کتاب هزار پیشه نوشته چارلز بوکوفسکی با ترجمه علی امیرریاحی, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی، ادبیات داستانی خارجی، داستان های آمریکایی قرن بیستم میباشد.
چارلز بوکوفسکی (Charles Bukowski) در کتابی که می خوانید هزار پیشه (Factotum) داستان را در سالهای آخر جنگِ دوم جهانی و دورۀ بعد از جنگ پیش میبرد. درست هنگامی که اکثر هم سن و سالان چیناسکی جبهه هستند اما او علاقهای به این موضوع ندارد، چیناسکی نویسندگی را دوست دارد و به این امید داستانهای کوتاه مینویسد و برای مجلههای مهم ادبی ارسال میکند. زندگی چیناسکی به ولگردی و نوشخواری میگذرد او اشتغال به هر کارِ پَستِ دیگری جز جبهه رفتن را به جان و دل پذیرا است و به رسوم رایج آمریکایی بها نمیدهد.
قلم بوکوفسکی همیشه جذاب است. او ساده و کوتاه مینویسد و دیالوگهای طویل و کلمات پیچیده در آثارش دیده نمیشود. بوکوفسکی به دنبال این نیست که مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. ترسی از به کار بردن واژههای محاوره و کوچه بازاری ندارد. زشت است ولی این زشتی را به زیبایی بدل میکند. موضوعات مهمی که دیگران به آن باور دارند و برای آن حاضرند جان خود را فدا کنند به سخره میگیرد و زندگی را آسانتر از هر فرد دیگری به تصویر میکشد. از بیهودگی فرار نمیکند و زندگی را به طرزی جذاب مسخره نشان میدهد.
پنج صبح، وسط باران، رسیدم نیو اورلیِنز. کمی همانجا تو ایستگاه اتوبوس نشستم اما قیافهی ملت آنقدر حالم را بد کرد که چمدانم را برداشتم زدم بیرون و تو ای باران پیاده راه افتادم. نمیدانستم مسافرخانهها کجا هستن، آنجایی که آدمهای فقیر میروند.
چمدان مقوایی زوار دررفتهای داشتم که زمانی رنگش سیاه بود، اما بعدترها رنگ روکشش رفته بود و مقوای زردش زده بود بیرون. من هم سعی کرده بودم این مشکل را با مالیدن واکس سیاه به آن قسمتهای رنگورو رفته حل کنم. همانطور که در باران راه میرفتم واکس چمدان حسابی مالید به شلوارم و چون حواسم نبود و چمدان را دستبهدست میکردم، هر دو پاچهی شلوارم سیاه شد.
خب، این شهری جدید بود. شاید اینجا شانس میآوردم.
باران بند آمد و آفتاب زد. تو محلهی سیاهها بودم. آهسته راهم را میرفتم........
کتاب هزار پیشه نوشته چارلز بوکوفسکی با ترجمه علی امیرریاحی, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات ملل, رمان خارجی، ادبیات داستانی خارجی، داستان های آمریکایی قرن بیستم میباشد.
چارلز بوکوفسکی (Charles Bukowski) در کتابی که می خوانید هزار پیشه (Factotum) داستان را در سالهای آخر جنگِ دوم جهانی و دورۀ بعد از جنگ پیش میبرد. درست هنگامی که اکثر هم سن و سالان چیناسکی جبهه هستند اما او علاقهای به این موضوع ندارد، چیناسکی نویسندگی را دوست دارد و به این امید داستانهای کوتاه مینویسد و برای مجلههای مهم ادبی ارسال میکند. زندگی چیناسکی به ولگردی و نوشخواری میگذرد او اشتغال به هر کارِ پَستِ دیگری جز جبهه رفتن را به جان و دل پذیرا است و به رسوم رایج آمریکایی بها نمیدهد.
قلم بوکوفسکی همیشه جذاب است. او ساده و کوتاه مینویسد و دیالوگهای طویل و کلمات پیچیده در آثارش دیده نمیشود. بوکوفسکی به دنبال این نیست که مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد. ترسی از به کار بردن واژههای محاوره و کوچه بازاری ندارد. زشت است ولی این زشتی را به زیبایی بدل میکند. موضوعات مهمی که دیگران به آن باور دارند و برای آن حاضرند جان خود را فدا کنند به سخره میگیرد و زندگی را آسانتر از هر فرد دیگری به تصویر میکشد. از بیهودگی فرار نمیکند و زندگی را به طرزی جذاب مسخره نشان میدهد.
پنج صبح، وسط باران، رسیدم نیو اورلیِنز. کمی همانجا تو ایستگاه اتوبوس نشستم اما قیافهی ملت آنقدر حالم را بد کرد که چمدانم را برداشتم زدم بیرون و تو ای باران پیاده راه افتادم. نمیدانستم مسافرخانهها کجا هستن، آنجایی که آدمهای فقیر میروند.
چمدان مقوایی زوار دررفتهای داشتم که زمانی رنگش سیاه بود، اما بعدترها رنگ روکشش رفته بود و مقوای زردش زده بود بیرون. من هم سعی کرده بودم این مشکل را با مالیدن واکس سیاه به آن قسمتهای رنگورو رفته حل کنم. همانطور که در باران راه میرفتم واکس چمدان حسابی مالید به شلوارم و چون حواسم نبود و چمدان را دستبهدست میکردم، هر دو پاچهی شلوارم سیاه شد.
خب، این شهری جدید بود. شاید اینجا شانس میآوردم.
باران بند آمد و آفتاب زد. تو محلهی سیاهها بودم. آهسته راهم را میرفتم........