کتاب گربههای آدمخوار نوشته هاروکی موراکامی ترجمه مهدی غبرایی توسط انتشارات نیکونشر با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، داستان های کوتاه به چاپ رسیده است.
روزنامهای در بندر خریدم و به مقالهای دربارهی پیرزنی برخوردم که گربهها او را خورده بودند. زنی بود هفتادساله و تک و تنها در حومهی آتن با یک جور زندگی آرام، فقط او و سه گربه در یک آپارتمان تکخوابه. روزی ناگهان دمر روی کاناپهای کلهپا شد ــ به احتمال قوی از سکتهی قلبی. هیچ کس نفهمید بعد از افتادن چقدر طول کشید تا بمیرد. پیرزن نه قوم و خویشی داشت، نه دوستی که مرتب از او دیدار کند و یک هفته طول کشید تا جسدش کشف شود. درها و پنجرهها همه بسته بود و گربهها به دام افتاده بودند. توی آپارتمان غذا نبود. گیریم که تو یخچال خوراکی بود، اما گربهها که نمیتوانستند در یخچال را وا کنند. گربهها که از گرسنگی داشتند تلف میشدند، رفتند سروقت خوردن جسد صاحبشان.
این مقاله را برای ایزومی، که کنارم نشسته بود، خواندم. روزهای آفتابی میرفتیم بندر، نسخهای روزنامهی انگلیسیزبان آتن را میخریدیم، در قهوهخانهی کنار ادارهی مالیات بر درآمد قهوه سفارش میدادیم و من هر چیزی را که جالب میدیدم، به ژاپنی خلاصه میکردم. این حد و حدود برنامهی روزمرهی ما در جزیره بود. اگر چیزی در مقالهی خاصی نظرمان را میگرفت، مدتی با هم تبادل نظر میکردیم. انگلیسی ایزومی خیلی عالی بود و خودش راحت میتوانست مقالهها را بخواند؛ اما حتی یکبار هم ندیدم که روزنامهای را دست بگیرد.
کتاب گربههای آدمخوار نوشته هاروکی موراکامی ترجمه مهدی غبرایی توسط انتشارات نیکونشر با موضوع ادبیات، ادبیات داستانی، رمان، داستان های کوتاه به چاپ رسیده است.
روزنامهای در بندر خریدم و به مقالهای دربارهی پیرزنی برخوردم که گربهها او را خورده بودند. زنی بود هفتادساله و تک و تنها در حومهی آتن با یک جور زندگی آرام، فقط او و سه گربه در یک آپارتمان تکخوابه. روزی ناگهان دمر روی کاناپهای کلهپا شد ــ به احتمال قوی از سکتهی قلبی. هیچ کس نفهمید بعد از افتادن چقدر طول کشید تا بمیرد. پیرزن نه قوم و خویشی داشت، نه دوستی که مرتب از او دیدار کند و یک هفته طول کشید تا جسدش کشف شود. درها و پنجرهها همه بسته بود و گربهها به دام افتاده بودند. توی آپارتمان غذا نبود. گیریم که تو یخچال خوراکی بود، اما گربهها که نمیتوانستند در یخچال را وا کنند. گربهها که از گرسنگی داشتند تلف میشدند، رفتند سروقت خوردن جسد صاحبشان.
این مقاله را برای ایزومی، که کنارم نشسته بود، خواندم. روزهای آفتابی میرفتیم بندر، نسخهای روزنامهی انگلیسیزبان آتن را میخریدیم، در قهوهخانهی کنار ادارهی مالیات بر درآمد قهوه سفارش میدادیم و من هر چیزی را که جالب میدیدم، به ژاپنی خلاصه میکردم. این حد و حدود برنامهی روزمرهی ما در جزیره بود. اگر چیزی در مقالهی خاصی نظرمان را میگرفت، مدتی با هم تبادل نظر میکردیم. انگلیسی ایزومی خیلی عالی بود و خودش راحت میتوانست مقالهها را بخواند؛ اما حتی یکبار هم ندیدم که روزنامهای را دست بگیرد.