه دم خرناسی کشید.
از اینکه نرفته بود روی اعصابم، ناامید شده بود. گفت: «معلومه که ندارم. بریم سر سوال ها. لابد می دونی که یک جواب غلط مساویه با رها شدن فنر تله موش. وقتی تله بیفته، دمت رو نیشگون می گیره یا حتی ممکنه قطعش کنه!» تمام بدنم به رعشه افتاد. سبیل هایم بی اختیار می لرزید. تماشاگرها کِرکِر خندیدند.