کتاب زندگی روزمره در اسپانیای دوره تفتیش عقاید نوشته جیمز ام اندرسون با ترجمه سعید درودی, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل تاریخ، وقایع نگاری، دوران اولیه اسپانیای مدرن, دیوان تفتیش عقاید میباشد.
کتابی که می خوانید دیوان تفتیش عقاید اسپانیا» در 1478 تأسیس و در 1834 برچیده شد. این «دوره» سه و نیم قرن از تاریخ اسپانیا را به خود اختصاص داد و طی آن، این کشور از «شرایط قرون وسطایی» بیرون آمد و به «دوران مدرن» گام نهاد. به همین جهت، سدههای شانزدهم و هفدهم را معمولاً «دوران اولیۀ اسپانیای مدرن[1]» مینامند.
اسپانیا سرزمینی «غیرصنعتی» بود که اقتصادش بر پایۀ «کشاورزی» قرار داشت و جامعهاش از «طبقات مختلف» تشکیل میشد. در طول این سیصد و پنجاه سال، زندگی در چنین سرزمینی به چه چیز شباهت داشت؟ اسپانیا، درواقع، از بقیۀ اروپا جدا افتاده بود؛ از نواحی گوناگونی شکل گرفته بود که تفاوت سیاسی بسیاری با هم داشتند؛ و دولت مستقر در مادرید میکوشید این مناطق متفاوت را «یکپارچه» کند و زیر لوای «یک حکومت» قرار دهد. اسپانیاییها ملتی بودند «شکوفا» و «رو به رشد» که سعی داشتند به هر وسیلهای که شده، تفاوتهای نژادی و فرهنگی میان خویش را از بین ببرند؛ اما در همان حال، «امپراتوری»ای جهانی به وجود آوردند که «خورشید در آن غروب نمیکرد» ولی سرانجام، «تکهتکه» و متلاشی شد. در این سرزمین، «کلیسا»یی نیرومند وجود داشت که درصدد بود «وحدت مذهبی» پدید آورَد و برای رسیدن به این «وحدت»، کاملاً آماده بود که سایر چیزها را فدا کند. در طول این سه و نیم قرن، «دیوان تفتیش عقاید» چنگالهای متعدد و آزمند خود را در سراسر اسپانیا گسترانید و بازجوییها و اقداماتش، اندکاندک، ترس و وحشتی ژرف در دل جمعیت این کشور آفرید......
کتاب زندگی روزمره در اسپانیای دوره تفتیش عقاید نوشته جیمز ام اندرسون با ترجمه سعید درودی, توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل تاریخ، وقایع نگاری، دوران اولیه اسپانیای مدرن, دیوان تفتیش عقاید میباشد.
کتابی که می خوانید دیوان تفتیش عقاید اسپانیا» در 1478 تأسیس و در 1834 برچیده شد. این «دوره» سه و نیم قرن از تاریخ اسپانیا را به خود اختصاص داد و طی آن، این کشور از «شرایط قرون وسطایی» بیرون آمد و به «دوران مدرن» گام نهاد. به همین جهت، سدههای شانزدهم و هفدهم را معمولاً «دوران اولیۀ اسپانیای مدرن[1]» مینامند.
اسپانیا سرزمینی «غیرصنعتی» بود که اقتصادش بر پایۀ «کشاورزی» قرار داشت و جامعهاش از «طبقات مختلف» تشکیل میشد. در طول این سیصد و پنجاه سال، زندگی در چنین سرزمینی به چه چیز شباهت داشت؟ اسپانیا، درواقع، از بقیۀ اروپا جدا افتاده بود؛ از نواحی گوناگونی شکل گرفته بود که تفاوت سیاسی بسیاری با هم داشتند؛ و دولت مستقر در مادرید میکوشید این مناطق متفاوت را «یکپارچه» کند و زیر لوای «یک حکومت» قرار دهد. اسپانیاییها ملتی بودند «شکوفا» و «رو به رشد» که سعی داشتند به هر وسیلهای که شده، تفاوتهای نژادی و فرهنگی میان خویش را از بین ببرند؛ اما در همان حال، «امپراتوری»ای جهانی به وجود آوردند که «خورشید در آن غروب نمیکرد» ولی سرانجام، «تکهتکه» و متلاشی شد. در این سرزمین، «کلیسا»یی نیرومند وجود داشت که درصدد بود «وحدت مذهبی» پدید آورَد و برای رسیدن به این «وحدت»، کاملاً آماده بود که سایر چیزها را فدا کند. در طول این سه و نیم قرن، «دیوان تفتیش عقاید» چنگالهای متعدد و آزمند خود را در سراسر اسپانیا گسترانید و بازجوییها و اقداماتش، اندکاندک، ترس و وحشتی ژرف در دل جمعیت این کشور آفرید......