کتاب پس از تو نوشته جوجو مویز با ترجمه محمدضا کمالی توسط انتشارات ندای معاصر با موضوع ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
ادرم گفته بود که بودن در کنار ویل تمام زندگیام را تحتالشعاع قرار میدهد و من فکر میکردم که منظورش از نظر روحی و روانی است. گمان میکردم منظورش احساس گناهی است که باید با آن کنار میآمدم، اندوهی که بر سرم خراب میشد، بیخوابی که به سراغم میآمد، خشونتهای عجیب و غریب و نامناسبی که در رفتارم ظهور میکرد، مکالمات بیپایانی که با کسی در درونم داشتم که حتی وجود هم نداشت؛ اما حالا میبینم که این من نیستم: در این عصر دیجیتال، من هرگز آن انسان قبلی نخواهم شد. حتی اگر کاری کنم که کل خاطرات از ذهنم پاک شود، هرگز نخواهم توانست خودم را از مرگ ویل جدا کنم. تا زمانی که صفحه نمایش و پیکسلهای کامپیوتر وجود داشت اسم من در کنار مرگ او همیشه به هم گره خورده بود. مردم در مورد من قضاوت میکردند، فقط با یک سری اطلاعات ناقص و بیاساس یا گاهی هم بدون اینکه اطلاعاتی داشته باشند من هم هیچ کاری نمیتوانستم در مورد آن انجام دهم.
موهایم را مدل منگولهای کوتاه کردم. مدل لباس پوشیدنم را تغییر دادم، هر چیزی که مرا متفاوت نشان میداد جمع کردم و همه را در کمد چپاندم. مدل لباس ترینا را انتخاب کردم که شلوار جین و تیشرت گشاد میپوشید. حالا دیگر وقتی که در مورد یک متصدی بانک در روزنامه خبر میخواندم که کلی پول دزدیده، زنی که بچه خودش را کشته، برادری که گم شده، دیگر مانند قبل، از ترس شانههایم نمیلرزید؛ اما به این فکر میکردم که شاید ماجرا اینقدر هم که میگویند سیاه و سفید نباشد و بخشی از ماجرا را اصلاً نگفتهاند.
کتاب پس از تو نوشته جوجو مویز با ترجمه محمدضا کمالی توسط انتشارات ندای معاصر با موضوع ادبیات داستانی، رمان خارجی به چاپ رسیده است.
ادرم گفته بود که بودن در کنار ویل تمام زندگیام را تحتالشعاع قرار میدهد و من فکر میکردم که منظورش از نظر روحی و روانی است. گمان میکردم منظورش احساس گناهی است که باید با آن کنار میآمدم، اندوهی که بر سرم خراب میشد، بیخوابی که به سراغم میآمد، خشونتهای عجیب و غریب و نامناسبی که در رفتارم ظهور میکرد، مکالمات بیپایانی که با کسی در درونم داشتم که حتی وجود هم نداشت؛ اما حالا میبینم که این من نیستم: در این عصر دیجیتال، من هرگز آن انسان قبلی نخواهم شد. حتی اگر کاری کنم که کل خاطرات از ذهنم پاک شود، هرگز نخواهم توانست خودم را از مرگ ویل جدا کنم. تا زمانی که صفحه نمایش و پیکسلهای کامپیوتر وجود داشت اسم من در کنار مرگ او همیشه به هم گره خورده بود. مردم در مورد من قضاوت میکردند، فقط با یک سری اطلاعات ناقص و بیاساس یا گاهی هم بدون اینکه اطلاعاتی داشته باشند من هم هیچ کاری نمیتوانستم در مورد آن انجام دهم.
موهایم را مدل منگولهای کوتاه کردم. مدل لباس پوشیدنم را تغییر دادم، هر چیزی که مرا متفاوت نشان میداد جمع کردم و همه را در کمد چپاندم. مدل لباس ترینا را انتخاب کردم که شلوار جین و تیشرت گشاد میپوشید. حالا دیگر وقتی که در مورد یک متصدی بانک در روزنامه خبر میخواندم که کلی پول دزدیده، زنی که بچه خودش را کشته، برادری که گم شده، دیگر مانند قبل، از ترس شانههایم نمیلرزید؛ اما به این فکر میکردم که شاید ماجرا اینقدر هم که میگویند سیاه و سفید نباشد و بخشی از ماجرا را اصلاً نگفتهاند.