کتاب رمان انگلیسی The End of Loneliness اثر Benedict Wells توسط انتشارات Penguin Books به چاپ رسیده است. اقامتگاهی که من و خواهر و برادرم پس از مرگ والدینم به آنجا رفتیم، برخلاف آنچه در ابتدا انتظار داشتیم، از آن دست اقامتگاههای مجلل نبود که زمین تنیس و هاکی و کارگاه کوزهگری دارند، بلکه اقامتگاهی دولتی در روستا بود، تشکیلشده از دو ساختمان خاکستری و یک سالن غذاخوری در محوطهای که مدرسه هم آنجا واقع شده بود. صبحها با بچههای روستا به مدرسه میرفتیم، بعدازظهرها و شبها را در اتاقمان، کنار دریاچه یا در زمین فوتبال سپری میکردیم. آدم به این زندگی پادگانی عادت میکرد، با وجود این، بعد از گذشت سالها، همچنان ناراحتکننده است که سایر بچههای روستا اجازه داشتند پس از پایان مدرسه نزد خانوادههایشان بروند و خود آدم در این اقامتگاه اسیر باشد و احساس کند انگار عیب و ایرادی دارد. آدم اتاق ساده و محقرش را با عدهای غریبه تقسیم میکرد که گاهی به دوست تبدیل میشدند. پس از یک سال مجبور بودی دوباره نقلمکان کنی، پهن کردن بساط زندگی در زمان و مکان محدود بسیار دشوار است. دعواهای زیادی رخ میداد، ولی گفتگوهای شبانه هم وجود داشت. بهندرت درباره مسائل ارزشمند با هم صحبت میکردیم، مسائلی که در روشنایی روز هرگز تکرارشان نمیکردیم، ولی اغلب مواقع درباره معلمها و دخترها حرف میزدیم. «امروز موقع ناهار خوردن به من نگاه کرد؟» یا «چی؟ نمیشناسیاش؟ مورو، او در این مدرسه لعنتی زیباترین است.» بسیاری از دانشآموزان اقامتگاهمان حداقل یک بار توجهات را به سوی خود جلب کردند، مردود شدند، عدهای هم مواد مخدر مصرف کردند. از آنجا که اقامتگاه دولتیمان موظف بود تقریبا هر آدمی را بپذیرد، گاهی عدهای خلافکار هم به آنجا سرازیر میشدند.
چرا خرید از آژانس کتاب؟
خرید از آژانس کتاب به شما این اطمینان را میدهد که نسخه اصلی و بهروز کتاب رمان انگلیسی The End of Loneliness را دریافت خواهید کرد. ما با ارائه خدمات سریع، ارسال امن و قیمت مناسب، تجربه خریدی آسان و مطمئن را برای شما فراهم میآوریم.
برای خرید این کتاب و مشاهده کتابهای دیگر، به فروشگاه آنلاین آژانس کتاب مراجعه کنید.
کتاب رمان انگلیسی The End of Loneliness اثر Benedict Wells توسط انتشارات Penguin Books به چاپ رسیده است. اقامتگاهی که من و خواهر و برادرم پس از مرگ والدینم به آنجا رفتیم، برخلاف آنچه در ابتدا انتظار داشتیم، از آن دست اقامتگاههای مجلل نبود که زمین تنیس و هاکی و کارگاه کوزهگری دارند، بلکه اقامتگاهی دولتی در روستا بود، تشکیلشده از دو ساختمان خاکستری و یک سالن غذاخوری در محوطهای که مدرسه هم آنجا واقع شده بود. صبحها با بچههای روستا به مدرسه میرفتیم، بعدازظهرها و شبها را در اتاقمان، کنار دریاچه یا در زمین فوتبال سپری میکردیم. آدم به این زندگی پادگانی عادت میکرد، با وجود این، بعد از گذشت سالها، همچنان ناراحتکننده است که سایر بچههای روستا اجازه داشتند پس از پایان مدرسه نزد خانوادههایشان بروند و خود آدم در این اقامتگاه اسیر باشد و احساس کند انگار عیب و ایرادی دارد. آدم اتاق ساده و محقرش را با عدهای غریبه تقسیم میکرد که گاهی به دوست تبدیل میشدند. پس از یک سال مجبور بودی دوباره نقلمکان کنی، پهن کردن بساط زندگی در زمان و مکان محدود بسیار دشوار است. دعواهای زیادی رخ میداد، ولی گفتگوهای شبانه هم وجود داشت. بهندرت درباره مسائل ارزشمند با هم صحبت میکردیم، مسائلی که در روشنایی روز هرگز تکرارشان نمیکردیم، ولی اغلب مواقع درباره معلمها و دخترها حرف میزدیم. «امروز موقع ناهار خوردن به من نگاه کرد؟» یا «چی؟ نمیشناسیاش؟ مورو، او در این مدرسه لعنتی زیباترین است.» بسیاری از دانشآموزان اقامتگاهمان حداقل یک بار توجهات را به سوی خود جلب کردند، مردود شدند، عدهای هم مواد مخدر مصرف کردند. از آنجا که اقامتگاه دولتیمان موظف بود تقریبا هر آدمی را بپذیرد، گاهی عدهای خلافکار هم به آنجا سرازیر میشدند.