کتاب پدر سرگی نوشته لئو تالستوی با ترجمه سروش حبیبی, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل، ادبیات ملل، رمان خارجی، داستان های خارجی، داسjان بلند
گذشته از رسالت کلیاش در زندگی، که خدمت به تزار و میهن بود، هميشه هدفی دیگر نیز داشت که آن را دنبال میکرد و این هدف، هرقدر هم ناچیز بود، او تمام توان خود را صرف رسیدن به آن میکرد و برای آن زنده بود تا به آن دست یابد. اما همینکه به آن دست مییافت هدف دیگری در آگاهیاش سر برمیکشید و جای هدف گذشته را میگرفت. همین میل به بیهمتایی -و تلاش برای چیزی که او را شاخص و از دیگران ممتاز کند - تمام زندگیاش تا در بند میداشت. و بهاینترتیب بود که وقتی افسر شد هدفش این بود که در حرفهی نظام به بالاترین درجهی کمال برسد. و بهزودی افسری نمونه شد. گرچه عیب بزرگش اصلاحناشده ماند و از مهار کردن تندخشمی خود کماکان عاجز بود و این ضعف او را به کارهای ناپسندی میکشاند که برای موفقیتش زیان داشت.
بعد چون ضمن گفتوگویی در محفلی به نارسایی اطلاعات عمومی خود پی برد تصمیم گرفت که این عیب را اصلاح کند و بهقدری مطالعه کرد، که کامیاب شد. بعد خواست در محافل بزرگان بدرخشد و در پی آن شد که شیوهی رقصیدن خود را اصلاح کند و طولی نکشید که به لطف و زیبایی میرقصید و به ضیافتهای رقص اشراف دعوتش میکردند و نیز به برخی شبنشینیهای برگزیدگان تراز اول که خصوصیتر بود راه یافت. اما اينها همه دلش را راضی نمیکرد. عادت کرده بود که همهجا اول باشد و در اینگونه مجالس تا مقام اول فاصله داشت.
جامعهی بزرگان در آن زمان، چنانکه خیال میکنم هميشه و همهجا، از چهار گروه تشکیل میشد. اول ثروتمندان وابسته به دربار، دوم اشخاصی که ثروتی نداشتند اما از نجبای تراز اول و وابسته به دربار بودند. سوم ثروتمندانی که میکوشیدند خود را به درباریان نزدیک کنند. و چهارم کسانی که نه ثروتمند بودند و نه درباری، اما میکوشیدند به این دو گروه وارد شوند.
کتاب پدر سرگی نوشته لئو تالستوی با ترجمه سروش حبیبی, توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات ملل، ادبیات ملل، رمان خارجی، داستان های خارجی، داسjان بلند
گذشته از رسالت کلیاش در زندگی، که خدمت به تزار و میهن بود، هميشه هدفی دیگر نیز داشت که آن را دنبال میکرد و این هدف، هرقدر هم ناچیز بود، او تمام توان خود را صرف رسیدن به آن میکرد و برای آن زنده بود تا به آن دست یابد. اما همینکه به آن دست مییافت هدف دیگری در آگاهیاش سر برمیکشید و جای هدف گذشته را میگرفت. همین میل به بیهمتایی -و تلاش برای چیزی که او را شاخص و از دیگران ممتاز کند - تمام زندگیاش تا در بند میداشت. و بهاینترتیب بود که وقتی افسر شد هدفش این بود که در حرفهی نظام به بالاترین درجهی کمال برسد. و بهزودی افسری نمونه شد. گرچه عیب بزرگش اصلاحناشده ماند و از مهار کردن تندخشمی خود کماکان عاجز بود و این ضعف او را به کارهای ناپسندی میکشاند که برای موفقیتش زیان داشت.
بعد چون ضمن گفتوگویی در محفلی به نارسایی اطلاعات عمومی خود پی برد تصمیم گرفت که این عیب را اصلاح کند و بهقدری مطالعه کرد، که کامیاب شد. بعد خواست در محافل بزرگان بدرخشد و در پی آن شد که شیوهی رقصیدن خود را اصلاح کند و طولی نکشید که به لطف و زیبایی میرقصید و به ضیافتهای رقص اشراف دعوتش میکردند و نیز به برخی شبنشینیهای برگزیدگان تراز اول که خصوصیتر بود راه یافت. اما اينها همه دلش را راضی نمیکرد. عادت کرده بود که همهجا اول باشد و در اینگونه مجالس تا مقام اول فاصله داشت.
جامعهی بزرگان در آن زمان، چنانکه خیال میکنم هميشه و همهجا، از چهار گروه تشکیل میشد. اول ثروتمندان وابسته به دربار، دوم اشخاصی که ثروتی نداشتند اما از نجبای تراز اول و وابسته به دربار بودند. سوم ثروتمندانی که میکوشیدند خود را به درباریان نزدیک کنند. و چهارم کسانی که نه ثروتمند بودند و نه درباری، اما میکوشیدند به این دو گروه وارد شوند.