مسأله و موضوع اصلی کتاب، هویت و به تعبیر دقیقتر سیاست هویت است، سیاستی که کوشیده است یکی از هویتهای موجود را تبدیل به هویت مسلط و به تعبیری فهم و قرائت مسلط از هویت جمعی یا هویت ملی کند. در بخشی از مقدمه کتاب میخوانیم: «در این کتاب نشان داده میشود برخلاف تصور رایج هویت را نمیتوان فارغ از قدرت و به تعبیری دعواهای سیاسی مورد مطالعه قرار داد. هویت در همان حال که موضوع رقابت بر سر قدرت است، خود نیز یکی از منابع تولید قدرت است. مخصوصاً وقتی عدهای از مردم هویت خاصی را میپذیرند و حتی حاضرند در راه حفظ آن هویت هزینههای زیادی پرداخت کنند و در برخی موارد حتی کشته شوند. اگر در قرون وسطی کشته شدن بر سر باورهای مذهبی رایج بود و در قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی کشته شدن در راه وطن و ناسیونالیسم گسترش یافت، در دوران بعد از جنگ سرد هویتها تا حدی جایگزین آن دو شدند و البته این به معنای از بین رفتن مذهب یا ناسیونالیسم نیست.
در این کتاب ما با دو چهره هویت مواجهیم: چهره مثبتی که میکوشد با دگر خود برخوردی اخلاقی یا حقوقی داشته و موجودیت او را به عنوان یک انسان با هر عقیده و مرامی به رسمیت بشناسد و برای او همان حقوقی را قائل باشد که برای خود قائل است و چهره منفی که به دنبال مسلط شدن بر این «دگر» با هر عنوان و نام و توجیهی است. در این چهره فرض بر این است که یک هویت برتر، اخلاقیتر، حقیقیتر و والاتر وجود دارد که سایر هویتها باید در آن ادغام شوند و این به نفع آنها و حتی زندگی جمعی است. چهره مثبت هویت درصدد تحمل تنوع و تکثر و چهره منفی به دنبال از بین بردن آن است.»
هویت از زمان فروپاشی شوروی و جنگهای بالکان و بعدها ظهور گروههای افراطی در خاورمیانه دوباره در کانون توجه علوم سیاسی و متخصصان سیاست و حتی سیاستمداران قرارگرفته است. هویت در همان حال که میتواند زمینهساز همکاری باشد، میتواند به گسترش جنگ و درگیری هم کمک کند. کتاب حاضر که نتیجه تحقیقات و مطالعات یک دهه گذشته نویسنده در زمینه هویت و سیاست خارجی است، میکوشد تا نشان دهد که نحوه تعریف یک دولت از هویت خود، تأثیر مستقیمی بر عملکرد آن در سیاست خارجی دارد. نویسنده ابتدا به این موضوع مهم میپردازد که چگونه یک هویت خاص با بهکارگیری انواع چهرههای قدرت تبدیل به قدرت مسلط میشود و میکوشد آن را تولید کند. اما چالشهای داخلی، منطقهای و بینالمللی، بازتولید هویت مسلط را دشوار میکنند. لذا هویت دولت بهمرورزمان تغییر میکند و این امر، خود را در سیاست خارجی نشان میدهد.
مسأله و موضوع اصلی کتاب، هویت و به تعبیر دقیقتر سیاست هویت است، سیاستی که کوشیده است یکی از هویتهای موجود را تبدیل به هویت مسلط و به تعبیری فهم و قرائت مسلط از هویت جمعی یا هویت ملی کند. در بخشی از مقدمه کتاب میخوانیم: «در این کتاب نشان داده میشود برخلاف تصور رایج هویت را نمیتوان فارغ از قدرت و به تعبیری دعواهای سیاسی مورد مطالعه قرار داد. هویت در همان حال که موضوع رقابت بر سر قدرت است، خود نیز یکی از منابع تولید قدرت است. مخصوصاً وقتی عدهای از مردم هویت خاصی را میپذیرند و حتی حاضرند در راه حفظ آن هویت هزینههای زیادی پرداخت کنند و در برخی موارد حتی کشته شوند. اگر در قرون وسطی کشته شدن بر سر باورهای مذهبی رایج بود و در قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی کشته شدن در راه وطن و ناسیونالیسم گسترش یافت، در دوران بعد از جنگ سرد هویتها تا حدی جایگزین آن دو شدند و البته این به معنای از بین رفتن مذهب یا ناسیونالیسم نیست.
در این کتاب ما با دو چهره هویت مواجهیم: چهره مثبتی که میکوشد با دگر خود برخوردی اخلاقی یا حقوقی داشته و موجودیت او را به عنوان یک انسان با هر عقیده و مرامی به رسمیت بشناسد و برای او همان حقوقی را قائل باشد که برای خود قائل است و چهره منفی که به دنبال مسلط شدن بر این «دگر» با هر عنوان و نام و توجیهی است. در این چهره فرض بر این است که یک هویت برتر، اخلاقیتر، حقیقیتر و والاتر وجود دارد که سایر هویتها باید در آن ادغام شوند و این به نفع آنها و حتی زندگی جمعی است. چهره مثبت هویت درصدد تحمل تنوع و تکثر و چهره منفی به دنبال از بین بردن آن است.»
هویت از زمان فروپاشی شوروی و جنگهای بالکان و بعدها ظهور گروههای افراطی در خاورمیانه دوباره در کانون توجه علوم سیاسی و متخصصان سیاست و حتی سیاستمداران قرارگرفته است. هویت در همان حال که میتواند زمینهساز همکاری باشد، میتواند به گسترش جنگ و درگیری هم کمک کند. کتاب حاضر که نتیجه تحقیقات و مطالعات یک دهه گذشته نویسنده در زمینه هویت و سیاست خارجی است، میکوشد تا نشان دهد که نحوه تعریف یک دولت از هویت خود، تأثیر مستقیمی بر عملکرد آن در سیاست خارجی دارد. نویسنده ابتدا به این موضوع مهم میپردازد که چگونه یک هویت خاص با بهکارگیری انواع چهرههای قدرت تبدیل به قدرت مسلط میشود و میکوشد آن را تولید کند. اما چالشهای داخلی، منطقهای و بینالمللی، بازتولید هویت مسلط را دشوار میکنند. لذا هویت دولت بهمرورزمان تغییر میکند و این امر، خود را در سیاست خارجی نشان میدهد.