کتاب پکس نوشته سارا پنی پارکر با ترجمه نلی محجوب, توسط انتشارات پیدایش با موضوع ادبیات کودک و نوجوان، داستان های کودک و نوجوان، رمان خارجی کودکان به چاپ رسیده است.
داستانی شگفتانگیز از دوستی میان یک پسر و روباهش و سفر حماسیای که آن دو طی میکنند تا بار دیگر بهم بپیوندند.
پکس تنها یک توله روباه بود که خانوادهاش کشته شدند و رفیقش پیتر او را از بیپناهی و مرگ قطعی نجات داد. حال جنگ دارد به آنها نزدیک میشود و وقتی پدر پیتر به جنگ احضار میشود، او مجبور میشود نزد مادربزرگش برود و با او زندگی کند اما…
گزیدهای از کتاب «پکس»:
ماجرا برمیگشت به سالها قبل _ یک سال و شش روز بود که مادرش را از دست داده بود _ به همان روزی که به مادرش فکر نکرده بود. آن روز با خانواده دوستش به بیرون شهر رفته بودند. صبح رفته بودند قایقسواری و ماهیگیری و شنا و بعد هم چادر زده بودند و سوسیس کبابی خورده بودند. درست وقتی که زیر ستارههای آسمان رفته بود توی کیسه خوابش، حس کرده بود به مادرش خیانت کرده. آن شب نگران بود. شاید حالا حقش بوده که مادرش را از دست بدهد.
عکس مادرش را از توی کولهپشتی بیرون کشید. روز تولد مادرش و بادبادک. یکی از خاطرات خیلی خوشش همین بادبادکی بود که پرواز نکرده بود؛ پیتر شش ساله بود، بادبادک فقط تصویر یک اژدهای کاغذی بود که به یک چوبدستی چسبانده بودش، حتی در آن سن هم میدانست اگر پدرش آنجا بود، به خاطر اشتباهش در ساختن بادبادک بعدازظهرشان را خراب می کرد.
کتاب پکس نوشته سارا پنی پارکر با ترجمه نلی محجوب, توسط انتشارات پیدایش با موضوع ادبیات کودک و نوجوان، داستان های کودک و نوجوان، رمان خارجی کودکان به چاپ رسیده است.
داستانی شگفتانگیز از دوستی میان یک پسر و روباهش و سفر حماسیای که آن دو طی میکنند تا بار دیگر بهم بپیوندند.
پکس تنها یک توله روباه بود که خانوادهاش کشته شدند و رفیقش پیتر او را از بیپناهی و مرگ قطعی نجات داد. حال جنگ دارد به آنها نزدیک میشود و وقتی پدر پیتر به جنگ احضار میشود، او مجبور میشود نزد مادربزرگش برود و با او زندگی کند اما…
گزیدهای از کتاب «پکس»:
ماجرا برمیگشت به سالها قبل _ یک سال و شش روز بود که مادرش را از دست داده بود _ به همان روزی که به مادرش فکر نکرده بود. آن روز با خانواده دوستش به بیرون شهر رفته بودند. صبح رفته بودند قایقسواری و ماهیگیری و شنا و بعد هم چادر زده بودند و سوسیس کبابی خورده بودند. درست وقتی که زیر ستارههای آسمان رفته بود توی کیسه خوابش، حس کرده بود به مادرش خیانت کرده. آن شب نگران بود. شاید حالا حقش بوده که مادرش را از دست بدهد.
عکس مادرش را از توی کولهپشتی بیرون کشید. روز تولد مادرش و بادبادک. یکی از خاطرات خیلی خوشش همین بادبادکی بود که پرواز نکرده بود؛ پیتر شش ساله بود، بادبادک فقط تصویر یک اژدهای کاغذی بود که به یک چوبدستی چسبانده بودش، حتی در آن سن هم میدانست اگر پدرش آنجا بود، به خاطر اشتباهش در ساختن بادبادک بعدازظهرشان را خراب می کرد.