کتاب شفق

کتاب شفق نوشته سها مرادی، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی

چرا در رو قفل کردی؟

باخونسردی بی سابقه ای شروع به گشودن دکمه های پیراهنش کرد . حس کرد الان است که ازوحشت پس بیفتد . با صدای لرزانی که ترس در آن موج میزد گفت :

- چرا داری دکمه های لباست روباز میکنی ؟

کیان که پیراهنش را درآورد به سمت کمد لباس رفت .

- میخوام لباسمو عوض کنم . ازنظر تو اشکالی داره ؟

- مگه نمیخوای بری خونه ؟

- نه قراره امشب اینجا پیشت بمونم .

پیراهن و کتی را روی چوب لباسی آویزان و درکمد قرار داد .شلوار راحتی اش را روی شانه های عریانش گذاشت و مشغول درآوردن شلوارش شد . این نخستین بار بود که مقابل او لباس عوض می کرد . پشتش را به شفق کرد وشلوارش را پوشید اما بلوز راحتی برتن نکرد و بعد به سمت تخت رفت وخودش را روی آن رها ساخت . شفق برگشت و باالتماس به اوچشم دوخت .

- چرا اینطوری رفتار میکنی ؟!خواهش میکنم در رو بازکن !

چینی به پیشانی اش داد وبا بدجنسی گفت :

- چطوری رفتار میکنم ؟ اینکه میخووام شب تو خونه ی خودم وپیش زنم بخوابم عجیبه؟

بعد دستش را روی بالشت او کشید :

- بیا بگیر بخواب !

درمانده بانگاهی پرتمنا و پر خواهش خیره نگاهش کرد :

- نترس کاریت ندارم ،‌فقط میخوام پیشت بخوابم .نکنه این حق رو ندارم ؟

میدانست نمیتواند اورا از تصمیمی که گرفته منصرف کند ،‌اما بازمقاومت نشان میداد :

- خواهش میکنم کیان من نمیتونم ...

تلاش میکرد همچنان خونسرد به نظربرسد :

- دفعه ی اول نیست که پیشم میخوابی! چطوریه زن میتونه به شوهرش بگه نمیتونم کنارت بخوابم ؟!

بعد باشیطنت و بدجنسی بی سابقه ای گفت :

- حتی اگه عذر شرعی هم داشته باشی بازهم باید کنارم بخوابی!

گونه هایش ازخجالت وشرم سرخ شد :

- توروخدابس کن .من تحمل این حرف ها وبچه بازی هات روندارم .

باچهره ای کاملا برافروخته درجایش نیم خیز شد :

- به نظر تو این که میخوام پیشت باشم بچه بازیه ؟ اصلا حالا که اینطوره ازامشب هرشب همین جا میخوابم .میخوام ببینم کی میخواد جلوی منو بگیره .حالا هم بهتره بیای پیشم درازبکشی وگرنه خودم میام میارمت رو تخت .

به خوبی فهمیده بود این یکی از تنبیه هایی است که اوبرایش درنظرگرفته با بیچارگی پابر زمین کوبید:

- میدونم ازدستم عصبانی هستی ومیخوای تنبیهم کنی،‌اما به خدا من به سامان گفتم که صبرکنه تاشما ...

وکیان اجازه نداد حرفش راتمام کند .چشم هایش ازفشار خشم قرمز شده و رگ گردن و پیشانی اش درحال تورم بود .

- من به توگفتم حق نداری بدون اجازه من با هیچی مردی هم قدم بشی .گفتم یانه ؟

صدایش ازحد معمول کمی بلندتر شد .جاخورد به لکنت افتاد :

- اما ... اما اون غریبه نبود برادرته !

باصدای بلندتری گفت :

- اما اون برادراززن من خوشش اومده و میخواد بیاد خواستگاریش !برای من فرقی نمیکنه که اون برادرمه یا یه غریبه .حق نداشتی بااون هم قدم بشی وباید یه طوری اونو دست به سر میکردی. حالاهم تا کنترل خودمو ازدست ندادم وکاری نکردم که بعد پشیمونی به بار بیاد ، بیا وکنارم دراز بکش ویادت نره که دفعه ی بعد به این سادگی گذشت نمیکنم .تنبیه سخت تری در انتظارته .

- موهاتو بازکن .

باالتماس نگاهش کرد اما کیان محکم تر از قبل جمله اش را تکرار کرد .گیره اش را شل کرد و آن را کنار تخت گذاشت وروی تخت بافاصله از او درازکشید ، اما کیان دوباره گفت :

- این جا روی دستم ، نه یه متر اون طرف تر

بدنش تحت فرمان کیان بود. به او نزدیک شد وسرش را روی بازویش قرارداد . بایک حرکت سریع اورا بیشتر به سمت خودش کشید. صدای بلند وضربان قلب ناآرامش گوش شفق را کر کرد .

- خواهش میکنم اینقدر...

هیس بلندی گفت وبعدبه آرامی ادامه داد :

- من ازخدامه کاری که نباید بکنم رو انجام بدم . پس اگه میخوای آسیب کمتری ببینی اعصابم روخوردنکن وگرنه دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم و دوباره باعث آزارت میشه .

باآنکه نگاه درمانده و پرخواهش شفق دلش را به درد می آورد ، اما نمیتوانست این بار از احساسات مردانه اش که فوران کرده بود به سادگی بگذرد . آنقدر به آن حالت ماند تاشفق ازصدای نفس های منظمش پی به خواب بودنش برد. خواست به آرامی از آغوشش بیرون بیاید ، اما دستان قوی اش آنقدر محکم به دورش گره خورده بود که به راحتی نیمتوانست آنها رابازکند .صدای خواب آلودش آب پاکی را روی دستش ریخت .

- بهتره اینقدر تقلا ومقاومت نکنی وبخوابی. تاصبح تو بغلم زندانی هستی .پس فکر فراررو ازسرت بیرون کن . اگه خواب از سرم بپره تاصبح خودت باید عذاب بکشی.

باپشیمانی ازکاری که کرد ، سریع چشم هایش را بست ....

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • ناموجود
ناموجود
توضیحات

کتاب شفق نوشته سها مرادی، توسط انتشارات علی به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات فارسی, رمان ایرانی, ادبیات داستانی, داستان ایرانی

چرا در رو قفل کردی؟

باخونسردی بی سابقه ای شروع به گشودن دکمه های پیراهنش کرد . حس کرد الان است که ازوحشت پس بیفتد . با صدای لرزانی که ترس در آن موج میزد گفت :

- چرا داری دکمه های لباست روباز میکنی ؟

کیان که پیراهنش را درآورد به سمت کمد لباس رفت .

- میخوام لباسمو عوض کنم . ازنظر تو اشکالی داره ؟

- مگه نمیخوای بری خونه ؟

- نه قراره امشب اینجا پیشت بمونم .

پیراهن و کتی را روی چوب لباسی آویزان و درکمد قرار داد .شلوار راحتی اش را روی شانه های عریانش گذاشت و مشغول درآوردن شلوارش شد . این نخستین بار بود که مقابل او لباس عوض می کرد . پشتش را به شفق کرد وشلوارش را پوشید اما بلوز راحتی برتن نکرد و بعد به سمت تخت رفت وخودش را روی آن رها ساخت . شفق برگشت و باالتماس به اوچشم دوخت .

- چرا اینطوری رفتار میکنی ؟!خواهش میکنم در رو بازکن !

چینی به پیشانی اش داد وبا بدجنسی گفت :

- چطوری رفتار میکنم ؟ اینکه میخووام شب تو خونه ی خودم وپیش زنم بخوابم عجیبه؟

بعد دستش را روی بالشت او کشید :

- بیا بگیر بخواب !

درمانده بانگاهی پرتمنا و پر خواهش خیره نگاهش کرد :

- نترس کاریت ندارم ،‌فقط میخوام پیشت بخوابم .نکنه این حق رو ندارم ؟

میدانست نمیتواند اورا از تصمیمی که گرفته منصرف کند ،‌اما بازمقاومت نشان میداد :

- خواهش میکنم کیان من نمیتونم ...

تلاش میکرد همچنان خونسرد به نظربرسد :

- دفعه ی اول نیست که پیشم میخوابی! چطوریه زن میتونه به شوهرش بگه نمیتونم کنارت بخوابم ؟!

