کتاب اسپیدژ

کتاب اسپیدژ نوشته بهاره باقری، توسط نشر آسیم به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب شامل ادبیات, ادبیات ایران, ادبیات داستانی, رمان ایرانی میباشد.

«زندگی شاید همین باشد»، «توسکستان»، «آسمان تو چه رنگ است امروز» و «پرواز با تو باید» از آثار اوست.

 

اسپیدژ

داستان اسپیدژ با این جمله‌ها آغاز می‌شود: «در سحرگاه یک روز پاییزی که آسمان از سرما رنگ باخته بود، قدم به روی پلکان هواپیما گذاشت. پس از پنج ساعت پرواز، احساس خستگی و کوفتگی می‌کرد. در حال پایین‌رفتن از پله‌ها کش‌وقوسی به بدنش داد و سوار اتوبوس فرودگاه شد. چشمش به تسمه‌ی نقاله بود که زنگ تلفن همراهش به صدا درآمد. سلام کورش! رسیدی؟

سلام! آره، رسیدم. منتظر چمدونم هستم. تو چرا کله‌ی سحر بیداری؟ هدیه خوشحال از بازگشت او گفت: "یهو چشم باز کردم و یادم افتاد که باید تا حالا رسیده باشی. امروز میای شرکت؟

از اینجا می‌رم شرکت. ساعت ده جلسه دارم. پس می‌بینمت. خدانگهدار! خدانگهدار! صدای اذان صبح در فرودگاه طنین انداخته بود که چمدانش رسید... روشنایی صبح اندک‌اندک به افق رنگ می‌داد. سطح جاده از باران سیل‌آسای شب پیش هنوز لغزنده بود و راننده تاکسی با احتیاط می‌راند. کورش آفتابگیر را برگرداند و چهره‌اش را در آینه برانداز کرد.

چشمانش از کم‌خوابی سرخ شده بود. ابروهای پرپشتش را بالا انداخت و نگاهش را دوباره به جاده معطوف کرد. به مرکز شهر که رسیدند، ترافیک بیداد می‌کرد.

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • ناموجود
ناموجود
توضیحات

کتاب اسپیدژ نوشته بهاره باقری، توسط نشر آسیم به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب شامل ادبیات, ادبیات ایران, ادبیات داستانی, رمان ایرانی میباشد.

«زندگی شاید همین باشد»، «توسکستان»، «آسمان تو چه رنگ است امروز» و «پرواز با تو باید» از آثار اوست.

 

اسپیدژ

داستان اسپیدژ با این جمله‌ها آغاز می‌شود: «در سحرگاه یک روز پاییزی که آسمان از سرما رنگ باخته بود، قدم به روی پلکان هواپیما گذاشت. پس از پنج ساعت پرواز، احساس خستگی و کوفتگی می‌کرد. در حال پایین‌رفتن از پله‌ها کش‌وقوسی به بدنش داد و سوار اتوبوس فرودگاه شد. چشمش به تسمه‌ی نقاله بود که زنگ تلفن همراهش به صدا درآمد. سلام کورش! رسیدی؟

سلام! آره، رسیدم. منتظر چمدونم هستم. تو چرا کله‌ی سحر بیداری؟ هدیه خوشحال از بازگشت او گفت: "یهو چشم باز کردم و یادم افتاد که باید تا حالا رسیده باشی. امروز میای شرکت؟

از اینجا می‌رم شرکت. ساعت ده جلسه دارم. پس می‌بینمت. خدانگهدار! خدانگهدار! صدای اذان صبح در فرودگاه طنین انداخته بود که چمدانش رسید... روشنایی صبح اندک‌اندک به افق رنگ می‌داد. سطح جاده از باران سیل‌آسای شب پیش هنوز لغزنده بود و راننده تاکسی با احتیاط می‌راند. کورش آفتابگیر را برگرداند و چهره‌اش را در آینه برانداز کرد.

چشمانش از کم‌خوابی سرخ شده بود. ابروهای پرپشتش را بالا انداخت و نگاهش را دوباره به جاده معطوف کرد. به مرکز شهر که رسیدند، ترافیک بیداد می‌کرد.

مشخصات
  • ناشر
    آسیم
  • نویسنده
    بهاره باقری
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1396
  • نوبت چاپ
    دوم
  • تعداد صفحات
    673
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش