کتاب پنج اثر (دو نمایش نامه یک دیالوگ جمعی دو افسانه) نوشته یوهان ولفگانگ فون گوته ترجمه سعید پیرمرادی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، نمایشنامه، رمان خارجی
پنج اثر یک تراژدی است که توسط یوهان ولفگانگ فون گوته در سال 1774 نوشته شده است. نقش اصلی توسط پیر بیومارشیس بر عهده گرفته است. این نمایشنامه فقط در هشت روز در ماه مه 1774 نوشته شده است. این اثر در ژوئیه 1774 منتشر شد و اولین اثر چاپی است که گوته نام خود را بر آن گذاشت. کلاویگو نام مردی تلاش گر و خواهان رشد و ترقی اجتماعی است که از طرفی دیگر، مردی عاطفی و سست عنصر هم هست. او در جدال سهمگین بین دست یابی به منزلت اجتماعی بخت خانگی به کشمکش غیرقابل غلبه ای گرفتار می آید. نمایشنامه استلا هم یک اثر عاشقانه درباره مردی متزلزل و مردد به نام فرناندو است. او اشراف زاده ای سرگشته و ماجراجو است که همسر و دختر خود را ترک می کند تا بخت خود را با دختری جوان به نام استلا امتحان کند. اما از ترس دلبستگی استلا را هم رها می کند و پس از چند سال دوباره سراغ او می رود.اولین اجرای این نمایشنامه در هامبورگ در 23 آگوست 1774 انجام شد. در طول دهه 1970 ، پنج اثر به عنوان یک فیلم تلویزیونی اقتباس شد.
ماری: یادش بهخیر زمانی که هنوز کِلاویگو بود، نه کاتب پادشاه! آن وقت که غریبهای تازهوارد بود و تازه به جمع خانوادهی ما محلق شده بود، چه محبوب، چه دوستداشتنی! تا چه حد جاهطلبی و جدّوجهد و تقلای بیوقفهاش طفل عشقش بود! به خاطر من به دنبال منزلت، نامونشان و مال بود؛ همه را به دست آورد، و من ــ
ژیلبر میآید.
ژیلبر: [زیرلبی به همسرش سوفی] برادرت دارد میآید.
ماری: برادر! ــ [میلرزد، او را روی یک مبل میبرند] کو؟ کجاست؟ او را پیش من بیاورید! یا مرا پیش او ببرید!
بومارشه میآید.
بومارشه: خواهرانم! [از خواهر بزرگتر فاصله میگیرد و به طرف کوچکترین خواهر میشتابد] خواهرم! دوستانم! آه خواهرم!
ماری: تویی؟ خدای را شکر که آمدی!
بومارشه: بگذار کمی به خود آیم.
ماری: دلم، دل بینوای من!
سوفی: آرام باشید! برادر عزیزم، امیدوار بودم تو را آرامتر از این ببینم.
بومارشه: آرامتر؟! مگر شما آراموقرار دارید؟ آیا همانطور نیست که در طول راه مجسّم میکردم؟ مگر پیکر درهمشکستهی این محبوب، چشمان خونبار تو، رنگباختگیِ محنتبارِ چهرهها و سکوت مرگبار شما دوستان و درماندگیتان را نمیبینم؟ و بیچارهترم ــ حال که اینجایم و در آغوشتان میگیرم، احساساتم شعلهور میشود، آه خواهرانم!
سوفی: و پدرمان؟
بومارشه: دعای خیر او همراه ماست، به شرط آنکه شما را نجات دهم.
بواِنکو: سرورم، به عنوان یک ناشناس که در همان نگاه اول به ذات نفیس و نجیب شما پی بردم، به من اجازه دهید تا تأسف و همدردیام را از این واقعه ابراز کنم. آقای من، شما به خاطر نجات خواهرتان زحمت این سفر خطیر را به جان خریدهاید تا انتقام او را بگیرید. مقدمتان گرامی! مقدمتان چون یک فرشتهگرامی باد، گرچه همهی ما را شرمندهی خود میکنید!
بومارشه: آقای من، امیدوار بودم در اسپانیا با قلبهایی همچون قلب شما مواجه شوم، این مایهی دلگرمیام بود تا به این راه قدم بگذارم. هیچ کجا، هیچ کجای دنیا انسانهای همدرد و همعقیده کم نیستند؛ فقط کافی است یک نفر قد علم کند و بر بستر شرایط موجود، بیهیچ تعلّلی، قاطعانه دستبهکار شود. و، آه دوستانم، من احساس بسیار امیدبخشی دارم! همهجا، در میان اعیان و اشراف، انسانهای برجستهپیدا میشوند. گوشهای ملوکانه بهندرت ناشنواست؛ این صدای غالباً نارسای ماست که به گوش آنان نمیرسد.
سوفی: بیا، خواهرم! بیا! قدری آرام بگیر. ماری از خود بیخود است.
کتاب پنج اثر (دو نمایش نامه یک دیالوگ جمعی دو افسانه) نوشته یوهان ولفگانگ فون گوته ترجمه سعید پیرمرادی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، نمایشنامه، رمان خارجی
پنج اثر یک تراژدی است که توسط یوهان ولفگانگ فون گوته در سال 1774 نوشته شده است. نقش اصلی توسط پیر بیومارشیس بر عهده گرفته است. این نمایشنامه فقط در هشت روز در ماه مه 1774 نوشته شده است. این اثر در ژوئیه 1774 منتشر شد و اولین اثر چاپی است که گوته نام خود را بر آن گذاشت. کلاویگو نام مردی تلاش گر و خواهان رشد و ترقی اجتماعی است که از طرفی دیگر، مردی عاطفی و سست عنصر هم هست. او در جدال سهمگین بین دست یابی به منزلت اجتماعی بخت خانگی به کشمکش غیرقابل غلبه ای گرفتار می آید. نمایشنامه استلا هم یک اثر عاشقانه درباره مردی متزلزل و مردد به نام فرناندو است. او اشراف زاده ای سرگشته و ماجراجو است که همسر و دختر خود را ترک می کند تا بخت خود را با دختری جوان به نام استلا امتحان کند. اما از ترس دلبستگی استلا را هم رها می کند و پس از چند سال دوباره سراغ او می رود.اولین اجرای این نمایشنامه در هامبورگ در 23 آگوست 1774 انجام شد. در طول دهه 1970 ، پنج اثر به عنوان یک فیلم تلویزیونی اقتباس شد.
ماری: یادش بهخیر زمانی که هنوز کِلاویگو بود، نه کاتب پادشاه! آن وقت که غریبهای تازهوارد بود و تازه به جمع خانوادهی ما محلق شده بود، چه محبوب، چه دوستداشتنی! تا چه حد جاهطلبی و جدّوجهد و تقلای بیوقفهاش طفل عشقش بود! به خاطر من به دنبال منزلت، نامونشان و مال بود؛ همه را به دست آورد، و من ــ
ژیلبر میآید.
ژیلبر: [زیرلبی به همسرش سوفی] برادرت دارد میآید.
ماری: برادر! ــ [میلرزد، او را روی یک مبل میبرند] کو؟ کجاست؟ او را پیش من بیاورید! یا مرا پیش او ببرید!
بومارشه میآید.
بومارشه: خواهرانم! [از خواهر بزرگتر فاصله میگیرد و به طرف کوچکترین خواهر میشتابد] خواهرم! دوستانم! آه خواهرم!
ماری: تویی؟ خدای را شکر که آمدی!
بومارشه: بگذار کمی به خود آیم.
ماری: دلم، دل بینوای من!
سوفی: آرام باشید! برادر عزیزم، امیدوار بودم تو را آرامتر از این ببینم.
بومارشه: آرامتر؟! مگر شما آراموقرار دارید؟ آیا همانطور نیست که در طول راه مجسّم میکردم؟ مگر پیکر درهمشکستهی این محبوب، چشمان خونبار تو، رنگباختگیِ محنتبارِ چهرهها و سکوت مرگبار شما دوستان و درماندگیتان را نمیبینم؟ و بیچارهترم ــ حال که اینجایم و در آغوشتان میگیرم، احساساتم شعلهور میشود، آه خواهرانم!
سوفی: و پدرمان؟
بومارشه: دعای خیر او همراه ماست، به شرط آنکه شما را نجات دهم.
بواِنکو: سرورم، به عنوان یک ناشناس که در همان نگاه اول به ذات نفیس و نجیب شما پی بردم، به من اجازه دهید تا تأسف و همدردیام را از این واقعه ابراز کنم. آقای من، شما به خاطر نجات خواهرتان زحمت این سفر خطیر را به جان خریدهاید تا انتقام او را بگیرید. مقدمتان گرامی! مقدمتان چون یک فرشتهگرامی باد، گرچه همهی ما را شرمندهی خود میکنید!
بومارشه: آقای من، امیدوار بودم در اسپانیا با قلبهایی همچون قلب شما مواجه شوم، این مایهی دلگرمیام بود تا به این راه قدم بگذارم. هیچ کجا، هیچ کجای دنیا انسانهای همدرد و همعقیده کم نیستند؛ فقط کافی است یک نفر قد علم کند و بر بستر شرایط موجود، بیهیچ تعلّلی، قاطعانه دستبهکار شود. و، آه دوستانم، من احساس بسیار امیدبخشی دارم! همهجا، در میان اعیان و اشراف، انسانهای برجستهپیدا میشوند. گوشهای ملوکانه بهندرت ناشنواست؛ این صدای غالباً نارسای ماست که به گوش آنان نمیرسد.
سوفی: بیا، خواهرم! بیا! قدری آرام بگیر. ماری از خود بیخود است.