بعد باشیطنت و بدجنسی بی سابقه ای گفت :

- حتی اگه عذر شرعی هم داشته باشی بازهم باید کنارم بخوابی!

گونه هایش ازخجالت وشرم سرخ شد :

- توروخدابس کن .من تحمل این حرف ها وبچه بازی هات روندارم .

باچهره ای کاملا برافروخته درجایش نیم خیز شد :

- به نظر تو این که میخوام پیشت باشم بچه بازیه ؟ اصلا حالا که اینطوره ازامشب هرشب همین جا میخوابم .میخوام ببینم کی میخواد جلوی منو بگیره .حالا هم بهتره بیای پیشم درازبکشی وگرنه خودم میام میارمت رو تخت .

به خوبی فهمیده بود این یکی از تنبیه هایی است که اوبرایش درنظرگرفته با بیچارگی پابر زمین کوبید:

- میدونم ازدستم عصبانی هستی ومیخوای تنبیهم کنی،‌اما به خدا من به سامان گفتم که صبرکنه تاشما ...

وکیان اجازه نداد حرفش راتمام کند .چشم هایش ازفشار خشم قرمز شده و رگ گردن و پیشانی اش درحال تورم بود .

- من به توگفتم حق نداری بدون اجازه من با هیچی مردی هم قدم بشی .گفتم یانه ؟

صدایش ازحد معمول کمی بلندتر شد .جاخورد به لکنت افتاد :

- اما ... اما اون غریبه نبود برادرته !

باصدای بلندتری گفت :

- اما اون برادراززن من خوشش اومده و میخواد بیاد خواستگاریش !برای من فرقی نمیکنه که اون برادرمه یا یه غریبه .حق نداشتی بااون هم قدم بشی وباید یه طوری اونو دست به سر میکردی. حالاهم تا کنترل خودمو ازدست ندادم وکاری نکردم که بعد پشیمونی به بار بیاد ، بیا وکنارم دراز بکش ویادت نره که دفعه ی بعد به این سادگی گذشت نمیکنم .تنبیه سخت تری در انتظارته .

- موهاتو بازکن .

باالتماس نگاهش کرد اما کیان محکم تر از قبل جمله اش را تکرار کرد .گیره اش را شل کرد و آن را کنار تخت گذاشت وروی تخت بافاصله از او درازکشید ، اما کیان دوباره گفت :

- این جا روی دستم ، نه یه متر اون طرف تر

بدنش تحت فرمان کیان بود. به او نزدیک شد وسرش را روی بازویش قرارداد . بایک حرکت سریع اورا بیشتر به سمت خودش کشید. صدای بلند وضربان قلب ناآرامش گوش شفق را کر کرد .

- خواهش میکنم اینقدر...

هیس بلندی گفت وبعدبه آرامی ادامه داد :

- من ازخدامه کاری که نباید بکنم رو انجام بدم . پس اگه میخوای آسیب کمتری ببینی اعصابم روخوردنکن وگرنه دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم و دوباره باعث آزارت میشه .

باآنکه نگاه درمانده و پرخواهش شفق دلش را به درد می آورد ، اما نمیتوانست این بار از احساسات مردانه اش که فوران کرده بود به سادگی بگذرد . آنقدر به آن حالت ماند تاشفق ازصدای نفس های منظمش پی به خواب بودنش برد. خواست به آرامی از آغوشش بیرون بیاید ، اما دستان قوی اش آنقدر محکم به دورش گره خورده بود که به راحتی نیمتوانست آنها رابازکند .صدای خواب آلودش آب پاکی را روی دستش ریخت .

- بهتره اینقدر تقلا ومقاومت نکنی وبخوابی. تاصبح تو بغلم زندانی هستی .پس فکر فراررو ازسرت بیرون کن . اگه خواب از سرم بپره تاصبح خودت باید عذاب بکشی.

باپشیمانی ازکاری که کرد ، سریع چشم هایش را بست ....

مشخصات
  • ناشر
    نشرعلی/آرینا
  • نویسنده
    سها مرادی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1398
  • نوبت چاپ
    سوم
  • تعداد صفحات
    662
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش