کتاب جزء از کل نوشته استیو تولتز ترجمه زهرا یعقوبیان توسط انتشارات ندای معاصر به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی استرالیایی، رمان خارجی می باشد.
کتاب جزء از کل نوشته استیو تولتز در مورد مارتین و جسپر دین ، پدر و پسر است که هرکدام از یک زاویه خاص و متاوت با عامه مردم به زندگی و اتفاقات آن نگاه می کنند. مارتین با باورهای خاص و گاه عجیبش سعی می کند پسرش، جسپر را بهترین شکل ممکن تربیت کند و به همین خاطر داستان زندگی خودش را از همان دوران کودکی برای او تعریف می کند.
فکر وحشتناکی بود، این که بالاخره یک روز خواهد مرد، این که قولی داده بودم که دیگر داشت خفهام میکرد.
چه طور میتوانستم این مسیر را بروم بیآنکه این زشتترین فکر را از سرم دور کنم: «هی، مامان، زود باش بمیر!» تری گفت دیگر نروم خانهاش. بنا بر اصرار او، بسته به فصل، موقع کریکت یا راگبی همدیگر را میدیدیم. در طول بازیها تری جزئیات گروتسک تعاونی دموکراتیک را برایم شرح میداد: این که چه طور هميشه شیوهشان را تغییر میدادند. هرگز یک کار را دو بار نمیکردند، يا اگر میکردند از یک مسیر دیگر میرفتند. مثلاً یکبار دو بانک را پشت سر هم زده بودند.
اولی صبح بوده و همه کلاه دوچشمی سرشان گذاشتهاند و کارمندها و مشتریها را وادار کردهاند دمر بخوابند روی زمین. دومی زمان ناهار بوده و ماسک گوریل گذاشتهاند و موقع دزدی فقط باهم روسی حرف زدهاند و کارمندها و مشتریها را وادار کردهاند دستبهدست هم بدهند و به شکل دایره بایستند. سریع بودند. موفق بودند. و از همه مهمتر، ناشناس بودند. این ایدهی هری بود که تمام اعضای باند چند زبان باد بگیرند، حالا نه کامل، در حدی که برای دزدی لازم است: «پول رو بده.» «به شون بگو دستاشون رو بگیرن بالا.» «بریم.» از این جور چیزها. هری نابغهی گمراه کردن ملت بود. مایهی تعجب بود که اینهمه حبس کشیده بود. چند تا خبرچین پلیس هم پیدا کرده بود و به شان اطلاعات غلط میداد. برای یکی دو دشمن قسمخوردهی هری همفکری کرده بودند، در آسیبپذیرترین حالت به شان حمله میکردند، وقتی که بیشتر از دو غذا روی اجاق داشتند.
کتاب جزء از کل نوشته استیو تولتز ترجمه زهرا یعقوبیان توسط انتشارات ندای معاصر به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب شامل ادبیات، ادبیات داستانی استرالیایی، رمان خارجی می باشد.
کتاب جزء از کل نوشته استیو تولتز در مورد مارتین و جسپر دین ، پدر و پسر است که هرکدام از یک زاویه خاص و متاوت با عامه مردم به زندگی و اتفاقات آن نگاه می کنند. مارتین با باورهای خاص و گاه عجیبش سعی می کند پسرش، جسپر را بهترین شکل ممکن تربیت کند و به همین خاطر داستان زندگی خودش را از همان دوران کودکی برای او تعریف می کند.
فکر وحشتناکی بود، این که بالاخره یک روز خواهد مرد، این که قولی داده بودم که دیگر داشت خفهام میکرد.
چه طور میتوانستم این مسیر را بروم بیآنکه این زشتترین فکر را از سرم دور کنم: «هی، مامان، زود باش بمیر!» تری گفت دیگر نروم خانهاش. بنا بر اصرار او، بسته به فصل، موقع کریکت یا راگبی همدیگر را میدیدیم. در طول بازیها تری جزئیات گروتسک تعاونی دموکراتیک را برایم شرح میداد: این که چه طور هميشه شیوهشان را تغییر میدادند. هرگز یک کار را دو بار نمیکردند، يا اگر میکردند از یک مسیر دیگر میرفتند. مثلاً یکبار دو بانک را پشت سر هم زده بودند.
اولی صبح بوده و همه کلاه دوچشمی سرشان گذاشتهاند و کارمندها و مشتریها را وادار کردهاند دمر بخوابند روی زمین. دومی زمان ناهار بوده و ماسک گوریل گذاشتهاند و موقع دزدی فقط باهم روسی حرف زدهاند و کارمندها و مشتریها را وادار کردهاند دستبهدست هم بدهند و به شکل دایره بایستند. سریع بودند. موفق بودند. و از همه مهمتر، ناشناس بودند. این ایدهی هری بود که تمام اعضای باند چند زبان باد بگیرند، حالا نه کامل، در حدی که برای دزدی لازم است: «پول رو بده.» «به شون بگو دستاشون رو بگیرن بالا.» «بریم.» از این جور چیزها. هری نابغهی گمراه کردن ملت بود. مایهی تعجب بود که اینهمه حبس کشیده بود. چند تا خبرچین پلیس هم پیدا کرده بود و به شان اطلاعات غلط میداد. برای یکی دو دشمن قسمخوردهی هری همفکری کرده بودند، در آسیبپذیرترین حالت به شان حمله میکردند، وقتی که بیشتر از دو غذا روی اجاق داشتند.