کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا

کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا نوشته محمد رمضانی, توسط انتشارات پیدایش با موضوع ادبیات کودک و نوجوان، داستان های کودک و نوجوان، رمان خارجی کودکان به چاپ رسیده است.

«ازدواج اجباری با ملکه سنسنا» عنوان رمانی طنز نوشته‌ی محمد رمضانی است. این کتاب درباره پسری است که درست در روزهای آخر سال با حرکتی اجباری یعنی پاک کردن لوستر آن هم روی نردبان لق پایش به سرزمین برق باز می شود و در دام ملکه سنسنا می افتد. سیاوش مجبور است برای راحت شدن از شرایطی که در آن گرفتار شده و برگشتن پیش خانواده اش مراحل سختی را پشت سر بگذارد وگرنه باید به ازدواج اجباری با ملکه سنسنا تن بدهد.

رمان ازدواج اجباری با ملکه سنسنا را از دسته‌ی رمان نوجوان  منتشر کرده است. رمان‌های این مجموعه با موضوعات متنوع، خواندنی و پرکشش از نویسندگان و مترجمان مطرح برای آشنایی نوجوانان با ادبیات داستان ایران و جهان انتخاب شده‌اند.

از پشت کتاب «ازدواج اجباری با ملکه سنسنا»:

شاید اگر از نردبان بالا نمی‌رفتم، شاید اگر نردبان لق نبود، شاید اگر به جای من، شعله لوستر را پاک می‌کرد، شاید اگر مادرم کمی بیشتر به فکر پسر یکی یک‌دانه‌اش بود، شاید اگر شب عید نبود، مجبور نمی‌شدم برای ازدواج نکردن با ملکه‌سَنسنا این‌قدر رنج بکشم و به چنین مبارزه‌ی بزرگی تن بدهم.

سیاوش دچار برق‌گرفتگی می‌شود و روحش به سرزمین برق سفر می‌کند. هرکه به سرزمین برق وارد شود باید تا ابد خدمتگزار ملکه باشد، اما سیاوش هنوز خیلی جوان است و می‌خواهد با پدر و مادرش  و خواهرش شعله – هرچند که دل خوشی از او ندارد – زندگی کند؛ اما برای بازگشت به دنیا و زندگی در آن باید مراحل سختی را طی کند، مراحلی که گاهی به نظر می‌رسد گذشتن از آنها غیرممکن است…

گزیده‌ای از کتاب «ازدواج اجباری با ملکه سنسنا»:

گفتم: «بیام؟! نمی‌خوام بیام! نمی‌خوام… اینجا هم… نمی‌خواستم بیام.» با دقت نگاهم کرد. «تو مگه سیاوش، فرزند خلیل و شهناز نیستی؟ بابات راننده تاکسی نیست مگه؟ مادرت جوونی‌هاش معلم نبوده؟» گفتم: «بابام راننده تاکسیه، اسم خودم هم سیاوشه. ولی…» «ولی چی؟» «نمی‌خوام بیام. اصلاً… اینجا هم نمی‌خواستم بیام. نفهمیدم چطور شد اومدم.» مرد چاق و کوتوله گفت: «نمی‌خواستی بیای ولی… اومدی و… خوش اومدی. خوش اومدی و…» «و چی؟» خندید. «بقیه‌اش رو هم باید بیای. بیای و کاری رو که لازمه بکنی.» «کار؟! چه کاری؟!» مرد باز هم خندید. «یه کار خوب… یه کار خیلی‌خیلی خوب…» بشکن زد و شروع به خواندن کرد. «جشن بزرگانه ایشالله مبارکش باد!» بشکن زدن را من هم تازه یاد گرفته بودم و دنبال فرصت می‌گشتم تمرین کنم.

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
145,000
٪17
120,350 تومان
توضیحات

کتاب ازدواج اجباری با ملکه سنسنا نوشته محمد رمضانی, توسط انتشارات پیدایش با موضوع ادبیات کودک و نوجوان، داستان های کودک و نوجوان، رمان خارجی کودکان به چاپ رسیده است.

«ازدواج اجباری با ملکه سنسنا» عنوان رمانی طنز نوشته‌ی محمد رمضانی است. این کتاب درباره پسری است که درست در روزهای آخر سال با حرکتی اجباری یعنی پاک کردن لوستر آن هم روی نردبان لق پایش به سرزمین برق باز می شود و در دام ملکه سنسنا می افتد. سیاوش مجبور است برای راحت شدن از شرایطی که در آن گرفتار شده و برگشتن پیش خانواده اش مراحل سختی را پشت سر بگذارد وگرنه باید به ازدواج اجباری با ملکه سنسنا تن بدهد.

رمان ازدواج اجباری با ملکه سنسنا را از دسته‌ی رمان نوجوان  منتشر کرده است. رمان‌های این مجموعه با موضوعات متنوع، خواندنی و پرکشش از نویسندگان و مترجمان مطرح برای آشنایی نوجوانان با ادبیات داستان ایران و جهان انتخاب شده‌اند.

از پشت کتاب «ازدواج اجباری با ملکه سنسنا»:

شاید اگر از نردبان بالا نمی‌رفتم، شاید اگر نردبان لق نبود، شاید اگر به جای من، شعله لوستر را پاک می‌کرد، شاید اگر مادرم کمی بیشتر به فکر پسر یکی یک‌دانه‌اش بود، شاید اگر شب عید نبود، مجبور نمی‌شدم برای ازدواج نکردن با ملکه‌سَنسنا این‌قدر رنج بکشم و به چنین مبارزه‌ی بزرگی تن بدهم.

سیاوش دچار برق‌گرفتگی می‌شود و روحش به سرزمین برق سفر می‌کند. هرکه به سرزمین برق وارد شود باید تا ابد خدمتگزار ملکه باشد، اما سیاوش هنوز خیلی جوان است و می‌خواهد با پدر و مادرش  و خواهرش شعله – هرچند که دل خوشی از او ندارد – زندگی کند؛ اما برای بازگشت به دنیا و زندگی در آن باید مراحل سختی را طی کند، مراحلی که گاهی به نظر می‌رسد گذشتن از آنها غیرممکن است…

گزیده‌ای از کتاب «ازدواج اجباری با ملکه سنسنا»:

گفتم: «بیام؟! نمی‌خوام بیام! نمی‌خوام… اینجا هم… نمی‌خواستم بیام.» با دقت نگاهم کرد. «تو مگه سیاوش، فرزند خلیل و شهناز نیستی؟ بابات راننده تاکسی نیست مگه؟ مادرت جوونی‌هاش معلم نبوده؟» گفتم: «بابام راننده تاکسیه، اسم خودم هم سیاوشه. ولی…» «ولی چی؟» «نمی‌خوام بیام. اصلاً… اینجا هم نمی‌خواستم بیام. نفهمیدم چطور شد اومدم.» مرد چاق و کوتوله گفت: «نمی‌خواستی بیای ولی… اومدی و… خوش اومدی. خوش اومدی و…» «و چی؟» خندید. «بقیه‌اش رو هم باید بیای. بیای و کاری رو که لازمه بکنی.» «کار؟! چه کاری؟!» مرد باز هم خندید. «یه کار خوب… یه کار خیلی‌خیلی خوب…» بشکن زد و شروع به خواندن کرد. «جشن بزرگانه ایشالله مبارکش باد!» بشکن زدن را من هم تازه یاد گرفته بودم و دنبال فرصت می‌گشتم تمرین کنم.

مشخصات
  • ناشر
    پیدایش
  • نویسنده
    محمد رمضانی
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1398
  • نوبت چاپ
    اول
  • تعداد صفحات
    160
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش