کتاب کنار خیابان های تهران

کتاب کنار خیابان های تهران نوشته آذین قاضی میرسعید توسط انتشارات ورجاوند به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان

بخشی از متن کتاب

مادرم زنی ریزجثه و کوتاه قد بود که اصالتش به اراک می‌رسید. پدرش مردی مومن و معتقد، در مسجدی در قم خادمی می کرد و در خدمت یکی از مراجع بزرگ، مشغول راز و نیاز و عبادت دائم بود. از ترس این که مبادا دخترش خطایی بکند، او را به زور در ۱۳ سالگی، به یکی از اقوام بسیار دورش شوهر داد؛ شوهری که همه چیز را درمورد زندگی‌اش دروغ گفته بود، از ظاهرش بگیر تا شغل و خانه و درآمدش. مادرم همیشه می‌گفت، اولین بار که پدرم را دیده بود، موهای پرپشتی داشته، ولی بعد از عقد متوجه شده بود که کلاه‌گیس بوده. خلاصه، زندگی با مردی را شروع کرده بود که زیربنایش دروغ و ریا بود. بعد از یک سال که پدربزرگم در اثر مارگزیدگی مُرد، پدر و مادرم به تهران آمدند و اطراف خیابان خزانه، خانه‌ای را اجاره کردند. البته خانه که چه عرض کنم، اتاقی نمور و تاریک با صاحبخانه‌ای بداخلاق و بدعنق که مدام اذیت‌شان می‌کرد.

بعد از یک هفته مادرم برگشت. وقتی در خانه را باز کردم، انگار آدم غریبه‌ای را می‌دیدم. با ظاهری کاملاً متفاوت! موهای رنگ شده، ابروهای باریک و آرایش غلیظی که به چهره داشت؛ چیزی که تابه حال ندیده بودم. اوایل خوشم می‌آمد. گاهی وقت ها کبریت سوخته را برمی داشتم و دور چشمم می‌کشیدم و دواگلی روی لب‌هایم می‌زدم. وقتی به چشم‌هایش نگاه می‌کردم، آدم غریبه‌ای را می‌دیدم که اثری از عاطفه‌ی مادری در آن وجود نداشت. اشتیاق عجیبی برای خوش گذرانی پیدا کرده بود. افراد مختلفی به خانه‌ی ما رفت و آمد می‌کردند و همسایه‌ها که از قضایا بو برده بودند، به صاحبخانه خبر دادند. او هم بعد از یک دعوای اساسی با پدرم، بیرون مان کرد و ما به ناچار به خانه‌ی ننه جان نقل مکان کردیم.

ننه جان، مادر پدرم بود؛ زنی مهربان و آرام. اتاق اجاره ای کوچکی داشت که برای من از آن خانه ی لعنتی که پدر و مادرم را در آن گم کرده بودم، بهتر بود. مادرم هرازگاهی گریزی به خانه می زد ولی دوباره می رفت. بعد از مدتی، مادرم برگشت و ماندگار شد. از قرار معلوم سه چهار ماهی حامله بود. من و بچه‌ها خیلی خوشحال بودیم، فکر می‌کردیم زندگی‌مان سروسامانی گرفته است. ولی پدرم همچنان، هفته ای یک یا دو بار بیشتر به خانه سر نمی‌زد. بعد از چند ماه، برادرم به دنیا آمد. مادرم زن سربه راهی شده بود و زیاد از خانه بیرون نمی‌رفت.

  • روش های ارسال
  •    پیک تهران
  •    پیک سریع تهران
  •    پست پیشتاز
  •    تیباکس
  •    ویژه
  • موجود در انبار
60,000
٪10
54,000 تومان
توضیحات

کتاب کنار خیابان های تهران نوشته آذین قاضی میرسعید توسط انتشارات ورجاوند به چاپ رسیده است.

موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان

بخشی از متن کتاب

مادرم زنی ریزجثه و کوتاه قد بود که اصالتش به اراک می‌رسید. پدرش مردی مومن و معتقد، در مسجدی در قم خادمی می کرد و در خدمت یکی از مراجع بزرگ، مشغول راز و نیاز و عبادت دائم بود. از ترس این که مبادا دخترش خطایی بکند، او را به زور در ۱۳ سالگی، به یکی از اقوام بسیار دورش شوهر داد؛ شوهری که همه چیز را درمورد زندگی‌اش دروغ گفته بود، از ظاهرش بگیر تا شغل و خانه و درآمدش. مادرم همیشه می‌گفت، اولین بار که پدرم را دیده بود، موهای پرپشتی داشته، ولی بعد از عقد متوجه شده بود که کلاه‌گیس بوده. خلاصه، زندگی با مردی را شروع کرده بود که زیربنایش دروغ و ریا بود. بعد از یک سال که پدربزرگم در اثر مارگزیدگی مُرد، پدر و مادرم به تهران آمدند و اطراف خیابان خزانه، خانه‌ای را اجاره کردند. البته خانه که چه عرض کنم، اتاقی نمور و تاریک با صاحبخانه‌ای بداخلاق و بدعنق که مدام اذیت‌شان می‌کرد.

بعد از یک هفته مادرم برگشت. وقتی در خانه را باز کردم، انگار آدم غریبه‌ای را می‌دیدم. با ظاهری کاملاً متفاوت! موهای رنگ شده، ابروهای باریک و آرایش غلیظی که به چهره داشت؛ چیزی که تابه حال ندیده بودم. اوایل خوشم می‌آمد. گاهی وقت ها کبریت سوخته را برمی داشتم و دور چشمم می‌کشیدم و دواگلی روی لب‌هایم می‌زدم. وقتی به چشم‌هایش نگاه می‌کردم، آدم غریبه‌ای را می‌دیدم که اثری از عاطفه‌ی مادری در آن وجود نداشت. اشتیاق عجیبی برای خوش گذرانی پیدا کرده بود. افراد مختلفی به خانه‌ی ما رفت و آمد می‌کردند و همسایه‌ها که از قضایا بو برده بودند، به صاحبخانه خبر دادند. او هم بعد از یک دعوای اساسی با پدرم، بیرون مان کرد و ما به ناچار به خانه‌ی ننه جان نقل مکان کردیم.

ننه جان، مادر پدرم بود؛ زنی مهربان و آرام. اتاق اجاره ای کوچکی داشت که برای من از آن خانه ی لعنتی که پدر و مادرم را در آن گم کرده بودم، بهتر بود. مادرم هرازگاهی گریزی به خانه می زد ولی دوباره می رفت. بعد از مدتی، مادرم برگشت و ماندگار شد. از قرار معلوم سه چهار ماهی حامله بود. من و بچه‌ها خیلی خوشحال بودیم، فکر می‌کردیم زندگی‌مان سروسامانی گرفته است. ولی پدرم همچنان، هفته ای یک یا دو بار بیشتر به خانه سر نمی‌زد. بعد از چند ماه، برادرم به دنیا آمد. مادرم زن سربه راهی شده بود و زیاد از خانه بیرون نمی‌رفت.

مشخصات
  • ناشر
    ورجاوند
  • نویسنده
    آذین قاضی میرسعید
  • قطع کتاب
    رقعی
  • نوع جلد
    شومیز
  • سال چاپ
    1395
  • نوبت چاپ
    اول
  • تعداد صفحات
    288
نظرات کاربران
    هیچ دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است!
برگشت به بالا
0216640800© کلیه حقوق این سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه آژانس کتاب است.02166408000 طراحی سایت و سئو : توسط نونگار پردازش