کتاب دن کیشوت نوشته میگوئل دوسروانتس ترجمه ذبیح الله منصوری توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان تاریخی میباشد.
دن کیشوت نام رمانی اثر نویسندهٔ اسپانیایی میگوئل دوسروانتس است. این اثر از قدیمیترین رمانها در زبانهای نوین اروپایی است که بسیاری آن را بهترین کتابِ نوشتهشده به زبان اسپانیایی میدانند. دن کیشوت داستان قهرمان و پهلوانی خیالی است که با دشمن فرضی دست و پا میزند و شکست ناپذیر است. کتابی که به انسان میآموزد بدون توجه به نگاهها و قضاوتهای دیگران باید آنطور زندگی کند که میداند درست، خالص و با اشتیاق آن را دوست دارد.
در یک قریه از ولایت مانش که من هیچ میل ندارم اسم آن را به خاطر بیاورم، تقریباً در همین اواخر، یکی از این اصیلزادهها که پیوسته نیزه و سپر او به دیوار آویخته و یابوی لاغرش در اصطبل بسته شده بود و یک تازی شکاری داشت، زندگی میکرد. غذای او عبارت بود از آبگوشتی که نصف بیشتر آن را گوشت گاو ـنه گوسفندـ تشکیل میداد و هر شب به حاضری میساخت و روزهای شنبه غذای لذيذ او نیمرویی بود که با پیه خوک سرخ میشد و روز جمعهاش عدس نمیخورد و فقط روز یکشنبه یک جوجه کبوتر بهعنوان یک غذای فوقالعاده و تجملی بر سر میزش دیده میشد. معهذا، سهچهارم درآمد او برای تهیۀ این اغذیه به مصرف میرسید؛ اما یکچهارم دیگر از درآمد این اصیلزاده، صرف خرید یک کمرچین فاستونی میشد که در روزهای جشن با جورابهای پشمی و کفش تخت نازک میپوشید و سایر روزها لباس او عبارت بود از یک کمرچین از پارچههای معمولی که بهندرت تعویض میشد.
اهل خانۀ او عبارت بودند از یک خدمتکار یا گیسسفید ـدیگر بسته به میل شماست که کدامیک از این دو نام را انتخاب کنیدـ که چهل سال از عمرش میگذشت و یک برادرزاده که هنوز به بیستسالگی نرسیده بود و یک نوکر که همهکارۀ او به شمار میآمد و از يابو در اصطبل پرستاری میکرد و از درختهای باغ هم نگهداری میکرد؛ اما عمر خود این اصیلزاده به پنجاه سال میرسید و با وجود لاغری، خوشبنيه به شمار میآمد و صورتی دراز و استخوانی داشت و عادت کرده بود سحرخیزی کند و شکار را دوست بدارد. میگویند که اسم خانوادگی او کیجادا یا کزهدا بود؛ زیرا تذکرهنویسانی که راجع به او صحبت کردهاند، در این خصوص اتفاق عقیده ندارند و با توجه به کتب نویسندگان معتبر، بعید نیست اسم او کژانا بوده است. ولی این موضوع در سرگذشت ما اهمیت ندارد، زیرا اصل این است که سرگذشت ما در هیچ باره از حقیقت منحرف نشود و نام او تغییری در حقیقت نمیدهد....
کتاب دن کیشوت نوشته میگوئل دوسروانتس ترجمه ذبیح الله منصوری توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی، رمان تاریخی میباشد.
دن کیشوت نام رمانی اثر نویسندهٔ اسپانیایی میگوئل دوسروانتس است. این اثر از قدیمیترین رمانها در زبانهای نوین اروپایی است که بسیاری آن را بهترین کتابِ نوشتهشده به زبان اسپانیایی میدانند. دن کیشوت داستان قهرمان و پهلوانی خیالی است که با دشمن فرضی دست و پا میزند و شکست ناپذیر است. کتابی که به انسان میآموزد بدون توجه به نگاهها و قضاوتهای دیگران باید آنطور زندگی کند که میداند درست، خالص و با اشتیاق آن را دوست دارد.
در یک قریه از ولایت مانش که من هیچ میل ندارم اسم آن را به خاطر بیاورم، تقریباً در همین اواخر، یکی از این اصیلزادهها که پیوسته نیزه و سپر او به دیوار آویخته و یابوی لاغرش در اصطبل بسته شده بود و یک تازی شکاری داشت، زندگی میکرد. غذای او عبارت بود از آبگوشتی که نصف بیشتر آن را گوشت گاو ـنه گوسفندـ تشکیل میداد و هر شب به حاضری میساخت و روزهای شنبه غذای لذيذ او نیمرویی بود که با پیه خوک سرخ میشد و روز جمعهاش عدس نمیخورد و فقط روز یکشنبه یک جوجه کبوتر بهعنوان یک غذای فوقالعاده و تجملی بر سر میزش دیده میشد. معهذا، سهچهارم درآمد او برای تهیۀ این اغذیه به مصرف میرسید؛ اما یکچهارم دیگر از درآمد این اصیلزاده، صرف خرید یک کمرچین فاستونی میشد که در روزهای جشن با جورابهای پشمی و کفش تخت نازک میپوشید و سایر روزها لباس او عبارت بود از یک کمرچین از پارچههای معمولی که بهندرت تعویض میشد.
اهل خانۀ او عبارت بودند از یک خدمتکار یا گیسسفید ـدیگر بسته به میل شماست که کدامیک از این دو نام را انتخاب کنیدـ که چهل سال از عمرش میگذشت و یک برادرزاده که هنوز به بیستسالگی نرسیده بود و یک نوکر که همهکارۀ او به شمار میآمد و از يابو در اصطبل پرستاری میکرد و از درختهای باغ هم نگهداری میکرد؛ اما عمر خود این اصیلزاده به پنجاه سال میرسید و با وجود لاغری، خوشبنيه به شمار میآمد و صورتی دراز و استخوانی داشت و عادت کرده بود سحرخیزی کند و شکار را دوست بدارد. میگویند که اسم خانوادگی او کیجادا یا کزهدا بود؛ زیرا تذکرهنویسانی که راجع به او صحبت کردهاند، در این خصوص اتفاق عقیده ندارند و با توجه به کتب نویسندگان معتبر، بعید نیست اسم او کژانا بوده است. ولی این موضوع در سرگذشت ما اهمیت ندارد، زیرا اصل این است که سرگذشت ما در هیچ باره از حقیقت منحرف نشود و نام او تغییری در حقیقت نمیدهد....