کتاب قدم به قدم با اسکندر در کشور ایران نوشته هارولد لمب ترجمه ذبیح الله منصوری توسط انتشارات تاو به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان تاریخی
اسکندر یکی از افراد تاثیر گذار در تاریخ کشور ماست، کسی که ما ایرانی ها اطلاعات کمی درباره او داریم زیرا منابعی که پیرامونش نوشته اند در ایران یافت نمی شود و این فرصت مغتنمی است که از او به قلم مردی بخوانیم که بدون حب و بغض و اعمال نظرهای خصوصی نوشته است؛ در اثر پیش رو وقایع تاریخی مربوط به مسافرت اسکندر در ایران را از نظر می گذرانیم و ضمن به دست آوردن اطلاعاتی تاریخی از سبک نوشتن هارولد لمب که بسیار سرگرم کننده است لذت می بریم. در این کتاب از مردی می خوانیم که جهانگیر بود و امپراطوری بزرگی به وجود آورد اما از آن جا که عدالت و آزادی را از مردم دریغ کرد بعد از مرگش چیزی از امپراطوری اش برجای نماند.
اسکندر کنار دریای روم آن قدر توقف کرد تا اینکه زمستان رسید و موقع حرکت قشون و جنگ سپری گردید.
اسکندر اوقات خود را بدین ترتیب می گذرانید که گاهی ماهی صید می کرد و زمانی کنار دریا می نشست و به تماشای سفاین و زورق هایی که از مقابل او می گذشتند مشغول می شد و وقتی روی برمی گردانید، می دید در جاده ای که به موازات ساحل به وجود آمده کاروانیان عبور می کنند و در پرتو آفتاب مطبوع زمستان به آواز خواندن مشغول هستند.
گاهی به اطرافیان می گفت: «نگاه کنید که مشرق زمین چقدر با مملکت ما فرق دارد. ما به محض اینکه از حدود شهرهای خود می گذریم وارد منطقه وحشیان می شویم، در صورتی که اینجا هر قدر شما در داخل اراضی جلو بروید شهر و قریه می بینید و بعضی از این شهرها مسبوق به صدها سال قبل از این هستند.» زمانی به طرف نهرهای آب که از کوه های پر از آب، جاری بود اشاره می کرد و می گفت: «با اینکه زمستان است، طراوت این هوا و منظره چون فصل بهار می باشد و اگر من اختیار می داشتم که در نقطه ای سکونت کنم همه عمر را در این جا به سر می بردم. اینها که در این کشور زندگی می کنند چون محیط غم آور ما را ندیده اند قدر مملکت خود را نمی دانند و اطلاع ندارند سرزمین آنها، زیباترین خاک می باشد که خدایان نبوغ به بشر اعطاء نموده اند. آنها از اینجا (اشاره به زمین) خاک رس برمی دارند و کوزه می سازند و از آنجا (اشاره به کوه ها) الوار درخت ها را به دست می آورند و با آن کشتی ها در کارگاه های آنان به اتمام می رسد.
حتی آن کوه سنگلاخ که درخت ندارد و از دور دیده می شود بدون فایده نیست زیرا، مردم این سازمان از آنجا آهک جهت ساختمان منازل خویش تحصیل می نمایند. و معلم من ارسطو می گوید که در زندگی نباید متکی به اوهام بود بلکه فقط باید به نیروها یا موجودات طبیعت اتکا داشت زیرا فقط نیروها و موجودات طبیعت، بدون چون و چرا وجود دارد و در طبیعت نیز، هیچ نیرو و شیئی، جز برای مصلحتی مخصوص موجود نیست و اگر سنگ های یک کوه بدون درخت یا خاک های یک بیابان خشک و لم یزرع، در نظر ما بدون فایده جلوه می کند از این جهت است که هنوز به منافع آنها پی نبرده ایم.»
کتاب قدم به قدم با اسکندر در کشور ایران نوشته هارولد لمب ترجمه ذبیح الله منصوری توسط انتشارات تاو به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان تاریخی
اسکندر یکی از افراد تاثیر گذار در تاریخ کشور ماست، کسی که ما ایرانی ها اطلاعات کمی درباره او داریم زیرا منابعی که پیرامونش نوشته اند در ایران یافت نمی شود و این فرصت مغتنمی است که از او به قلم مردی بخوانیم که بدون حب و بغض و اعمال نظرهای خصوصی نوشته است؛ در اثر پیش رو وقایع تاریخی مربوط به مسافرت اسکندر در ایران را از نظر می گذرانیم و ضمن به دست آوردن اطلاعاتی تاریخی از سبک نوشتن هارولد لمب که بسیار سرگرم کننده است لذت می بریم. در این کتاب از مردی می خوانیم که جهانگیر بود و امپراطوری بزرگی به وجود آورد اما از آن جا که عدالت و آزادی را از مردم دریغ کرد بعد از مرگش چیزی از امپراطوری اش برجای نماند.
اسکندر کنار دریای روم آن قدر توقف کرد تا اینکه زمستان رسید و موقع حرکت قشون و جنگ سپری گردید.
اسکندر اوقات خود را بدین ترتیب می گذرانید که گاهی ماهی صید می کرد و زمانی کنار دریا می نشست و به تماشای سفاین و زورق هایی که از مقابل او می گذشتند مشغول می شد و وقتی روی برمی گردانید، می دید در جاده ای که به موازات ساحل به وجود آمده کاروانیان عبور می کنند و در پرتو آفتاب مطبوع زمستان به آواز خواندن مشغول هستند.
گاهی به اطرافیان می گفت: «نگاه کنید که مشرق زمین چقدر با مملکت ما فرق دارد. ما به محض اینکه از حدود شهرهای خود می گذریم وارد منطقه وحشیان می شویم، در صورتی که اینجا هر قدر شما در داخل اراضی جلو بروید شهر و قریه می بینید و بعضی از این شهرها مسبوق به صدها سال قبل از این هستند.» زمانی به طرف نهرهای آب که از کوه های پر از آب، جاری بود اشاره می کرد و می گفت: «با اینکه زمستان است، طراوت این هوا و منظره چون فصل بهار می باشد و اگر من اختیار می داشتم که در نقطه ای سکونت کنم همه عمر را در این جا به سر می بردم. اینها که در این کشور زندگی می کنند چون محیط غم آور ما را ندیده اند قدر مملکت خود را نمی دانند و اطلاع ندارند سرزمین آنها، زیباترین خاک می باشد که خدایان نبوغ به بشر اعطاء نموده اند. آنها از اینجا (اشاره به زمین) خاک رس برمی دارند و کوزه می سازند و از آنجا (اشاره به کوه ها) الوار درخت ها را به دست می آورند و با آن کشتی ها در کارگاه های آنان به اتمام می رسد.
حتی آن کوه سنگلاخ که درخت ندارد و از دور دیده می شود بدون فایده نیست زیرا، مردم این سازمان از آنجا آهک جهت ساختمان منازل خویش تحصیل می نمایند. و معلم من ارسطو می گوید که در زندگی نباید متکی به اوهام بود بلکه فقط باید به نیروها یا موجودات طبیعت اتکا داشت زیرا فقط نیروها و موجودات طبیعت، بدون چون و چرا وجود دارد و در طبیعت نیز، هیچ نیرو و شیئی، جز برای مصلحتی مخصوص موجود نیست و اگر سنگ های یک کوه بدون درخت یا خاک های یک بیابان خشک و لم یزرع، در نظر ما بدون فایده جلوه می کند از این جهت است که هنوز به منافع آنها پی نبرده ایم.»