کتاب کلکسیونر عطر نوشته کتلین تسارو ترجمه امیرعلی فتح الهی توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی، رمان تاریخی
پیراهن قیمت زیادی داشت. بسیار بیشتر از آنچه گریس تابهحال برای چیزی در زندگیاش خرج کرده بود، اما کدام زن پشتش را به سرنوشت میکند؟
شادمان و خسته، دختران به طبقۀ پایین رفتند، از بخش وسایل جانبی گذشتند، از میان کیفدستیها و سرانجام در مسیرشان به خروج برای جستوجوی تاکسی، به بخش آرایشی رفتند.
گریس جلوی پیشخوان با ردیفی از بطریهای عطر، مکث کرد. یک بطری بهطور خاص چشمش را گرفت. گرد بود، پر با مایعی کهربایی تیره و با سرپوشی طلایی تزیین شده بود. بطریای بود که با آن آشنا بود، اما هرگز واقعاً به آن نگاه نکرده بود.
گریس ایستاد و آن را برداشت.
مالوری گفت: «اوه، آن را دوست دارم. گناه من مادرم عادت داشت آن را بزند.» بازویش را دراز کرد. «اینجا کمی بزن، برای یادآوری روزهای قدیمی »
گریس کمی روی مچ مالوری اسپری کرد. «قوی است »
«میدانم. مامان همیشه آن را در موقعیتهای خاص میزد.» مچش را بالا برد و بویید. «حالا که به آن فکر میکنم، میبینم باعث سردردم میشد.»
«این یکی از عطرهای مادام زِد است.»
مالوری به او نگاه کرد و تحتتأثیر قرار گرفت. «واقعاً؟»
تصویری روی آن بود، ارائهشده روی برگهای طلایی روی شیشه؛ تصویری انتزاعی از یک مادر با بازوان باز که خم شده بود تا کودکی را در آغوش بگیرد. زیر تصویر نوشته شده بود: «جین لنوین.» دو پیکر قوس طلایی یکپارچهای از محبت را شکل داده بودند.
کتاب کلکسیونر عطر نوشته کتلین تسارو ترجمه امیرعلی فتح الهی توسط انتشارات نیک فرجام به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان خارجی، رمان تاریخی
پیراهن قیمت زیادی داشت. بسیار بیشتر از آنچه گریس تابهحال برای چیزی در زندگیاش خرج کرده بود، اما کدام زن پشتش را به سرنوشت میکند؟
شادمان و خسته، دختران به طبقۀ پایین رفتند، از بخش وسایل جانبی گذشتند، از میان کیفدستیها و سرانجام در مسیرشان به خروج برای جستوجوی تاکسی، به بخش آرایشی رفتند.
گریس جلوی پیشخوان با ردیفی از بطریهای عطر، مکث کرد. یک بطری بهطور خاص چشمش را گرفت. گرد بود، پر با مایعی کهربایی تیره و با سرپوشی طلایی تزیین شده بود. بطریای بود که با آن آشنا بود، اما هرگز واقعاً به آن نگاه نکرده بود.
گریس ایستاد و آن را برداشت.
مالوری گفت: «اوه، آن را دوست دارم. گناه من مادرم عادت داشت آن را بزند.» بازویش را دراز کرد. «اینجا کمی بزن، برای یادآوری روزهای قدیمی »
گریس کمی روی مچ مالوری اسپری کرد. «قوی است »
«میدانم. مامان همیشه آن را در موقعیتهای خاص میزد.» مچش را بالا برد و بویید. «حالا که به آن فکر میکنم، میبینم باعث سردردم میشد.»
«این یکی از عطرهای مادام زِد است.»
مالوری به او نگاه کرد و تحتتأثیر قرار گرفت. «واقعاً؟»
تصویری روی آن بود، ارائهشده روی برگهای طلایی روی شیشه؛ تصویری انتزاعی از یک مادر با بازوان باز که خم شده بود تا کودکی را در آغوش بگیرد. زیر تصویر نوشته شده بود: «جین لنوین.» دو پیکر قوس طلایی یکپارچهای از محبت را شکل داده بودند.