کتاب پایان روز نوشته محمدحسین محمدی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
تمام داستان «پایان روز» در یک روز میگذرد و راوی آن دانای کل است. دور وایت موازی دارد. یکی در ایران و دیگری در افغانستان. آقاصاحب پدر ایا(یحیی)، در حال مرگ است و خانواده از ایا خواستهاند که برایش کفن خلعتی و متبرک بفرستد یا ببرد. او هم تصمیم میگیرد که با کفن بازگردد. داستان دو شخصیت محوری دارد ایا و بوبو که مادر ایا است و در افغانستان همراه آقاصاحب و دخترش شاجان زندگی میکند.
پایان روز در کنار دو داستان دیگر «از یاد رفتن» و «سیاسر» سهگانه محمدحسین محمدی را میسازند. شخصیتهای این سه کتاب یکی هستند اما داستانها جوری است که نیازی نیست به ترتیب آنها را بخوانید. «پایان روز» با این که به زبان فارسی دری نوشته شده و پر از اصطلاحاتی است که در فارسی متداول ایران نمیشنویم، اما چنان دلنشین پرداخته شده که به یکبار خواندش بسنده نمیکنید.
بوبو دو دانه تخم را در روغنی که داغ شده بود، میده کرد. تخم ها جلیز کردند و سفیدی شان زود سخت شدند. شعله ی پیک نیک را گل کرد و ماند تا زردی تخم ها هم در روغن داغ نیم پخته شوند. خودش از جایش خیست تا از بین دسترخوانی که نان های پخته شده را سه روز پیش در آن مانده بود، گرده ی نانی بگیرد. دسترخوان را که باز کرد، بوی نان در مشامش پیچید. نانی را برداشت. نان را با کلک هایش فشار داد تا از نرم بودنش مطمئن شود. بعد برگشت و نان را در دسترخوان پارچه یی کوچکی پیچاند و ماندش کنار پتنوس و گیلاسی که کمی بوره در آن ریخته بود. و تابه ی تخم پزی را از سر پیک نیک برداشت و تخم های پخته شده را در بشقابی کشید. بشقاب کوچکی را که دینه روز کمی نمک شیرچایی رنگ و مرچ سیاه در آن ریخته بود، از تاق گرفت و کنار گیلاس بوره در پتنوس ماند. با کلک اشاره اش مرچ و نمک را که کمی گت شده بودند، از هم جدا کرد. دسترخوان را زیر بغلش زد و پتنوس را با دو دست گرفت و از جایش خیست. در همان حال فکر کرد کاش آغاصاحب همی دو دانه تخم را بخورد. هیچ نان نمی خورد. بیخی گلونش کور شده است.
کتاب پایان روز نوشته محمدحسین محمدی توسط انتشارات چشمه به چاپ رسیده است.
موضوع کتاب: ادبیات، ادبیات داستانی، رمان فارسی
تمام داستان «پایان روز» در یک روز میگذرد و راوی آن دانای کل است. دور وایت موازی دارد. یکی در ایران و دیگری در افغانستان. آقاصاحب پدر ایا(یحیی)، در حال مرگ است و خانواده از ایا خواستهاند که برایش کفن خلعتی و متبرک بفرستد یا ببرد. او هم تصمیم میگیرد که با کفن بازگردد. داستان دو شخصیت محوری دارد ایا و بوبو که مادر ایا است و در افغانستان همراه آقاصاحب و دخترش شاجان زندگی میکند.
پایان روز در کنار دو داستان دیگر «از یاد رفتن» و «سیاسر» سهگانه محمدحسین محمدی را میسازند. شخصیتهای این سه کتاب یکی هستند اما داستانها جوری است که نیازی نیست به ترتیب آنها را بخوانید. «پایان روز» با این که به زبان فارسی دری نوشته شده و پر از اصطلاحاتی است که در فارسی متداول ایران نمیشنویم، اما چنان دلنشین پرداخته شده که به یکبار خواندش بسنده نمیکنید.
بوبو دو دانه تخم را در روغنی که داغ شده بود، میده کرد. تخم ها جلیز کردند و سفیدی شان زود سخت شدند. شعله ی پیک نیک را گل کرد و ماند تا زردی تخم ها هم در روغن داغ نیم پخته شوند. خودش از جایش خیست تا از بین دسترخوانی که نان های پخته شده را سه روز پیش در آن مانده بود، گرده ی نانی بگیرد. دسترخوان را که باز کرد، بوی نان در مشامش پیچید. نانی را برداشت. نان را با کلک هایش فشار داد تا از نرم بودنش مطمئن شود. بعد برگشت و نان را در دسترخوان پارچه یی کوچکی پیچاند و ماندش کنار پتنوس و گیلاسی که کمی بوره در آن ریخته بود. و تابه ی تخم پزی را از سر پیک نیک برداشت و تخم های پخته شده را در بشقابی کشید. بشقاب کوچکی را که دینه روز کمی نمک شیرچایی رنگ و مرچ سیاه در آن ریخته بود، از تاق گرفت و کنار گیلاس بوره در پتنوس ماند. با کلک اشاره اش مرچ و نمک را که کمی گت شده بودند، از هم جدا کرد. دسترخوان را زیر بغلش زد و پتنوس را با دو دست گرفت و از جایش خیست. در همان حال فکر کرد کاش آغاصاحب همی دو دانه تخم را بخورد. هیچ نان نمی خورد. بیخی گلونش کور شده است.